۱۰ آبان ۱۳۸۸

ویژه نامهٔ سید حسن تقی زاده ۱۳

منشاء قدیم و مأخذ اصلی شاهنامهٔ فردوسی ( بخش ثالث ) 

فردوسی و پیشروان وی در این کار 

به قلم سید حسن تقی زاده 




داستان سرائی منظوم ظاهراً از عهد قدیم طرف میل و هوس ایرانیان بوده . در شمارهٔ گذشته از آنچه جاحظ ( متوفی سنهٔ ۲۵۵ ) از نغمات و الحانی که در روزهای نوروز در حضور سلاطین ساسانی راجع به اخبار و داستانهای پهلوانان سروده میشد ذکر کرده ، سخن رفت و از آن فقره چنین مستفاد میشود که تخم این هوس در عصر ساسانی بوده و حتی اگر باز عقب تر برویم میتوانیم بعضی قطعات گاثا (۱) را نیز که منظوم است داستان منظوم بخوانیم . لکن عمده مقصود ما در اینجا صحبت از دورهٔ اسلامی است . 

از نثر و نظم فارسی قرون اولای اسلامی یعنی از قرن اول و دوم و نیمهٔ اول سوم تقریباً اثری نمانده به جز بعضی جمل یا قطعات متفرقه که بیشتر در کتب عربی قدیم جسته جسته بدانها برمیخوریم . و اگر کسی به استقصاء و تحقیقِ تمام همهٔ کتب عربی قرون اولی را تصّفح بکند شاید به جمع مقدار قابلی از این عبارات و جمل که قدیمترین فارسی اسلامی یا پازند است کامیاب گردد . (۲)

در قرون اولای اسلامی هنوز ایرانیان زردشتی (۳) زبان پهلوی را یعنی خط پهلوی و زبان مخلوطِ به « هُزوارِش » را مینوشتند و امروز اکثر کتب پهلوی که در دست است از آن دوره است ولی اغلب این کتب و نوشته ها مذهبی است . شیوع خط عربی در ایران که ابتدا لابد میان مسلمانان رایج شده و فقط برای نوشتن زبان عربی یا شاید مطالب مذهبی اسلامی در فارسی به کار برده میشد به تدریج به زمینه های دیگر غیر دینی نیز سرایت کرده و کم کم در میان زردشتیها نیز که با مسلمانان سر و کار یا از زبان عربی و علوم آنا اطلاعی داشتند نیز معمول شد و بدین طریق رفته رفته دایرهٔ خط پهلوی که بسیار مشکل و عجیب بود در محافل موبدان و هیربدان محدود گشته و به امور مذهبی مخصوص گردید . از طرف دیگر کلمات عربی به تدریج در زبان فارسی تراویدن گرفت و اگر چه گمان میرود که مقداری از این کلمات حتی در زمان ساسانیان که پایتخت آنها در وسط قوم سامی آرامی و در جوار اعراب حیره واقع بود و ایرانیان و سریانیان با هم مخلوط بودند در زبان فارسی داخل شده باشد (۴) لکن نفوذ زبان عرب در فارسی بیشتر پس از آنکه علمای ایران همّ خود را به تبحّر در زبان عربی و آداب و قواعد آن و علوم اسلامی گماشتند و در واقع بزرگترین علمای اسلام در حدیث و تفسیر و لغت و نحو و حکمت از ایرانیان بودند خیلی زیاد شد و مخصوصاً وقتیکه امثال همین علما شروع به ترجمه از عربی به فارسی نمودند و سیاق و اسلوب کلام به قدری معرّب بود که گاهی به اندازهٔ ترجمه های بعضی مدعیان جاهل که امروز « تحت اللفظ » از فرانسه یا ترکی ترجمه میکنند مضحک میشد یعنی با آنکه کلمات عربی در مفردات کمتر بود در ترکیب کلام به کلی جمله بندی عربی پیدا بود و زبان عربی نقش خود را در زبان فارسی خوب زده و رنگ خود را بدان داده بود . 

ظهور و استقرار عبّاسیان که مرکزشان در جوار تیسفون بود در واقع مبدأ نهضت ایرانی شد و پس از آن مخصوصاً در زمان مأمون و امرای طاهریان در خراسان در زبان و احساسات ملی ایران نهضتی شروع شد . در مرو و نیشابور و بلخ و طوس روایات ایرانی و اخبار عهد قدیم هنوز زنده بود و نهضتهای سیاسی و دینی و انقلابات ملی پی در پی در خراسان و جبال ( عراق عجم ) و آذربایجان و طبرستان و ظهورات مسلک شعوبی و مجادلات آنها که شرح آنها یک کتاب مخصوص میشود دلیل واضحی بر ظهور آثار این رستخیز ملی است . 

چنانکه گفتیم از کتب نثری یا قطعات منثور بالنسبه بزرگتری از سه قرن اول هجرت اطلاعی نداریم و نه تنها به دست ما نرسیده بلکه در وجود آن نیز شک داریم زیرا که در صورت وجود چنین چیزی شاید خبری از آن در کتب متقدمین و مخصوصاً در کتاب الفهرست برای ما میماند . (۵) علاوه بر این قریب به عقل است که شعر فارسی پیش از نثر معمول شده و شعر هم ( یعنی شعر عروضی ) ظاهراً از نصف دوم قرن سوم شروع به رواج گرفتن کرد . (۶)

از اشعار فارسی که پیش از آن تاریخ بوده خبری از آن برای ما مانده ، قطعات خیلی کمی در دست است . از بعضی اشعار فقط خبری مانده و از خودش اثری نیست و از برخی دیگر قطعاتی به دست آمده . از قسم اول اشعار فارسی 

محمد بن البعیث بن حلیس ( متوفی سنهٔ ۲۳۵ ) است که طبری در تاریخ خود از آنها خبر میدهد و گوید « حکایت کرد ... مرا که در مراغه جمعی از پیران آنجا اشعار فارسی از ابن البعیث برای او خواندند ... » (۷) .

دیگر اشعار « ابوالأشعث قمّی » است که در معجم الأدبا از آن خبر میدهد که 

ابومسلم محمد بن بحر اصفهانی ( ۲۵۴ ـ ۳۲۲ ) در خصوص آن اشعار فارسی چند بیت عربی گفته . تاریخ زمان ابوالأشعث برای نگارنده مجهول است . همچنین مسعودی در « کتاب التنبیه و الأشراف » در باب رودخانهٔ زاینده رود گوید که « نهر زَرَنرود در اصفهان رودخانهٔ قشنگی است ، من آنرا دیدم و ایرانیها در خصوص آن خیلی اشعار گفته اند . » اگر چه احتمال ضعیفی توان داد که ممکن است اشعار ایرانیان در آن باب به عربی بوده ، لکن عادةً در موقع صحبت از اشعار عربی ذکر اسنادش به ایرانی بعید است چه ایرانیان در آن وقت به عربی معمولاً شعر میگفتند و حاجت به اسناد صریح نبود . ولی باید معتقد شویم که اکثر این اشعار و امثال آن در زبان فارسی شعر اصطلاحی و عروضی نبوده چه جاحظ که خود در همان زمان یعنی نیمهٔ اول قرن سوم میزیست در کتاب « البیان التّبیین » در باب مفاخرت عرب و عجم و مسلک شعوبی عبارتی ذکر میکند که از آن پیداست که منظومه های ایرانی را شعر نمی شمردند و آنها را مثل اشعار یونانیان و هم عیار آنها میگرفتند زیرا که مشارالیه گوید « و چیست فرق بین اشعار عرب و آن کلامی که آنرا ایرانیان و رومیان شعر مینامند » از این عبارت مستفاد میشود که با آنکه در زمان جاحظ و پیش از آن ایرانیان اشعاری داشته اند ولی از جنس معمولی اصطلاحی نبوده . ( ۸) 

قسم دوم یعنی اشعار قدیمی که هم خبر و هم اثری از آنها به دست ما رسیده عبارت است از بعضی قطعات اشعار هجائی یا به قول برهان قاطع « نثر مسجع » که در بعضی کتب عربی یا فارسی قدیم برای ما مانده . دو فقره از این نوع اشعار را جناب میرزا محمد خان قزوینی در مقالهٔ خودشان در کاوه به عنوان 

« قدیمترین شعر فارسی بعد از اسلام » ذکر و مشروحاً از آنها بحث نموده اند که یکی از آنها از سنهٔ ۶۰ و دومی از سنهٔ ۱۸۰ است . اینک ما بر حسب نمونه باز یکی دو قطعهٔ دیگر از اینگونه اشعار را ذکر می کنیم . نخست شعری است که از طرف مؤلفین قدیم به بهرام گور نسبت داده شده . معلوم است که متأخرین از تذکره نویسان شعری به بهرام نسبت داده و در تذکره ها ثبت نموده اند که معروف است بدین قرار : 

منم آن شیر ژیان و منم آن ببر یله 

نام  من بهرام گور و کُنیتم بو جبله 

و یا با بعضی اختلافات در کلمات و روایات در هر دو مصرع ولی وزن و قافیه همیشه به همان قرار . در بطلان اسناد همچو شعر عروضی فارسی جدید به بهرام گور که از سنهٔ ۴۲۰ تا ۴۳۸ میلادی سلطنت کرد شکی نیست و محتاج به استدلال نمی باشد (۹) ولی وقتیکه در « مروج الذهب » مسعودی مؤلف در سنهٔ ۳۳۶ میخوانیم که گوید « بهرام گور را اشعاری است عربی و فارسی که ما در اینجا از ذکر آنها محض اختصار صرف نظر کردیم » و در « غرَر ملوک الفرس » ثعالبی مؤلف در بین سنهٔ ۴۰۸ و ۴۱۲ باز به همین بیت منسوب به بهرام با قدری تغییر و قریب به عقل یعنی ساده تر بر میخوریم کم کم شکی در مسئله پیدا شده و احتمال داشتن اساسی به خاطر میرسد و بالاخره در کتاب المسالک و الممالک « ابن خرداذبه » مؤلف در حدود سنهٔ ۲۳۰ به یک قطعه شعر یا نثر مسجع از بهرام گور برمیخوریم که گمان میکنیم به اساس مطلب نزدیک شده ایم و آن چنانست  « مَنَم شیرِ شَلَنبه        وَ مَنَم بَبرِ تَله » (۱۰) که در واقع دو قطعهٔ هفت هجائی است . 

دیگر قطعه ایست از « ابو التّقی العباس بن طرخان » در خصوص شهر سمرقند که باز در کتاب سابق الذکر ابن خرداذبه آمده بدین قرار : 

سَمَرقند کند مَند           بزینَت کی افکند       اَز شاش نه (۱۱) بهی       همی شه نه جهی ( ۱۲ ) 

که چهار مصراع شش هجائی است . از این ابوالتّقی عباس از راه دیگری خبر نداریم ولی به هر حال اگر قدیمتر نباشد اقلاً در اواخر قرن دوم یا اوایل قرن سوم و در واقع در عهد مأمون عباسی باید بوده باشد چه این خرداذبه آنرا مانند یک شعر معروفی بدون هیچ شرح نقل میکند . یک قطعه شعر به این سیاق نیز در « مجمل التواریخ » به نظر رسید که اگر چه از حیث وثوق و اعتماد به اصلی بودن با قطعات سابق الذکر قیاس پذیر نیست زیرا که اولاً در کتاب متأخر فارسی آمده و ثانیاً نسبتش به یک شخص موهوم غیر تاریخی داده شده با وجود این خیلی هم دور از عقل و قبول نیست چه وزن و سیاقش شبیه اشعار سابق الذکر بوده و محتمل است پادشاهی که این شعر به عهد او نسبت داده شده با یکی از سلاطین ساسانی خلط و اشتباه شده . در مجمل التواریخ در شرح حال سلطنت همای چهر آزاد ( ۱۳ ) گوید « و اندر عهد خویش که بر نقش زر و درم نوشتند : « بخور بانوی جهان       هزار سال نوروز و مهرگان » . » 

چون مقصود فقط ذکر بعضی نمونه ها بود نه استقصاء کامل در این زمینه که از موضوع مستقیم ما خارج است و هم نگارنده این موضوع را بطور مخصوص تتبّعی نکرده ام لهذا به همین چند قطعه از آثار نظم هجائی قدیم ایرانی در فارسی اکتفا رفت و از این همه معلوم میشود که اینگونه شعر در قرون اولای اسلامی معمول بوده و معقول هم نیست که ملت متمدنی شعر نداشته باشد و یا ابوالتّقی و ابن البعیث مخترع شعر فارسی یا اشخاص استثنائی بوده باشند . چیزی که به موضوع مستقیم ما در این زمینه ارتباط تواند داشت اشعار رزمی و داستانی است در زبان فارسی دورهٔ اسلامی .از این گونه اشعار نیز ظاهراً در میان ایرانیان در قرون اولای اسلامی بوده و علامت آن این است که در کتاب 

« مروج الذّهب » مسعودی می بینیم که در موقع گفتگو از قلعهٔ « اللّان » [آلان] مسعودی گوید « این قلعه یکی از قلاع معروف به استحکام در عالم است و حکایت بنای آنرا از طرف اسپندیار ایرانیان در اشعار خود ذکر کرده اند . » چون کتاب مروج الذهب در سنهٔ ۳۳۶ تألیف شده لهذا این اشعار نیز که مسعودی از آن حرف میزند باید از قدیمترین اشعار داستانی باشد که سرگذشت اسفندیار و شاید هفت خوان نیز در آنها سروده شده بود . 

اما اثری که از قدیمترین نظم داستانی در فارسی بعد از اسلام به ما رسیده شاهنامهٔ (۱۴) مسعودی مرزوی است که ذیلاً به شرح این فقره میپردازیم : 

مسعودی مرزوی تاآنجا که ما فعلاً خبر داریم قدیمترین شاعری ست که داستان ملی و تاریخ ایران را از کیومرث تا یزدجرد آخری به رشتهٔ نظم کشیده بوده است . از این شاعر قدیم ما از دو مأخذ خبر داریم ، یکی کتاب غُرَر ملوک الفرس ثعالبی است که در دو جا از آن کتاب اسم مسعودی برده شده ، نخست در شرح احوال طهمورث است که ثعالبی گوید « مسعودی در مثنوی فارسی خودش آورده که طهمورث قلعهٔ ( کهندز ) مرو را بنا نهاد » . دیگر در انجام کار زال پدر رستم گوید « مسعودی مرزوی در مثنوی فارسی خود ذکر کرده که او ( یعنی بهمن ) ویرا ( یعنی زال را ) کشت و به احدی از کسان و خویشان او ابقا نکرد » چون ثعالبی کتاب خود را میان سنهٔ ۴۰۸ و ۴۱۲ تألیف کرده ذکر او از مسعودی قِدَم زمان وی را ثابت نمی کند ولی مأخذدیگر که در آن ذکر این شاعر آمده قدیمتر از کتاب ثعالبی است و آن کتاب « البدء و التّاریخ » تألیف مطهّر بن طاهر المقدسی است که در سنهٔ ۳۵۵ تألیف شده . در این کتاب در قسمت تاریخ ایران و در ابتدا و انتهای آن دو بیت از ابتدا و دو دیگر از انتهای منظومهٔ مسعودی عیناً برای ما حفظ شده بدین قرار : 

در اخبار کیومرث گوید : « ایرانیان را در کتب خودشان عقیده بر آن است و خدا داناتر است به حق و باطل آن که اولین کسی که از بنی آدم سلطنت کرد اسمش کیومرث بود و وی عریان بود و در زمین می گشت و سلطنتش سی سال بود و مسعودی در قصیدهٔ مزیّن ( ۱۵)خود به فارسی گفته  : 

[هزج]

نخستین کیومرث آمد به پادشاهی 

گرفتش به گیتی درون بیش گاهی

چو  سی سال به گیتی باذشا بوذ 

کی  فرمانش  بهر   جائی روا بوذ  (۱۶) 

و من این ابیات را ذکر نکردم مگر برای آنکه دیدم ایرانیان این ابیات و قصیده را بزرگ میشمارند و آنرا تصویر میکنند و مانند تاریخی برای خود می پندارند .»

دیگر در همان کتاب در عاقبت سلاطین ساسانی گوید : 

« کار پادشاهان ایران به آخر رسید و خدا دین خود را ظاهر کرد به وعدهٔ خود وفا نمود و در این باب گوید ابن الهجم [سریع]: 

والفُرسُ       والّرومُ   ایّامُ 

یَمنَعُ مِن تَقحیمها الاِسلامُ

و مسعودی در آخر قصیدهٔ فارسی خود گوید : 

سپری    شد   نشان   خسراونا 

جو کام خویش راندند در جهانا .» 

زمان این شاعر را ما به طور دقیق نمی توانیم بگوئیم ولی ظاهراً شکّی نباید در این باشد که از تاریخ « البدء و التّاریخ » یعنی سنهٔ۳۵۵ خیلی قدیمتر است زیرا که مقدسی که خودش اهل فلسطین بوده و به ایران آمده بوده این اشعار را در میان ایرانیان شایع و منتشر یافته به طوریکه این قصیده را همه جا تعظیم کرده و مانند شاهنامه های کنونی تصاویر برای آن درست میکرده اند . الف زایده در آخر مصراعهای اخیر نیز چنانکه «نولدکه » در اشعار دقیقی ملاحظه کرده علامت قدیمی زبان است . از خود شاعر هیچ خبری برای نگارنده معلوم نیست . مسعودی یک شهرت و نسبتی است که به اولاد و اعقاب عبدالله بن مسعود هذلی متوفی سنهٔ ۳۲ از اصحاب حضرت رسول و عبدالله بن عتبة بن مسعود از تابعین داده شده . طایفهٔ اولی خیلی بزرگ و کثیر الأفراد بوده و مثلاً مانند طباطبائی در این زمان در همهٔ بلاد پراکنده بوده اند و ما به عدهٔ زیادی از آنها در قرون سوم و چهارم و پنجم در بلاد مختلفه بر میخوریم . در بغداد در بلخ در مرو رود و در مرو اشخاص معروفی به این نسبت بوده و مخصوصاً معلوم میشود در بلاد خراسان خیلی از افراد این سلسله منتشر بوده اند و بالأخص در مرو که در آنجا یک شعبه از این طایفه بوده و در کتب مختلفه اسامی بعضی از آنها می آید . مرو که تا سنهٔ ۲۱۵ هجری مرکز فرمانفرمائی خراسان و ماوراءالنهر و مقرّ امرای طاهری بود در واقع مرکز نهضت ایرانی نیز بوده و حتی در اواخر قرن سوم و اوایل چهارم می بینیم که مرزبان آنها احمد بن سهل نسب خود را به ساسانیان میرساند و دعوی استقلال میکند و شخصی که مأخذ روایات فردوسی در قصهٔ رستم بوده یعنی « آزاد سرو » پیش همین احمد بن سهل بوده و لهذا عجب نیست اگر اولین ترانهٔ داستانی ملی ایران از این شهر ملقّب به  « شاهجهان » بلند شده باشد . یک نکته هم از اشعار مسعودی ظاهر میشود و آن استعمال اسلوب شعر مثنوی است در تاریخ و قصه سرائی و دیگر انتخاب بحر هزج است برای نظم تاریخی که هر دو فقره لایق توجه است . 

اما کتب و آثار منثور در داستان و تاریخ ایران که از آن خبر داریم شاهنامه های منثوری بوده که پیش از دقیقی و فردوسی تألیف شده بوده اند . در اینکه شاهنامه های منثوری به فارسی پیش از زمان فردوسی وجود داشته شکی نیست و ما از مآخذ مختلفه خبر از آنها داریم لکن تعیین هویت آنها بطور تحقیق هنوز با معلوماتی که در دست است برای ما میسّر نیست و مخصوصاً واضح نیست که این شاهنامه ها که ما به اسامی و اخبار آنها در مأخذهای مختلف برمیخوریم بعضی عین دیگری است یا هر کدام جداگانه کتابی دیگر بوده است . از شاهنامهٔ ابوالمؤید بلخی شاعر معروف و شاهنامه ای که به امر ابو منصور بن عبدالرزاق طوسی تألیف شده و بعدها ( به موجب روایت دیباچهٔ شاهنامهٔ فردوسی ) فردوسی آنتا به رشتهٔ نظم کشیده است از چندین راه اطلاع داریم ، علاوه بر اینها شاهنامهٔ ابو علی محمد بن احمد بلخی شاعر است و شاهنامه ای که ثعالبی در کتاب غُرَر ملوک الفرس از آن حرف میزند . (۱۷) 

شاهنامهٔ ابو المؤید بلخی ظاهراً قدیمترین این نوع کتب است . قدیمترین مأخذی که در آن ذکر این کتاب آمده ترجمهٔ فارسی تاریخ طبری است که بلعمی آنرا در سنهٔ ۳۵۲ نوشته و در آن کتب در ذکر عاقبت کار جمشید و اسامی اولاد و اعقاب او چنین گوید : 

« و پارسایان گویند بیرون از کتاب که بگریخت [یعنی جمشید ] به زاولستان شد به حدیثی دراز و گویند دختر پادشاه زاولستان به زن شد و پدر نداشت و پدرش امر بدست او کرده بود پس چون دست به دختر دراز کرد پسری آمدش تور نام ........... و حدیثها و اخبار ایشان بسیار گوید ابوالمؤید بلخی به شاهنامهٔ بزرگ » . دیگر در کتاب قابوسنامه تألیف عنصرالمعالی که در سنهٔ ۴۷۵ تألیف شده ذکر این کتاب آمده  بدین قرار که در مقدمهٔ آن کتاب در خطاب به پسرش گیلانشاه گوید « و چنان زندگانی کن که سزای تخمهٔ پاک تو باشد که ترا ای پسر تخمه و اصل بزرگست و از هر دو اصل کریم الطرفین و پیوسته ملوک جهانی جدّت ملک شمس المعالی قابوس بن وشمگیر که نبیرهٔ آغش وِهادان است و آغش وِهادان ملک گیلان بوده به روزگار کیخسرو و ابوالمؤید بلخی ذکر او در شاهنامه آورده و ملک گیلان به اجداد تو از او یادگار مانده ...... » . 

دیگر در کتاب مجمل التواریخ که در سنهٔ۵۲۰ تألیف شده ذکر کتاب ابوالمؤید آمده بدین قرار که در مقدمهٔ آن کتاب گوید : 

« ما خواستیم که تاریخ پادشاهان عجم و نسب و رفتار و سیرت ایشان در این کتاب علی الولی جمع کنیم بر سبیل اختصار از آنچ خوانده ایم در شاهنامهٔ فردوسی که اصل است و کتابهای دیگر شعبهای آنست و دیگر حکما نظم کرده اند چون گرشاسف نامه ، چون فرامرز نامه و اخبار بهمن و قصهٔ کوش پیل دندان و از نثر ابوالمؤید .... چون اخبار بریمان و سام و کیقباد و افراسیاب و اخبار لهراسف و آغش وهادان و کی شکن و آنچ در تاریخ جریر [ طبری ] یافتیم و سیر الملوک از گفتار و روایت ابن المقفع و ..... » 

دیگر در تاریخ طبرستان ابن اسفندیار که در حدود سنهٔ۶۱۳ تألیف شده در ضمن شرح بیان ولایت رویان ذکری از « شاهنامهٔ مؤیدی » کرده بدین قرار که گوید : 

« بنای این شهر در زمان فریدون بوده وقتیکه پسران او تور و سلم برادر خودشان ایرج را کشتند از وی دختری ماند در ناحیهٔ کَفور در ماوجه کوه . فریدون در آن وقت خیلی پیر بود و ابروهای او چنان افتاده بود که میبایستی آنها را ببندد . یگانه دعای او این بود که آن قدر زنده بماند تا انتقام قتل پسر عزیز خود را ببیند و او دختر ایرج را به یکی از برادرزاده های خود به زنی داد وقتیکه دختر طفلی زائید بچه را به فریدون پیر نشان دادند ، وی گفت : « ماند چهرش به چهر ایرج و لهذا وی منوچهر نامیده شد و چنانکه به نظم و نثر در شاهنامهای فردوسی و مؤیدی شرح داده شده وی انتقام جدّ خود ایرج را گرفت پیش از آنکه فریدون از دنیا برود . » 

یک خبر دیگر هم به تازگی از شاهنامهٔ ابوالمؤید بلخی به نگارنده رسیده و آن نقلی است که مؤلف کتاب تاریخ فارسی سیستان از این کتاب کرده ولی نه به اسم شاهنامه . آقای میرزا عباس خان اقبال آشتیانی معلم دارالفنون طهران که از فضلای بسیار لایق ستایش امروزه در ایران است مقاله ای در باب « شعر و موسیقی قدیم ایران » از تتبعات خودشان برای درج در روزنامهٔ کاوه به ادارهٔ این روزنامه فرستاده اند ، در این مقاله که ما با اذن فحوای ادیب محترم از نسخه های خطی آن این مطلب را اقتطاف میکنیم معظم له در ضمن بحث از موسیقی ایرانی و سرود « کرگوی » قطعه ای از تاریخ سیستان را محض استشهاد به مطلب خودشان ذکر کرده اند و آن قطعه بدین قرار شروع میشود : 

« و بوالمؤید اندر کتاب گرشاسب گوید که کیخسرو به آذربادگان رفت و رستم دستان با وی بود و در آن تاریکی و پتیاره دیوان به فرّ ایزد تعالی بدید که آذر گشسپ پیدا گشت . » 

از قراریکه جناب معظم له در حاشیهٔ پاورقی راجع به ابوالمؤید می نویسد در کتاب مزبور یعنی تاریخ سیستان در چند جا « نام این بوالمؤید و کتاب گرشاسب او » آمده و در یکجا هم صریحاً در آن کتاب او را بوالمؤید بلخی خوانده . چنانکه دیده میشود در اینجا لفظ شاهنامه ذکر نشده ولی گویا چندان شبهه در این نباشد که اخبار گرشاسب نیز در جزو همان کتاب ابوالمؤید بوده که بلعمی و عنصرالمعالی و ابن اسفندیار شاهنامه نامیده اند . و مجمل التواریخ آنرا « نثر ابوالمؤید » خوانده و تاریخ سیستان آنرا یا یک جلد و فصل مخصوص آنرا « کتاب گرشاسب» مینامد اگر چه اینهم ممکن است که ابوالمؤید علاوه بر کتاب شاهنامهٔ خود که وجود آن به ثبوت پیوسته یک کتاب دیگری هم به این عنوان داشته باشد .

از همهٔ این قراین و علامات چنان به دست میاید که ابوالمؤید بلخی شاعر معروف عهد ساسانیان و اولین نظم کنندهٔ قصهٔ یوسف یک کتابی در تاریخ و داستان سلاطین و پهلوانان ایران به نثر فارسی داشته که آن کتاب پیش از سنهٔ ۳۵۲ و شاید هم زمانی قبل از تاریخ مزبور تألیف شده بود چه مدتی برای انتشار کتاب در آن زمان لازم بوده تا مؤلف کتاب دیگر از آن نقل و ذکر کند . و در آن کتاب به قدر متقیّن احوالات ضحاک و جمشید و اولاد و اعقاب او و داستان آغش وهادان و اخبار سام و نریمان و کیقباد و افراسیاب و لهراسپ و کی شکن و احوال فریدون و ایرج و سلم و تور و منوچهر و داستان گرشاسب مندرج بوده است .




پایان قسمت ثالث 



توضیحات 


۱ - گاثا قدیمترین قسمت اوستا است که سجع و قافیه دارد و در واقع شعر هجائی است و وزن مخصوصی دارد که به حسب عروض عرب و عجم حالیّه آنرا شعر موزون نتوان نامید ولی باید آورد که وزن منحصر به همان معنی عروضی اسلامی نیست ورنه خیلی از اشعار ملل فرنگی و یونانی نبایستی جزو شعر موزون شمرده شود . 

۲ - از قراریکه اطلاع یافته ایم فاضل محترم جناب میرزا محمد خان قزوینی مدتی است به این کار مهم اشتغال دارند و با دقت و استقصاء که از صفات مخصوصهٔ استاد محترم است این کار را دنبال میکنند و امید است عنقریب به تحفهٔ شایانی از نتیجهٔ مساعی ایشان نایل شویم . 

۳  - در قرون اولای اسلام و حتی تا قرن پنجم مذهب زردشتی در ایران هنوز خیلی رایج و عدهٔ پیروان آن کیش خیلی زیاد بود . در کتب جغرافی عربی و مخصوصاً در احسن التقاسیم مقدسی و مسالک الممالک اصطخری از کثرت فوق العاده مجوس در ولایت فارس و فراوانی بیشمار آتشکده ها و هم چنین در ولایات دیگر ایران مکرّر سخن رفته . مخصوصاً این فقره بسیار دلکش است که هنوز در گنبد  قبر شمس المعالی قابوس بن وشمگیر ( حالا معروف به گنبد قابوس ) نوشتهٔ پهلوی باقی است که در آن زمان به پهلوی نوشته اند . 

۴ - از زبان آرامی قریب هزار کلمه در زبان پهلوی اخذ کرده بودند که همانرا هزوارش گویند و آنها را می نوشتند لکن در خود زبان یعنی تکلم داخل نبود یعنی به کلمات آرامی می نوشتند و فارسی می خواندند ولی ممکن است خیلی کلمات خصوصاً اصطلاحات علمی و ادبی در زبان لفظی هم آمده بود که هنوز هم مقداری از آن باقی است . از کلمات عربی در پهلوی خبر درستی نداریم و اگر هم بوده با النسبه کمتر بوده است . 

۵ - کتاب الفهرست فقط اطلاعاتش منحصر به کتب عربی نبوده چنانکه از منظومهٔ فارسی کلیله و دمنه و از کتاب لغت فارسی که ابوالقاسم عیسی بن علی بن عیسی بن داود بن الجرّاح تألیف کرده ( ظاهراً در اواسط قرن چهارم ) نیز مثلاً خبر میدهد . 

۶ - قدیمترین شاعری که اسم او و قطعاتی از اشعارش در کتب تذکره برای ما مانده حنظلهٔ باد غیسی است که به قول » لباب الباب « عوفی در عهد آل طاهر ( ۲۰۵ - ۲۵۹ ) بوده و به قول » چهار مقالهٔ « نظامی سمرقندی احمد بن عبدالله خجستانی مقتول در سنهٔ ۲۶۸ به واسطهٔ خواندن دیوان وی به داعیهٔ امارت و بزرگی افتاد . چون احمد مزبور به قول ابن الأثیر از اصحاب محمد بن طاهر بن عبدالله بن طاهر ( ۲۴۸ - ۲۵۹ )بوده و در سنهٔ ۲۵۹ به عمرو بن لیث پیوست در این صورت اگر وی پیش از دخولش در سلک خدمت امرای طاهری و در زمان خربندگی » روزی دیوان حنظلهٔ باد غیسی « را میخوانده باید زمان زندگی حنظلهٔ مزبور را در نصف اول قرن سوم و اقلاً پیش از سنهٔ ۲۴۸ فرض کنیم . و چون چندان معقول نیست که شاعر بادغیس اولین مخترع این سبک شعر که ما آنرا عروضی ( یعنی مطابق عروض خلیل بن احمد ) نامیدیم بوده باشد باید تصور کنیم که از اوایل قرن سوم در خراسان و ماوراءالنهر تقلید شعر عروضی عرب یا به عبارت صحیح تر اتخاذ ترتیب و شیوهٔ جدید عروضی در اشعار ایرانی و در آوردن آن شعر هجائی به قالب عروضی شروع  شده بوده . 

۷ -  محمد بن البعیث در اوایل قرن سوم هجری صاحب تبریز بود و اخبار او از سنهٔ ۲۲۰ به این طرف در کتب تواریخ دیده میشود لکن معلوم میشود مدتی بیش از آن تاریخ در آذربایجان از رؤساء بوده و پدرش از اتباع وَجناء بن رَواد اَزدی بود که در زمان هرون الرشید در آذربایجان سر مخالفت و افساد برداشت . این هم جای دقت است که بلاذری به نقل از عُتبی ها و قید » والله اعلم « نسب محمد بن البعیث را به دو وجه ثبت میکند که به قبایل عرب منتهی میشود . 

۸ - در کتاب فارسی تاریخ بیهقی تألیف ابوالحسن علیّ بن القاسم زید بن محمد بیهقی ذکر شاعری از شعرای بیهق آمده که به قول مؤلف کتاب » اول کسی که در بیهق شعر فارسی گفت « وی بوده . اسم این شاعر که در سه جای مختلف از آن کتاب مذکور شده محمد بن سعید بیهقی معروف به » محم « است که به قول مؤلف این کتاب » او را دیوانی و اشعاری است « و چون در کتاب مزبور گوید که ابوالقاسم بلخی کعبی ( عبدالله بن محمد احمد بن محمود ) » در کتاب مفاخر خراسان ذکر او را کرده « و » شعر پارسی او به زبان بیهق بیاورد « و ابوالقاسم کعبی از رجال قرن سوم بوده در سنهٔ ۳۱۷ وفات یافته گمان میرود که اشعار این شاعر که در کتاب کعبی ذکرش آمده نیز از اشعار قدیمی بوده . چند شعر عربی از این شاعر در تاریخ بیهقی ثبت است . به این مناسبت میخواهیم انظار خوانندگان را به این نکته نیز متوجه کنیم که ظاهراً به طور کلی شعرای قدیم پارسی که ابتدا به ترتیب شعر عروضی سخن سرائی کرده اند شعر عربی نیز می گفته اند و شاید ابتدا در زبان عربی شاعر بوده اند و بعد به تدریج خواسته اند این شیوهٔ جدید را در زبان بومی خود نیز تطبیق و تجربه کنند . 

۹ - حتی تربیت بهرام گور در میان اعراب لخمی حیره نیز مؤید مدّعا نمی شود و آنچه در کتب عربی قدیم از اسناد اشعار عربی به وی آمده ( مثلاً در مروج الذهب) نیز قریب به عقل نیست زیرا که در دو قرن قبل از هجرت حتی وجود شعر عربی نیز مشکوک است و یا در حالت جنینی بوده و جاحظ در کتاب الحیوان قدیمترین شعر عربی را در ۱۵۰ سال و منتها دویست سال پیش از ظهور اسلام میگذارد . 

۱۰ - شَلَنبه یکی از بلاد دماوند بوده و عبارت ابن خرداذبه چنین است » و مدینةُ دُماوند شَلَنبه قالَ بهرام جور .... الخ « در کتاب » هفت قلزم « در بحر سوم از قلزم هفتم آورده که » قاسم بن سلّام رئیس و قدوهٔ مورخین گفته که اولین کسی که یک شعر فارسی گفت بهرام گور بود که وقتیکه در موقع شکار شیری را کشت از غایت وجد این بیت بر زبانش جاری شد » منم آن پیل دمان و منم آن شیر یله      نام بهرام مرا و پدرم بوجبله « « . نگارنده را معلوم نیست که این فقره در کدام کتاب ابو عبید القاسم بن سلّام هروی مزبور آمده ولی به هر حال در آنصورت منشأ روایت این شعر از روایت ابن خرداذبه هم قدیمتر میشود چه ابوعبید مزبور از خواص عبدالله بن طاهر امیر خراسان بوده در سنهٔ۱۵۰ متولد و در ۲۲۲ وفات یافته است . 

۱۱ - نسخه بدل » ارشاش به « .

۱۲ - نسخه بدل » ته جهی « - ظاهراً مصراع اول را به کسرهٔ اضافه در دال سمرقند باید خواند ور نه شش هجا نمیشود . در آن صوورت معنی شعر چنین میشود : سمرقند یک ویرانه ایست که زینت خود را انداخته . از شهر چاچ که بهتر نیستی پس تو هم همیشه از خطر نخواهی جست . معنی مصراع دوم به نگارنده روشن نیست . دخویه آنرا چنین ترجمه کرده » چگونه او زینت خود را افکنده است ! « 

۱۳ - همای چهرآزاد که در کتب عربی » خمانی « ضبط شده بنا بر داستان افسانه ای ایران دختر پادشاه افسانه ای بهمن بوده و به عقیدهٔ بعضی از علمای مستشرقین با سمیرامیس ملکهٔ بابل در افسانه های یونانی یکی است و حتی کلمهٔ سمیرامیس به تحریفات لغوی و تغییرات مختلفه از همان  کلمهٔ » همای چهر آزاد « تولد یافت والله اعلم . 

۱۴ - اینکه به منظومهٔ تاریخی این شاعر » شاهنامه « اطلاق میکنیم نه از این جت است که کتاب وی موسوم به شاهنامه بوده بلکه برای این است که چنانکه در مقالات سابقه گذشت به عقیدهٔ ما شاهنامه مانند سیرالملوک در عربی به هر کتاب منثور یا منظوم فارسی که شامل تاریخ داستان ایران بوده اطلاق میشده است . 

۱۵ - مقصود از قصیده در عربی معنی اصطلاحی امروزهٔ آن در فارسی نیست بلکه هر منظومهٔ مفصل یا مختصر که رشتهٔ کلام در آن نگسلد در عربی قصیده خوانده میشد و مقصود از مزیّن آراسته و پیراسته است که پیرایشها و صنایع شعری در آن به کار برده شده باشد و ما کلمهٔ  » محبّر « را در متن عربی به مزیّن ترجمه کردیم و معنی تحت الفظی تحبیر شعر تحسین آن است . 

۱۶ - بیت اول ظاهراً یک خللی دارد و باید سقطی در آن واقع شده باشد ورنه از بهر هزج نبوده و با بیت دوم موافقت نمیدهد . در مصراع اول اگر » کیُومرث « را بنا به ضرورت شعر » کیومَرث « بخوانیم وزن درست میشود ولی در مصراع دوم اشکال به هر تقدیر باقی است . 

۱۷ - علاوه بر اینها اسامی بعضی کتب فارسی در کتب قدیمه موجوده دیده میشود مانند کتاب پیروزنامه ( و شاید همان کتاب همدان نیز ) که مجمل التواریخ راجع به تاریخ ایران نقل از آنها نقل میکند و ممکن است قدیم باشند . 

































































































































































هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

گر شرم همی ز آن و این باید داشت
پس عیب کسان زیر زمین باید داشت
ور آینه وار نیک و بد بنمایی
چون آینه روی آهنین باید داشت

جمال الدین عبدالرزاق