ایرج افشار
نثر معاصر فارسی ، قسمت سوم
منتخباتی از بهترین آثار مورخین و محققین نامی ایران
مردم کم کم بیدار میشدند . فشارها و رنجهایی که حکومت و طبقات ممتاز بر مردم کوچه و بازار روا میداشتند ، موجب شد که زودتر باب آزادی در ایران افتتاح شود . بسیاری از افراد فهمیده و روشن خود را از ایران بدر انداختند و در ممالک بیگانه از برای رهایی هموطنان خویش اقدامات بسیاری کردند که عاقبت با مدد جمعی که در ایران بودند به هدف عالی خود نایل آمدند .
میرزا حبیب اصفهانی یکی از اشخاصی بود که به سال ۱۲۸۵ هجری ناچار شد ( به بدنامی دهری بودن ) از طهران بگریزد و اگر خود نمیرفت او را به قهر میبردند . کمااینکه دوستانش را نفی بَلَد کردند . او به عثمانی رفت ، در آنجا به عز و احترام پذیرفته شد و به کار تدریس پرداخت و کارش به جائی رسید که در وزارت معارف عثمانی منصبی مهم یافت .
میرزا حبیب تألیفات و آثاری دارد که مقام علمی او را واضح میکند : مانند « خط و خطاطان » ، « دبستان پارسی » ،
« دستور سخن » ، « رهنمای فارسی » ، « غرائب عوائد ملل » و غیره و به جز خط و خطاطان که به ترکی است ، بقیه را به فارسی و به سبکی ساده نوشته است و ما در ضمن نمونه نثر معاصران او سطوری هم از او نقل میکنیم .
از میرزا آقاخان کرمانی و شیخ احمد روحی نیز که دو تن از آزادی خواهان جسور و برازنده ایران بودند و به اتهام بهائی بودن از ایران خارج شدند ، یادی باید کرد که هر دو در نویسندگی قادر و از نام آوران این طریق میباشند.
معروفترین نوشته میرزا آقاخان « هفتاد و دو ملت » میباشد و به جز این ، کتابی به نام « آئینهٔ اسکندری » در تاریخ ایران نوشته است و نیز کتاب « صدخطابه » را برخی به او نسبت میدهند . در این باب تاکنون سه نظر مشهود افتاده است : یکی همان که صد خطابه اثر میرزا فتحعلی آخوندزاده میباشد و انتساب آن به میرزا آقاخان صحت ندارد .
دیگر اینکه صد خطابه به پرداختهٔ میرزا آقاخان است . اما سومین نظر که بیشتر میتواند صحیح باشد بر ین پایه است که آخوندزاده « صد خطابه » ای نوشته و میرزا آقاخان به تقلید از آن کتابی به همان نام تدوین ساخته است . هنوز درستی این بحث بر من روشن نیست . باری ، میرزا آقاخان قلمی شیرین و قادر داشت و به یک نظر میتوان این نکته را دریافت .
شیخ احمد روحی از مردم فعال و آزادهٔ قرن اخیر ایران بوده است . او نیز به جرم بهائی بودن با میرزا آقاخان به عثمانی رفت . در آنجا با میرزا حبیب اصفهانی محشور شد و با همکاری او « حاجی بابا » را ترجمه کرد .
« حاجی بابا » کتابی است که « موریر » انگلیسی آنرا به قصد تخفیف و تحقیر ایرانیان به قلم آورده و دوبار به فارسی ترجمه شده است . یکی همین ترجمه ایست که به ترجمهٔ روحی مشهور است و دیگر ترجمه ایست که در هندوستان انجام گردیده ، و گویا میرزای حیرت مترجم آن بوده است .
نثری که در ترجمه کتاب حاجی بابا به کار رفته از بهترین نوشته های قرن اخیر است . از زبان ملک الشعرا بشنوید ، مینویسد :
« نثر حاجی بابا گاهی در سلاست و انسجام و لطافت و پختگی مقلّد گلستان ، گاه در مجسّم ساختن داستانها و تحریک نفوس و ایجادِ هیجان در خواننده ، نظیر نثرهای فرنگستان است ، هم ساده و هم فنی ، هم با اصول کهنه کاری استادان نثر موافق و هم با اسلوب تازه و طرز نو همداستان ، و از جمله یکی از شاهکارهای قرن سیزدهم هجری است »
( سبک شناسی ـ جلد سوم ـ چاپ اول )
جرایدی هم که در ممالک خارجه به زبان فارسی نشر میشد از شیوهٔ ساده نویسی پیروی کردند و به نحوی بود که در کس کوره سوادی داشت میتوانست از مطالب آنها اطلاع حاصل کند . روزنامهٔ اختر چاپ اسلامبول ، ثریا و پرورش چاپ مصر ، حبل المتین چاپ هند از این قبیل بودند .
شیوهٔ ساده نویسی در کتب علمی نیز وارد شد و در زمان ناصرالدین شاه بعضی از مؤلفین کتب خود را ساده نوشتند . نمونهٔ قابل توجهی که من با آن برخوردم کتابی است که « تقی بن هاشم بن محمد حسین الانصاری الکاشانی » دربارهٔ حیوانات و زندگانی آنها تدوین نموده است و نسخه ای از آن در کتابخانهٔ مجلس شورای ملی ضبط است . تاریخ تألیف آن به شرحی که مؤلف در ابتدای کتابش آورده ۱۲۸۷ هجری میباشد .
وی مینویسد : « در این سال فرخنده فال ذیحجه ۱۲۸۷ آغاز آن نمود که در جانوران کشور ایران نامه نگارد و از جنبندگان زهرناک مملکت پارسیان داستانی سراید . چندی نگذشت که سیاحت نامه های خود را گردآورده و نوشته های دیگران را فراهم نموده و آنها را به رشتهٔ سخن کشیده و به صفحهٔ نگارش جلوه گر ساخته جانور نامه نام نهاد . »
از فحوای مطالب کتاب مستفاد میشود که مؤلف مردی فاضل و آشنا به علومِ جدید و زبان فرانسه بوده و در معرفه الحیوان به خصوص استاد بوده است . وی کتاب خود را با این اندیشه نوشته که مردم را به کار آید و از گمراهی در آورد . خودش در این باره مینویسد :
« پس دانش علوم طبیعیه سبب میشود که هرگز اندیشه های دروغ آشکار نگردد ، چه این علوم همیشه دلیلهای مادیهٔ در کنار اندیشه ها و پندارها گذارند . »
انشای کتاب « جانور نامه » در نهایت سادگی و بی پیرایگی است . از استعمال کلمات عربی حتی المقدور احتراز شده است و نمونهٔ خوبی از سبک ساده نویسی در زمان ناصرالدین شاه میباشد . همین چند سطر که در ذیل برای نمودن شیوهٔ آن می آورم ، نشانه ای برای تمام آن تواند بود :
« یکسانی بنیاد و همانند بودن بخشها به یکدیگر دیده نمی شود مگر در برخی از جانوران که شمار آنها اندک است و هر چه جانوران در مرتبهٔ آفریدگان برتری یافته و به انسان نزدیکتر شوند ، دیده میشود که رنگ و پیوند و چگونگی افزارهای آنها در هم آمیخته تر میگردد و هر کار و هر اثری که از آن کار پیدا میشود مختص به یک افزار جداگانه شده ، اندک اندک بخشها و پاره های کالبد آن جانور زیادتر و بیگانگی میان آن افزارها بیشتر میگردد ، چنانکه نخست همان افزار بود که یابنده ( حساس ) و جنبنده و فروبرنده و به خود کشنده گوهرهای غذائی از برون و نزدیکیهای به خود بود و تنفس و نگاهداری گونه جانوری نیز از آن بود .»
( انصاری کاشانی ـ جانورنامه )
اکنون باید به این نکته هم اشارت کنم که نه تنها سبک نویسندگی و شیوهٔ بیان تغییر یافت ، بلکه قالبهای جدیدی هم برای بیان مطلب از فرنگیها اقتباس شد .
یکی « داستان نویسی » و دیگری « نمایشنامه نویسی » بود .
طالب اُف و حاج زین العابدین مراغه ای در کتب خود طریقهٔ داستان نویسی اروپایی را برای نخستین بار معمول ساختند ، گرچه « مسالک المحسنین » و « سیاحت نامهٔ ابراهیم بیک » هر دو به صورت سفرنامه نگارش یافته ، اما اگر به درستی بنگریم خواهیم دید که تعبیرات و نحوهٔ اندیشه از مصالحی است که در بنیاد کردن یک داستان به کار میرود .
طالب اُف از مردم تبریز بود که در جوانی از ایران به قفقاز رفت . کتابهای متعددی نوشت که اهم آنها عبارت است از
« مسالک المحسنین » ، « سفینهٔ طالبی » ، « مسائل الحیات » ، « سیاست طالبی » و نیز « رسالهٔ هیائت جدیده » تألیف فلاماریون را از روسی به فارسی ترجمه کرده است .تألیفات دیگر هم دارد که از ذکر نام آنها خودداری میشود .
حاج زین العابدین با روزنامهٔ شمس چاپ اسلامبول همکاری داشت . موقعیکه جلد اول « سیاحتنامهٔ ابراهیم بیک » نشر شد ، تصور نمی رفت که نویسنده آن مشارالیه باشد ، تا اینکه مجلد سوم آن منتشر شد و خودش صراحتاً آنرا از آثار خویش شمرد .
در « شمس » هم مقالات دلکش و ممتعی دارد که اگر جمع آید مفید خواهد بود . اما باید متوجه بود که نثر او متأثر از ترکی اسلامبولی است و در کتاب سیاحت نامه به این نکته برمیخوریم . « نمایشنامه نویسی » هم از قوالبی است که از اروپائیان اقتباس کرده ایم . اولین ایرانی که نمایشنامه نوشته آخوندزاده است . وی چندین نمایشنامه به ترکی نوشت و مجموعه ای از آنها را به نام «تمثیلات» در تفلیس چاپ نمود . بعدها نمایشنامه های او به زبان ساده و شیرینی توسط « میرزا جعفر قراجه داغی » به فارسی در آمد . آخوندزاده در پشت جلد مجلدی از « تمثیلات » که به شاهزاده فرهاد میرزا داه ، به این نکته اشاره کرده که نخستین ایرانی میباشد که نمایشنامه نوشته است .
نمونهٔ نثر آخوندزاده
« قرتیکا ( کومیتیک ـ انتقاد ) به منشی روزنامهٔ ملت سنیهٔ ایران مکتوبست : برادر مکّرم من از تاریخ یوم جمعه چهاردهم ربیع الثانی سنهٔ ۱۲۸۳ در شهر تفلیس روزنامهٔ ملت ایران واصل شد به تقریبی که در ذیل ذکر خواهد شد به نظرم رسید :
اول این عبارت را خواندم : « از جانب سنی الجوانب همایون شاهنشاهی خلدالله ملکه و سلطانه امر و مقرر است که روزنامه ملی بر سبیل آزادی نگارش یابد تا خاص و عام از فواعد آن بهره یابند . » لهذا منکه از متوطنین خاک « قفقازم » و از جهت اسلامیت و مذهب با ملت ایران برادری دارم به موجب مضمون همان عبارت جسارت ورزیده خیال خود را به تو می نگارم :
اولاً ، شکل مسجد که تو در روزنامهٔ خود علامت ملت ایران نگاشته ای ، در نظر من نامناسب مینماید ، به علت اینکه اگر از لفظ ملت مراد تو معنی اصطلاحی آنست ، یعنی اگر قوم ایران را مراد میکنی ، مسجد انحصار به قوم ایران ندارد بلکه جمیع فرق اسلام صاحب مسجدند . علامتِ قومِ ایران قبل از اسلام آثار سلاطین قدیمهٔ فُرس است از قبیل تختِ جمشید و
قلعهٔ اصطخر و امثال آن و بعد از اسلام یکی از مشهورترین آثار پادشاهان صفوی است که در ایران مذهب اثنی عشری را رواج داده اند و طوایف مختلفه آنرا در سلک ملت واحده منتظم داشته اند و باعث سلطنت مستقلهٔ جداگانهٔ ایران شده اند . پس بع تو لازم است که به جهت اشعار ملت ایران علامتی پیدا بکنی که از یکطرف دلالت بر دور سلاطین قدیمهٔ فُرس داشته باشد و از طرف دیگر پادشاهان صفویه را به یاد بیاورد . چون شکل تاج دوازده تَرک قزلباشی از سقرلات سرخ .
ثانیاً ، روزنامه را خواندم دیدم که دو صفحه و قدری زیاده از آن مشتمل است بر نقلِ نسب و حالات شاعری سروش تخلص ملقب به شمس الشعرا و یک قصیده و غزل او ؛ برادر مکرّم من ، تو خود نوشته ای که از فواید روزنامهٔ ملتی باید خاص و عام بهره ور شوند ، در مقام انصاف از تو میپرسم که دانستن نسبِ و حالاتِ شاعری سروش تخلص و بعد از آن ملقب به
شمس الشعرا ، نسبت به ملت متضمنِ کدام فایده است که خوانندگان خود را به خواندن این مطلب مجبور داشته ، دردسر
داده ای . اگر سروش مرد با فضل و شاعر ممتاز می بود ، آنوقت تو حق داشتی بگوئی که شناختن این شخص به ملت لازم است ، چونکه ملت از خیالاتِ او فیض میبرد و از مضامینِ اشعارِ حکیمانه اش کسبِ حکمت و معرفت مینماید .
اما قصیدهٔ سروش دلالت میکند که شاعری است در اَسفَلِ پایه ، بلکه قابلیت شعر گفتن هیچ ندارد و به ناحق اسم فرشتهٔ آسمان را بر خود تخلص قرار داده ، ادعای بدون بَیّنه نامسموع است ، من عدم قابلیتِ سروش را ادعا میکنم ، باید برای اثباتِ ادعای خود بَیّنه بیاورم . اما بَیّنه را در عقب ذکر خواهم کرد . اول چند کلمه از بابت نسب این « آفتابِ شعرا » نبویسم ....( که نقل نمیشود ) .
دو چیز از شرایط عمدهٔ شعر است ، حُسنِ مضمون و حُسنِ الفاظ . نظمی که حُسنِ مضمون داشته ، حُسنِ الفاظ نداشته باشد مثل مثنوی ملای رومی ، این نظم مقبول است اما در شعریتش نقصان هست . نظمی که حُسنِ الفاظ داشته و حُسنِ مضمون نداشته باشد ، مثل اشعار قا آنی تهرانی ، این نظم رکیک و کسالت انگیز است ، اما باز نوعی از شعر است . نظمی که هم حُسنِ مضمون و هم حُسنِ الفاظ داشته باشد ، مثل شاهنامهٔ فردوسی و خمسهٔ نظامی و دیوان حافظ و اشعارِ میرزا ابوالقاسم قائم مقام مرحوم ، این نظم نشاط افزا و وجدآور و مسلم کل است و صاحبانِ این نظم را نظیر پیغمبران توان گفت زیرا که ایشان مافوق افراد بشرند و اربابِ خیالاتِ حکیمانه و موردِ الهامند .
قصیدهٔ « آفتاب شعرا » نه حُسنِ مضمون دارد و نه حُسنِ الفاظ و علاوه بر این دو عیب ، وزن پارهٔ افرادش هم خالی از خلل نیست پس آنرا شعر نمیتوان گفت و صاحب آنرا شاعر نمیتوان نامید ، بدین دلیل مضمونِ قصیدهٔ شمس الشعرا من البَدایه الی النهایه دال بر بعضی عقایدِ شِیخیه است . صحت و عدم صحت این عقیده را حواله میکنم به رأی علمای دینیه به علت آنکه مداخله در عقایدِ دینیه وظیفهٔ ما نیست ، لیکن ما این را توانیم گفت که این عقاید طُرفه گی و تازگی ندارد هزار با آنها را نظماَ دیگران گفته اند و نوشته اند ، پس مضمونیکه طرفه گی و تازگی نداشته باشد اصلاً نشاط افزا و فرح انگیز نمیتواند شد بلکه خیلی مکروه و مردود است ، مثل رسالهٔ طهارت هر مجتهدِ جدید ، خصوصاً در شعر . [ در اینجا به نقد ابیات قصیده پرداخته که از نقلِ آن خودداری می شود و فقط به اشارت میگذرمکه وی مردی دقیق و ادیب بوده است . ] ... وای سروش ، وای سروش ، وای خانه خراب سروش این چه رسوائی است که تو بر سرِ ما آورده ای ، آخر چه منفعت از بدگوئی بر تو حاصل است که همکیشان خود را در ممالک اجنبیه هدفِ تیر ملامت کرده و موردِ سرزنش و سزاوار تحقیر و بغض بیگانگان نموده ای . [ اشاره به قصیدهٔ دیگر سروش ] .....
تو را ای برادر مُکّرمِ من منشی ، لازم است که برای عبرت و تنبیه دیگران این « قرتیکا » را در چند « نومره » روزنامه چاپ کنی و در داخل مملکت منتشر سازی ، اما به خارج از آن « نومره ها » نفرستی و به سروش نیز بگوئی که بعد از این گرد اینگونه عمل نگردد.
بیندیشید از خامهٔ تیزِ من
از این تیغ بُرّان و خونریزِ من . »
( مکتوب به روزنامهٔ ملتی )
نمونهٔ نثر میرزا جعفر قراجه داغی
« مجلس سیم
( واقع میشود در کنار دریا ، در دیوان خانهِ «خانِ لَنکران» ؛ خان صَدرِ طالار روی تخت نشسته است ، «سلیم بیک»، ایشیک آقاسی باشی ، چوبی در دست گرفته در حضورِ خان ایستاده است ، و از طرف اعیان و نُجبای لَنکران صف کشیده اند .
« صمد بیک » فَرّاش باشی ، « عزیز آقا» پیش خدمت باشی ، با دو سه نفر پیشخدمت دمِ درب نشسته اند ، در زیرِ طالار عارضین ، نزدِ« قدیر بیک» نائب ایشیک آقاسی ، منتظر احضارند . فَرّاشها سمتِ پائیِ طالار پشت در جمع شده اند . )
خان ـ امروز هوا خیلی خوب شده است . بعد از دیوان میخواهیم قدریروی دریا سیر کنیم ، دِلم باز بشود ، عزیز آقا ، به کشتی رانان فرمان بده کنار دریا « لوتکه » کنند .
عزیز آقا ـ چشم ! ( بیرون میرود )
خان ـ سلیم بیک ، بگو عارضین را به حضور بیاورند .
ایشیک آقاسی باشی ـ ( از میان طالار ) قدیر بیک ، عاضین را بیار جلو ( قدیر بیک دو نفر مدعی و مدعی علیه را پیش می آورد ، تعظیم می کند )
عارض ـ ( مدعی ) خان ، قربانت شوم ! عرض دارم .
خان ـ بگو ببینم ، مردکه ، چه عرض داری
مدعی ـ خان ، قربانت شوم ! امروز اسبم را برده بودم رودخانه آب بدهم ، اسب از دستم در رفت . گریخت . این مرد از جلو
می آمد صداش کردم : « ای مرد بخاطر خدا این اسب را برگردان . » به اخم شد ، سنگی از زمین برداشت به طرفِ اسب انداخت . سنگ به چشم راستِ اسب خورده ، کور کرد . الحال اسب بی مصرف شده است ، دیگر به کار من نمیخورد ، تاوانِ اسبم را می خواهم ، نمیدهد ، با هم مجادله میکند .
خان ـ ( به مدعی علیه ) چنین است مردکه ؟
مدعی علیه ـ قربانت شوم ! چنین است ، اما من عمداً سنگ نینداخته ام .
خان ـ پوچ نگو ، اگر قصد نباشد چطور میشود سنگ را برداشت انداخت ؟ تو هم اسب داری یا نه ؟
مدعی علیه ـ دارم ، قربانت شوم !
خان ـ ( به مدعی ) ای مردکه ، تو هم برو بزن یک چشم اسب این را کور کن ، السن بالسن و العین باالعین و الجروح قصاص . اینکه کارِ مشکلی نیست . صمد بیک : فرّاش را روانه کن برود آنجا باشد تا آن شخص قصاص خود را بگیرد . ( صمد بیک تعظیم کرده ، پائین آمده ، فرّاش به آنها داده برمیگردد )
خان ـ سلیم بیک بگو عارض دیگر هم هست پیش بیایند . زود باشد که امروز میخواهم به سیاحت بروم .
سلیم بیک ـ قدیر بیک عارض دیگر اگر داری پیش بیاور . ( قدیر بیک دو نفر پیش می آورد . )
خان ـ آخ حکومت ! دیگر از تو با زحمت تر چیزی در دنیا هست ؟ مردم همه در فکر و خیال آسایش خود است من باید فکر هزار نفر را داشته باشم ، درد دلش را وارسی کنم ، از اول حکومتم تا امروز هرگز عارض از درِ خانهٔ خود رو نداده ام .
سلیم بیک ـ دعای این همه مردم اجر زحمت شماست . در حقیقت این مردم برای شما به منزلهٔ عیالند . آبادی این ولایت «لنکران» از برکتِ عدالت شماست . ( عارضین پیش آمدند . تعظیم میکنند . )
مدعی ـ خان قربونت ! بِرارم ناخوش بود ، گفتند این پیا حکیمه ، سه تُمانش دادم بالاسرِ برارم آوردمش به امید این که چاقش کند برسیدن سرِ مریض خونش گرفت ، بیرون آمدن خون همان ، مردن برارم همان ، حالا میگویم بی مروت لامحاله پولم را پس بده ! پولم را پس نمیدهد هیچ ، می گوید اگر فصدش( رگ زدن ، خون گرفتن ) نمیکردم بدتر از این میشد ! هنوز ادعائی با من دارد . به دادم برس دورِ سرت بگردم !
خان ـ ( به مدعی علیه ) جناب حکیم . چطور ، اگر فصدش نمیکردی بدتر از این میشد ؟ بدتر از این چه میشود ؟
مدعی علیه ـ قربانت شوم ، خان ! برادر این به مرض مهلکِ استسقا مبتلا بود . اگر خون نمیگرفتم شش بعد از این بی شک و شبهه می مرد . به یک خون گرفتن او را از زحمتِ خرج بیجای شش ماه دیگر خلاص کردم .
خان ـ جناب حکیم ، پس از این قرار به قول شما باید این مرد مبلغ دیگر هم باز به شما تعارف بدهد .
حکیم ـ بلی ، قربانت می گردم ! اگر انصاف بکند ، البته .
خان ـ ( رو به حاضرین کرده ) والله نمیدانم دیوان اینها چه نحو بکنم و که قطع دعوی بشود . هرگز دعوی به این مشکلی را دوچار نشده بودم .
یکی از حاضرین ـ قربان سرت ! احترام طائفهٔ حکما واجب است ، به کار مردم میخورند ، بفرمائید این مرد یک خلعتی به او بدهد ، راضیش کند ، خصوصاً این حکیم را بنده میشناسم ، حکیم حاذقی است .
خان ـ حالا که آشنای شما است همچو بشود ، به حرفِ شما عمل کنند ( رو به عارض کرده ) : ای مرد ، برو یک دانه « چوخا » به حکیم تعارف بکن ، از تو راضی بشود . صمد بیک ! فرّاش بده برود چوخا از این مرد بگیرد و به حکیم بدهد .... »
( ترجمهٔ سرگذشت وزیر خان لنکران )
نمونهٔ نثر میرزا حبیب اصفهانی
در ممالک فرانسه زنان را قرب و منزلتی تمام است . در اکرام و احترام زنان مبالغه و اهتمام عظیم مینمایند . زنان می نشینند در حالتیکه مردان ایستاده اند . مردان اظهار عشق و میل و نظربازی بدیشان میکنند و ایشان اظهار لطف و مهربانی به مردان می نمایند . در حرکات و سکنات راه صواب و طریقهٔ آداب به مردان می آموزند . گفتارشان در رو دارد . کردارشان پسندیده و دلچسب همه است . در مجلسی که زن نیست لذت نیست ، گرمی نیست ، لطف نیست . شادی و سرور جشن و سور با حضور زنان است و فرح و نشاط مجالس و محافل با دیدار ایشان . هر کجا زن است صدر مجلس آنجاست . بزرگ همه اند و صاحب اختیارِ همه ، پیشرواند و پیشوا ، مختارند و مقتدا . رای آنست که میاندیشند ، حکم آن است که می فرمایند . امرشان جاری است و فرمانشان ساری . چون سخن از امری و مهمی میرود ، زنان همه زبانند و مردان همه گوش ؛ زنان همه گویا ، مردان همه خاموش . ولی اینقدر هست که در فرانسه مانند بسیاری از سایر ممالک زنان سلطنت نمی توانند راند ، گویند سبب آن این است که چون زنان را سلطنتی حقیقی بر مردان است اگر به سلطنت مجازی ایشان هم دست یابند مردان را به یکبار بازیچهٔ خود میانگارند . چنانچه در عالم محبت همین کنند .
اما در انگلستان و روسیه و سایرِ جایها حق سلطنت دارند . با اینکه در پاره ای بلاد چنانچه در فرانسه است ، زنان را به امور سلطنت دخلی نیست ، اما باز ایشان را در امور ، حکمی و فرمانی نافذ و عظیم است . خصوصاً هرگاه زن سلیطه و کارآگاه و شوهر چشم بسته و پادشاه باشد ، آنگاه رشته به گردن می افکند و به هر کجا که خاطر خواه اوست میکشد .
( غرائب عوائد ملل )