۱۴ شهریور ۱۳۸۸

نثر معاصر فارسی ، قسمت دوم

ایرج افشار


نثر معاصر فارسی ، قسمت دوم 

منتخباتی از بهترین آثار مورخین و محققین نامی ایران 



        شاهزادگان قاجار هم که بعضی از آنان مردمان فاضل و دانشمندی بودند و آثار سودمندی از آنان در دست است ، نثر را ساده و روشن و در کمال پسندیدگی می نوشتند . نادر میرزا قاجار مؤلف « تاریخ تبریز » را باید یکی از نثر نویسان قرن اخیر ایران دانست . از طرز نوشتن کتاب مزبور مشهود می شود که وی « تاریخ بیهقی » را نیکو خوانده و مطالعاتی نسبت به آن داشته است . من پس از این نمونه ای از نثر او را می آورم تا روشن شود که « تاریخ تبریز » یکی از آثار نثری فصیح و زیبای قرن اخیر میباشد .

       « جهانگیر میرزا » مؤلف « تاریخ نو » نیز کتاب خود را به شیوه ای ساده پرداخته است . 

       یکی دیگر از شاهزادگان دانشمند و اهل ادب « فرهاد میرزا معتمد الدوله » میباشد که آثار متعدد و مفیدی از او به جای مانده که بعضی از آنها هم چاپ شده است و به شرح زیر میباشد : 


۱ ـ جام جم ، ( جغرافیای عمومی ) چاپ تهران سال ۱۲۷۲ هجری 

۲ ـ قمقام ذخار ، صمصام تبار ( تاریخ واقعهٔ کربلا ) چاپ تهران 

۳ ـ نصاب انگلیسی به فارسی ( لغت ) چاپ تهران ۱۲۸۳ هجری 

۴ ـ هدایه السبیل و کفایه الدلیل ( سفرنامهٔ مکّه ) چاپ تهران 

۵ ـ خلاصه حساب 

۶ ـ زنبیل ، ( مجموعهٔ ادبی ) چاپ تهران ۱۳۲۹ هجری . ( بعدها عبدالعلی میرزا فرزندِ فرهاد میرزا ذِیلی بر « زنبیل » نوشت که نسخهٔ خطی  آن اکنون پیش آقای فرهاد معتمد موجود میباشد ) . 

۷ ـ مُنشأت او که به وضعی مرغوب به سال ۱۳۱۸ در بمبئی چاپ شده است . 


       برای اینکه نمونه ای از نثر فرهاد میرزا در این کتاب آمده باشد ، مکتوبی را که او به مشیرالدوله ( میزرا حسن خان قزوینی ـ سپهسالار اعظم ) از کردستان نوشته است نقل میکنم که درضمن متضمن مطالب تاریخی هم میباشد : 


       « جنابعالی میدانید که سالهاست که دوستی و یگانگی فیمابین بنده و شما بوده است ، بلکه هیچوقت کاری از من پنهان نکرده اید و مدتهاست که در ولایت خارج بوده اید ، دور نیست که از قواعد ایران قدری بی خبر باشید و اشخاصی هم که در خدمت شما هستند به ملاحظهٔ وقت ، آنچه لازمهٔ حق است نخواهند گفت و دور نیست یک وقتی بگوئید من یکنفر دوست نداشتم که حقیقت کار را به من بگوید و الله لا یستحیی فی الحق . تکلیف من آن است که یکبار خدمتِ شما به خط لایقرا   ( خوانده ناشدنی ) خود بنویسم ، در روزنامه دیدم که به ارباب وظایف طهران خبر کرده اید که هر پانزده روز فرمان مبارک را نیاورد ضرر او خواهد شد ، جنابعالی میدانید که از صد نفر وظیفه خوار ، ده نفر فرمان مبارک ندارد و آن شخص کرمانی که ده تومان وظیفه دارد ، از کرمان چقدر خرج بکند به طهران بیاید و چهار تومان پول فرمان بدهد و فرمان صادر کند . یا فلان فقیر طهرانی خرج دفتر کجا دارد که فرمان بگذارند . غالب این وظیفه از برکت مستوفی اللمالک است که به تعلیقهٔ او برقرار شده است و هر کدام هم مرده است در دستورالعمل ها مردم برای خود ده تومان و پنج تومان گذرانده اند ، همین که یک سال و دو سال گذشت و دفتری شد مثل فرمان است ؛ حال بخواهید برای این مردم درین کار سخت بگیرید ، جمعی کثیر از شما مأیوس خواهد شد و به جز نفرین و بد دعائی حاصلی هم نخواهد داشت . من وظیفهٔ خور طهران نیستم و مخصوصاً هم در تهران آشنایی هم ندارم که وظیفه داشته باشد . 

        قطع خواهید کرد یا نخواهید کرد برای من علی السویه است . ثانیاً فقره آسایش اشرار و زحمت فقراست که به ممالک محروسه صادر می کنید که قتل و ضرب و تنبیه نباشد و همه به حبس بگذرد و وحشتی که چندین هزار سال است که مردم داشته اند و سیاستی و عقابی هست او را برمیدارید ، یقین بدانید که خودتان از شمران تا طهران یکساعت از شب گذشته از دست دزدهای « اُزگُل » نمی توانید بیائید که در همان کالسکه شما را لخت خواهند کرد تا به ولایت سرحدیه چه رسد . اگر در طهران یکنفر دولت عاقل دارید با او مشورت بکنید که یکنفر به من چنین نوشته است . ملاحظه بکنید که تصدیق خواهد کرد یا خواهد گفت نفهمیده نوشته است . در اغلب اوقات ارعاد و ابراق به کار است ولی امطار مناسب نیست .

       جنابعالی یک مرتبه در ششماه بخواهید قواعد پنجهزار سالهٔ ایران را به هم بزنید ، گویا فوق عادت و طاقت باشد :

سعدی به روزگاران مهری نشسته بردل 

بیرون نمی توان  کرد  الا  به  روزگاران  

     چنانچه اینجا مذکور است جمعی از اعزه و اشراف را پس از گفتگوی دارالتحقیق حبس فرموده اید . مولای مؤمنان با ضرب ذوالفقار و از اجرای حق عجز به هم رسانید ، بی جهت چرا مردم را باید آزار کرد و به این زودی ایران را فرنگستان نمیتوان کرد . در فرنگستان مکرر به سلاطین ذوی الاقتدار طپانچه انداخته اند و حیچ خلاف مایل نشده است ، در ایران یکشب که اعلیحضرت همایون روحناه فداه که از شکار دیرتر تشریف میآوردند ، شهر طهران به هم میخورد که میرزا عیسی مضروب میشود . چنان تصور نکنید که من برای خودم میگویم ، می دانید تا هستم خوب هستم بعد از آنکه نمی شود ، کنیه بنده ابوالاستعفا است ، فوراً عریضه به خاکپای مبارک نوشته استعفا کرده در دربار همایون به فراشی آستان مبارک اقدام میکنم . لا یکلف الله نفسا الا وسعها ، زیاده زحمت نمیدهم و خواهش دارم که اگر ملامت از این کاغذ داشته باشید کاغذ را پس بفرستید و فوراً ترضیه خواسته مینویسم استغفرالله ربی و اتوب الیه . العفو ، العفو. پردن ، پردن » . 


( فرهاد میرزا معتمدالدوله ـ نسخهٔ خطی )


           اینک نمونهٔ نثر نادر میرزا


          « ... قُوت غالب تبریزیان آبگوشت باشد . آنگاه که گوشت بسیار باشد ، به خزان گوشت قدید ( گوشت خشک شده ) کنند ، آن چنان باشد که آنرا پارچها کنند با روغن و دنبه سخت بتابند ، آنگاه به کوزه ها ریزند . به زمستان و بهار اندکی با پیاز و گندنای ( نوعی سبزی ) خشک بجوشانند و شوربا کنند و ترید کنند ، این به همه خانه ها باشد . 

       تبریزیانرا دو خوردنی نامدار ناشد : یکی آنکه بهاران « به حکم آباد » شوند و از گندنای تازه خالص کوکو پزند و دیگر آنکه شبکه و دام به ساحل « آجی » برند ، ماهی سیاه و زبون صید کنند و همانجا به روغن کرده خورند . بدانسال که من تبریز آمدم نشنیدم که برنگ عنبر بو خورند . ما را همسایه ایی بود از بزرگان ، همواره شکایت داشت که این شاهزادگان برنجی پزند که بوی او ما را نالان کند ، برنجی درشت از مشکین بود آن نیز بزرگان به هفته ها و ماهها خورندی . پنیر کوفته و دولمه بادنجان و برگ زر بود آن نیز بس زبون پختندی . کوفته ای دارند « آرزومان » نامند اگر نیک پزند خوش باشد . زنان تبریز میلی به افراط دارنگ به خوردن « گندنا » . توانم گفت آنگاه که گندنا بسیار باشد هریک یک من گندنا با نان خورند . در زمستان کلم سنگ بسیار خورند خام ، و به آبگوشت ریزند . از کلم برگ دولمه سازند زبون . بدین روزگار بزرگان از هرگونه خورش به کار برند . برنج مشکین نباشد ، صدری خورند که از عنبر بو بهتر و گرانبهاتر است . 

       طعام بازاری : به بازار تبریز چلوکباب پزند و این طعامی پاکیزه است و تبریزیان دوست دارند . همگنان یکدیگر را به بازار میهمان برند به چلو پزخانه . عادت چنین است که با پشمک و سکنجبین خورند . همان سال که من تبریز آمدم چلو از برنج مشکین بود ، اکنون برنج صدری است و نیکو پزند . کرهٔ تازه به زیر نهند ، کبابهای برگ برفراز بافلفل ، و سماق خورند . غذای دیگر بازار کباب لوله است که به همهٔ ایران باشد . این کباب را به تبریز نیک پزند . دیگر به خزان و تابستان بریانی پزند از گوسفند فربه . چون گوشتی ساده و پخته است توان خورد . دیگر پاچه باشد ، بس زبون پزند . دیگر پلوخورش است آن نیز زبون است . دیگر حسرت الملوک است که بومیان « جز ـ وز » گویند ، از احشا   گوسفند پزند . اینجا به قانون همهٔ ایران در کوزه های کوچک آبگوشت نیز پزند که به عراق « دیزی » و اینجا « پتی » نامند ».


          ( نادر میرزا ـ تاریخ و جغرافی دارالسلطنه تبریز ) 


        از شاهزادگان که بگذریم باید از نثر معمول بین طبقات اشراف و به خصوص منشیان درباری سخن کنیم . از زمان قائم مقام به بعد در نثر منشیانه نهضتی به وجود آمد و منشیانی پدید شدند که داستان تفاوت سبک آنانرا با مکاتیبی که از میرزا مهدیخان دبیر نادرشاه به جای مانده باید در این مصرع کاوید ، چراغ مرده کجا شمع آفتاب کجا !

      مجدالملک سینکی پدر امین الدوله ( علی خان ) « رسالهٔ مجدیه » را که موضوع آن انتقاد از دستگاه حکومتی و وضع آشفتهٔ مراجع دولتی میباشد به روشی بسیار پسندیده از کار در آورده است و از لحاظ نویسندگی و رعایت جوانب ادبی هم خالی از امتیاز نیست . سطور زیر را به طور پاره پاره از « رسالهٔ مجدیه » استنساخ کرده در اینجا می آورم ، که شیوهٔ او را به خوبی مینمایاند : 

 

          « ... حکومت ایران نه به قانون اسلام شیهست ، نه به قاعدهٔ ملل و دول دیگر . باید بگوئیم حکومتی مرکب از عادات ترک و فُرس و تاتار و مغول و افغان و روم ، مخلوط و درهم یک عالمی است علیحده ، با هرج و مرج زیاد ، که در هر چند قرنی یکی از ملوک طوایف مذکوره به ایران غلبه کرده اند ، از هر طایفه ای عادت مکروهه و مذمومه در ایران باقی مانده و در این عهد همهٔ آن عادات کاملاً جاری میشود ، اگر اجراکنندگان این عادات بگویند : حالت حالیهٔ ما اجرای این عادات را اقتضا نمیکند که بهترین قانونهاست و در همهٔ عصر میتوان معمول داشت .

      شترمرغهای ایرانی که از پطرزبورغ و سایر بلاد خارجه برگشته اند و دولت ایران مبلغها در راه تربیت ایشان متضرر شده ، از علم دیپلامات و سایر علومی که به تحصیل و تعلیم آن مأمور بودند  ، معلومات آنها به دو چیز حصر شده : استخفاف ملت و تخطئهٔ دولت . در بدوِ ورود پای ایشان به روی پا بند نمیشود ، که از اروپا آمده اند . از موجبات اخذ و طمع و بخل و حسد به مرتبه ای تنزیه و تقدیس میکنند ، که همهٔ مردم حتی پادشاه ، با آن جودت طبع و فراست کذا ، به شبههٔ میفتد که آب و هوای بلاد خارجه عجب چیزها از آب بیرون آورده ، گویا توقف آنجا بالذات مربیست و قلب ماهیت میکند .

      این انگورهای نو آورده هم با نطقهای متأسفانه ، گاه از بخت خود اظهار تعجب میکنند که از ولایات منظمه به این زودی چرا به ممالک بی نظم رجعت کرده اند ؟ و گاه با احوال پادشاه متحیر که تا چند از تمهید اسباب تربیت غفلت دارند ؟ این تأسف و تعجب تا وقتی است که به خودشان از امور مُلکی کاری سپرده نشده . همینکه مصدر کاری و مرجع شغلی شدند ، با اطمینان کامل که قبح اعمالشان تا چندی به برکت سیاحت قطعه اروپا پوشیده است و به این زودیها کسی درصدد کشف بی حقیقتی ایشان نیست ، بالا دست همه بی تربیتی ها بر میخیزند و در پامال کردن حقوق مردم و ترویج فنون به دیانتی و ترک غیرت و مروت و اختراعات امور ضاره و طمع بیجا و تصدیقات بلاتصور و خوش آمد و مزاج گوئی به رؤسا و پیشکاران و تصویب عمل و تصدیق به اقوال ایشان چنان مبالغه دارند که پادشاه از مأموریت ایشان پشیمان می شود و متحیّر میماند که با اینها به چه قانون سلوک کند ...

      ظلم و ستم رجال دولت عِلیّه تنها به رعیت ایران نیست ، طبقهٔ سپاهی ایران را از جمیع مخلوق عالم مظلومتر 

می بینم . قشون سایر دول در دعوای مقابل با دشمن بیم جان دارند ، قشون ایران از روزیکه به نوکری مجبور میشود بیم نان و همیشه دوچار گرسنگی و عریانی است و در مقابل این دو خصم جانکاه چون راه خلاصی را بسته میداند ، جان فشانی و جان نثاری را که از القاب چاکران خاص پادشاهی است پیشنهاد خود کرده تا روزی که روح پرفتوح او به امید وجه برات قبض میشود ( و به درجهٔ شهادت میرسد ، هر روزی هزاربار میمیرد و زنده میشود ) ....

         از کتابچه های تنظیمات قشون که متتبعین ایرانی نوشتند و به دستخط همایون موشح شده ، وزیر فیروز جنگ اعراض غریبی دارد . میگوید بعد از سالها تجربه و زحمت اینقدر خاک بر سر ما شده که عقل خودمان را کنار بگذاریم ، مُقلّد مردکهٔ فرنگی شویم و ریشمان را به دست چند نفر جاهل بدهیم ، لازمهٔ تنظیمات قشونی تسلط زیادست و پول حاضر که آدم بتواند رخنهٔ کارها را ببندد . افغانها که صفویه را متفرق کردند ، کتابچهٔ تنظیمات داشتند ؟ نادر که هر چه نه بدتر افغانها را پاره کرد و تمام هندوستان را گرفت ، قواعد فرنگی میدانست ؟ من این چیزها را نمیدانم ، شغلی پادشاه به من محول کرد که از کسالت بیرون بیایم . هزار نفر در این میانه از من توقع دارند . طالع عجب چیزی است مردم بردند و خوردند ؛ به من که رسید باید گرفتار این لجن کاری باشم ... » 


( مجد الملک سینکی ـ رسالهٔ مجدیه )    

    

         سبک نگارش علی خان امین الدوله نیز ملیح و مطبوع است و نمونهٔ برجسته قلم او « سفرنامهٔ مکه » میباشد ، که اخلاف او در سالهای اخیر نسخهٔ اصل را که به خط آن مرحوم باقی مانده است گراور کرده به چاپ رسانیده اند . مکاتیبی هم که از او در دست است به شیوه ای بسیار خوش آیند و ادیبانه میباشد و بسیاری از منشیان دربارِ ناصری از سیاق او متابعت کرده اند . افسوس که مجال آن نیست که بیش از این در این باب سخن بدارم . به جاست که 

قطعه ای از « سفرنامهٔ مکه » را در اینجا به چاپ برسانم : 


         « ...پس از ناهار به اطاق بالا رفتیم که جای تدخین و سیگار کشیدن است . چند نفر روزنامه در دست و سیگار و سیگارت بر لب نشسته بودند ، ما نیز همرنگ جماعت شدیم و به صحبت سعدالممالک مشغول که از در ایوان «مادمازل» وارد شد و با مردی مسن قوی بُنیه که عینک دارد و سیمای مطبوعی ندارد و با سیگار خود در کنار درب اطاق ایستاده در آمیخت . سیاق رفتار او معلوم میکرد که این مرد پدرش باشد و بر پدرش لعنت که این لعبت زیبا و خلقت بهشتی چگونه به مردی بد قیافه و دور از مردمی و انس ، منسوب تواند شد . چشم و دلها البته در میان جمع به این آفرینش خوب و صنع مرغوب خدایی میرود ، من نیز بر آنم که همهٔ خلق برآنند . با طمأنینه و وقار و مقتضیات پیری و شکستگی نتوانستم که نظر نگاهدارم ؛ منتها اینکه زیرچشمی می پائیدم و غلط انداز حواس ظاهر و باطن به او مشغول بود ، دیدم حدسم صائب بوده ایشان از ملت آلمان هستند . والامان که چه موزون و دلفریب است ، علی الخصوص که تغییر لباس کرده ، رخت سفر گرفته .... کلاه را برداشته قبای حریر بنفش و سفید درهم و زیر جامهٔ پشمین خود رنگ پوشیده و اگر ساعتی دقیق شوید و از دیدهٔ مجدالملک بنگرید بی آنکه « فوتوگرافی » او در دست باشد شمایلش را توانید دید .

          بدنی از عاج یا مرمر به دست استاد ازل پرداخته شده ، گردن به اندازه بلند ، شانه ها با ملایمتی تمام از دو سمت به ساعد و بازو سجده آورده ، دو بازوی بلند به اعتدال دو شاخ طوبی و بی هیچ لاغری باریک و ظریف ، دست ها که گویی از چینی سفید ساخته اند ، بی سخن مانند دُرّ ثمین ، انگشتها باریک و بلند و ناخنها کشیده و نازک ، سینه که اگر در قبا پوشیده نبود ، آه از دل و آتش از جگر بیننده برمیاورد ، کمری چنان باریک که جل باریه ، پاها که گاهی از زیرِ جامه پدیدار میشد ، حیرت انگیز که پیکری چنین به قوائمی چنان استوار داشتن صنع الملک و العالم است ، قامت متناسب و موزون چو حرکات دلفریبش زیبا و مایل به بلندی حتی در نظر مردم کوته بین ؛ 

سخن تمام بگفتیم و همچنان باقی است 

حکایت  لب  شیرین  و    چشم   فتانش 

         چنانکه در سفره غذای خوشگوار را به آخرِ بساط میگذارند ، وصف جمالش به آخر ماند که از نو به تصور آن تجدید حظ و لذت شود و در مطالعهٔ آن مکرر فیض دیدار را نشخوار کنیم . تاج این اندام ملکی سری است به گیسویی طلائی مطرز و موی لطیف و نازک به مقداری است که اگر او را با خلق سر سنگین کند رواست ، خرمنی مفتول زرین را به شکلی بالا زده و درهم بافته است که مبلغی دل مفتون را در هر گوشه گذاشته و پشت گوش افکنده ، و پیشانی یکی از اوراق دفتر قدرت الهی و چون کتاب صوفی بی حرف اسپید همچون برف ، دو ابروی باریک که دریغ باشد تشبیهِ آن به کمان و نظایر آن ، جز اینکه مانند هلال شوّال حیات بخش و طرب انگیز بگوئیم ، چشمها درشت است و مخمور نیست ، سیاه نیست و مقبول هست ، به اصطلاحِ عصر میشی و از چشم آهوی ختن دلاویزتر ؛ در سفیدی چشم اندک کبودی که از طراوت عهد صبی بر جا و مژه ها به رنگ ابرو سیاه وش و آفت دل و غارتگر جان ، بینی کشیده و متناسب ، لبها سرخ و باریک ، دهانی به اندازه تُنُک ، دندان ها مرتب و آبدار ، ذقن و غبغب چنان که سینه و گردن ، رشته مرواریدی که به گردن بسته بود ، البته از آب و روشنی بدنِ او شرمگین است و از خجلت رنگش پریده . 

        بالجمله در دم دستها را به زانوی پدر تکیه داده به ما مستمندان پشت کرده بود ، غافل از اینکه روی او را از غایت لطافت از پشت توان دید و نسیمی که به موهای نازک زیرِ گیسویش میوزید و تارها را به یمین و یسار حرکت میداد به چشم اهل نظر باغ بهشت را به یاد میآورد .

         از این اطاق که دود و دم سیگارت و سیگار ابری متراکم ساخته و سکوت جالسین مایهٔ خفگی شده است ، برخاسته به سالن کشتی رفتیم . در دو سمت پیانو که گذاشته اند دو قفسه محتوی کتابهای قصه و غیره به زبان روسی و آلمان و فرانسه است ، معین الملک از کتابهای فرانسه دو جلد برداشت و به مطالعهٔ آنها مشغول شذیم . دوطفل یونانی نیز در ایوان و اطاق با مادر و پرستار خود به گشت و گذار و قال و قیلند . گاه و بیگاه جمال مادمازل شمع جمع میشود و مثل سایر نعیم دنیا پایدار نیست ... » 


( علی امین الدوله ـ سفرنامهٔ مکه ) 

      

          اگر درست دقیق شویم به این نکته توجه می یابیم که امین الدوله دقت نظر تامی داشته است ، به طوریکه در وصف یک دختر آلمانی به تمام اجزا   او پرداخته و همه را یکایک با تعبیرات و تشبیهات به جا و بسیار ادیبانه توصیف کرده است . تنها این قسمت از سفرنامه چنین نیست که من آنرا انتخاب کرده باشم تا نمایی داشته باشد ، بلکه هر ورق آن به همین نحو نگارش یافته و متضمن نکات شیرین و ادیبانه میباشد . امین الدوله تنها ساده نویس نبوده و باید اضافه کنم که درست نویس هم بوده است و اگر گاهی هم سهوی در بیانش دیده میشود چنان خُرد است که به چشم نمیگیرد . این مزیتی است که او بر سایر همراهان خویش دارد . 


پایان قسمت دوم