۲۰ مهر ۱۳۸۸

بزرگداشت حافظ ۱۰

«وش» در شعر حافظ

کمال اجتماعی جندقی 





کلامت دیوار ، آسمان ، کتاب ، شب ... و به طور کلی اسامی قائم به ذات ( اسم ذات ) در ذهن شنونده یا خواننده تصور معینی از هیئت آن شی پدید می آورد .

ولی اسمی که به قول اهل دستور زبان « وجود مسمای آن به غیرش وابسته است » ( اسم معنی ) به طور مجرد نمی تواند تصور یا تصویر ذهنی معین و واحدی در شخص ایجاد کند .

وقتی کلمات هوش ، زیبا ، و ... را می شنویم یا می خوانیم در حقیقت حامل هوش و زیبایی است که معنا و تصور این صفت را معلوم می کند . مثلاً وقتی می گوییم « سگ باهوش » معنی و نوع هوش با « نوزاد باهوش » یا « دانش آموز باهوش » فرق دارد . یا معنای زیبایی در « منظرهٔ زیبا » و « اسب زیبا » و « بانوی زیبا » ، البته یکسان نیست .

به همین اعتبار است که در « ناظم الاطبا » بیش از چهل کلمه در معنای واژهٔ 

« خوش » آمده است . بدین شرح : خوب و نیک و خیر و شیرین و به و نیکو و نغز و طرب انگیز و لذیذ و نوشین و ملایم و شریف و نجیب و جمیل و رعنا و خوب صورت و لطیف و مفرح و دلپسند و شایسته و مطبوع و پسندیده و محبوب و خرم و دلکش و پاکیزه و نرم و شفیق و مهربان و با ملاطفت و حلیم و نرم دل و تندرست و سالم و سلامت و موافق و نافع و معتدل و مبارک و خجسته و شاد و بسیار و خیلی .

بدیهی است آنگاه که می گوئیم خوش آواز ، معنی و مفهوم « خوش » با خوش خرام یا خوش مزه فرق دارد .

کلمهٔ خوش  از  ریشهٔ Xvash گرفته شده و در کُردی به صورت Vesh,Xosh آمده است . ( برهان قاطع ) بنابراین می توان احتمال داد 

« وش » در معنای خوش از همان اصل و ریشهٔ خوش گرفته شده است . 

این احتمال بیشتر اطمینان انگیز می شود وقتی می بینیم « برهان قاطع » اولین معنای « وش » ( به فتح اول و سکون ثانی ) را خوب و خوش ضبط کرده و 

« وش آمدی » به معنی خوش آمدی معنا شده و این شعر سنائی نیز شاهد امثال آمده است : 

باد اگر چه وش آمد و دلکش 

به  حدث  بگذرد  نباشد وش 

معنای دیگر « وش » ( = فش ) شباهت است که در این حالت بهتر است آنرا پسوند شباهت بنامیم ، مانند : مهوش ، شیدوش (شیدفش ) ، آئینه وش ، پری وش ( پری فش ) و شیروش ( شیرفش ) و شاه وش .

در این رابطه آنچه قابل توجه و در خور تأمل است این است که وش و فش در حالتی که پسوند شباهت است در شباهتهائی به کار می رود که از راه بصر استدراک می شود . پری وش ، شید فش و مهوش گفته می شود ولی هیچگاه 

نمی گوید صدای بلبل وش یا مزهٔ عسل وش یا شیرین وش یا تلخ وش .

آقای دکتر خانلری ، دانشمند و محقق نامدار معاصر نیز در یادداشتهایی که بر دیوان حافظ نوشته اند ( چاپ ۱۳۵۹ ، ص ۱۰۰۰ ) یادآور شده اند که : « ترکیب تلخ وش هم غریب است زیرا پسوند « وش » برای همانندی دیدنی هاست نه چشیدنیها و من مورد مشابه آنرا جای دیگر ندیده ام » . 

برهان قاطع معنای دیگری نیز برای « خوش » آورده است و آن « بوسه » است که به عربی قبله خوانده می شود . بدیهی است بدین اعتبار « وش » نیز معنای بوسه ( = قبله ) دارد . 

با توجه به این مقدمات ، بیت  مشهور حافظ را ذیلاً از نظر می گذرانیم : 

آن تلخ وش که صوفی ام الخبأئثش خواند 

اشهی    لنا   و   احلی   من   قبلة   العذرا 

« تلخ وش » در این بیت بدون شک کنایه از شراب ، می ، باده است و آنچه مسلم است « وش » در اینجا پسوند شباهت نمی تواند باشد چون : 

اولاً استعمال چنین ترکیبی و به طور کلی به کار بردن وش در معنای پسوند شباهت در غیر از دیدنیها ، در ادبیات فارسی سابقه ندارد و نمی توان گفت که فقط حافظ آنهم فقط در یک مورد به کار برده است .

ثانیاً ، اگر وش را گوارا و نوشین معنی کنیم ( یکی از ده ها معنی خوش ) با توجه به اینکه صفتی است که جای موصوف نشسته تلخ وش ( به کسر خاء )معنی شراب گوارا و نوشین می دهد .

بدیهی است اگر ترکیب را به صورت مضاف و مضاف الیه ندانیم و قبول کنیم که 

خاء کسره نداشته باشد ، باید آنرا ترکیبی نظیر « سرخ گل » دانست ، یعنی اضافهٔ مقلوب ، باز هم از تلخ وش به معنای تلخ مانند بهتر است .

ثالثاً ، حافظ که می گوید : 

خارا چه جان بکاهد ، گل عذر آن بخواهد 

سهل است تلخی می در جنب ذوق مستی 

تلخی را صفتی جدا نشدنی از باده و شراب می داند و ترکیب تلخ مانند (تلخوش) به کار نمی برد .

نکتهٔدیگر که گفتنی است صفت مراعاة النظیر است که در اشعار حافظ به حد وفور وجود دارد و امثلهٔ فراوان می توان درین باره ارائه داد . مثلاً:

ابری  دوست  کی  شود  دستکش خیال من 

کس نزده ست ازین کمان تیر مراد بر هدف 

آوردن « ابرو » و « کمان » در این بیت کاملاً مناسب و به جا و زیباست ولی نکتهٔ دیگر که بر لطافت این بیت می افزاید آوردن ترکیب « دستکش » به معنای بازیچه است که بسیار به جا و مناسب افتاده است . برای رها کردن تیر از کمان آنرا با دست می کشند و حافظ با آوردن این ترکیب با نهایت لطافت بیان مقصود و رعایت صنعت مراعاة النظیر کرده است . مثال دیگر :

بر جبین نقش کن از خون دل من خالی 

تا بدانند که « قربان » تو کافر « کیشم » 

آوردن کلمهٔ « قربان » و « کیش » در یک مصراع گرچه در معنی جای کمان وجای تیر به کار برده نشده ولی بر لطافت بیان افزوده است .

برای رعایت اختصار ، از آوردن مثال بیشتر خودداری می کنیم و خوانندگان را به دیوان حافظ ارجاع می دهیم .

منظور از بیان نکتهٔ اخیر آن است که همانطور که در بالا اشاره رفت خوش و وش به معنی بوسه ( = قبله ) نیز به کار رفته و حافظ برای به کار گرفتن صنعت 

« مراعاة النظیر » کلمهٔ وش را در مصراع اول و قبله را در مصراع دوم آورده است . نتیجهٔ کلی آنکه تلخوش ( = تلخ مانند ) غلط است و صحیح تلخ وش 

( = شراب گوارا و نوشین ) می باشد .


برگرفته از : ناموارهٔ دکتر محمود افشار ، به کوشش ایرج افشار ، جلد چهارم ، تهران ۱۳۶۷ 


























































































































































































































بزرگداشت حافظ ۹

سرچشمه های مضامین حافظ 

به قلم محمد امین ریاحی 



یکی از شعرایی که سخنش مور عنایت حافظ بوده نظامی است علاوه برآنکه ساقی نامهٔ حافظ ، قطعات خطاب به ساقی را در شرفنامه و اقبال نامهٔ نظامی به یاد می آورد ( البته به اضافهٔ ساقی نامهٔ خواجو در مثنوی همای و همایون ) مضامین مشترکی نیز در آثار آنها هست . مثلاً در شرفنامهٔ نظامی میخوانیم :

دلا تا بزرگی  نیاری به دست 

به جای بزرگان نباید نشست

حافظ همان مضمون را لطیف تر سروده :

تکیه بر جای بزرگان نتوان زد به گزاف 

مگر   اسباب   بزرگی  همه  آماده  کنی 

نظامی بیت دیگری دارد در هفت پیکر : 

سر بلندی ده از خداوندی 

همتش را به تاج خرسندی 

همین بیت متوسط نظامی نمی دانم تا چه اندازه در خاطر معنی آفرین خواجه شیراز اثر داشته است که بیتی می آفریند که صدها سال ، در بازار هستی ، آرام بخش گرفتاران درویشی و ناکامی و ناخرسندی بوده است :

در این بازار اگر سودی است ، با درویش خرسند است 

خدایا   ،   منعمم    گردان   به   درویشی  و  خرسندی 

از مثنوی ویس و رامین هم مضامینی ، به صورت مواد خامی که به دست هنرمند افسونکار افتد ، در سخن خواجهٔ شیراز راه یافته ، و با اعجاز طبع او به اوج کمال معنی و بیان رسیده است . در اینجا سه نمونه می آورم که در تعلیقات دکتر محجوب بر ویس و رامین آمده است : 

فخرالدین اسعد می گوید : 

عفالله ، زین دو چشم سیل بارم 

که  در  روزی  چنین هستند یارم 

خواجه می فرماید : 

چه شکر گویمت ای خیل غم عفاک الله 

که روز بی کسی آخر نمی روی ز سرم 

در ویس و رامین می خوانیم : 

تو سرو جویباری ، چشم من جوی 

چمنگه   بر  کنار   جوی  من  جوی 

خواجه می فرماید : 

جویها بسته ام از دیده به دامان که مگر

در    کنارم    بنشانند     سهی    بالائی 

باز در ویس و رامین می خوانیم : 

پدید    آرد     بهار    مردمی    را 

ببار    آور    درخت     خرمی   را 

چه باشد که شدی در  مهر بد رای 

نهال    دوستی    ببریدی  از جای 

چو     ببریدی   دگر  باره  فروکار 

که  این  بارت  ،  نکوتر  آورد  بار 

و شاید همین ابیات ساده مقدمهٔ آفرینش آن نغمهٔ جاویدان بهشتی خواجهٔ ما باشد که می فرماید : 

درختی دوستی بنشان ، که کام دل ببا آرد 

نهال  دشمنی  برکن  که  رنج بی شمار آرد 

معمولاً آنچه بر می نشانند نهال است ، و آنچه برمی کنند درخت کهن تناور، اما خواجهٔ شیراز با اعجاز در انتخاب الفاظ میفهماند که اصولاً نباید دشمنی ریشه گیرد و درختی شود و رنج بیشمار آرد بلکه تا نهال است آن را باید ریشه کن کرد ، و دوستی از همان اول نه به صورت نهالی ضعیف بلکه درختی استوار باید باشد گرانبار از ثمرهٔ کام دل . اشعار معزی هم از نظر حافظ گذشته است . مثلاً این بیت : 

گردون چو مرغزار و در او ماه نو چو داس 

گوئی   که   مهتاب   ،   همی   بدرود  گیاه 

اما حافظ همین مضمون را از زمین برداشته ، به آسمان رسانیده و مطلع معروف خود را گفته است : 

مزرع  سبز  فلک  دیدم  و  داس مه نو 

یادم از کشتهٔ خویش آمد و هنگام درو 

یک قطعه دو بیتی هم از معزی حتی در قدیمی ترین نسخ دیوان حافظ آمده که در نسخهٔ دواوین سنهٔ مورخ ۷۱۴ به نام معزی است : 

« سال و فال و مال و حال و اصل و نسل و تخت و بخت 

بادت اندر شهریاری برقرار و بردوام » الخ 

و بنده پیش از این در مجلهٔ یغما توضیحی داده ام .

اشعار ادیب صابر نیز مورد توجه حافظ است .

این مطلع او : 

ای روی تو چو خلد و لب تو چو سلسبیل 

بر خلد  و  سلسبیل  تو جان و دلم سبیل 

و حافظ با تغییر وزن ، چنین آورده است : 

ای رخت ، چون خلد و لعلت سلسبیل 

سلسبیلت   کرده   جان  و  دل  سبیل 

این بیت معروف خواجه را همه به خاطر دارند :

برقی   از   منزل  لیلی  بدرخشید  سحر

وه که با خرمن مجنون دل افکار چه کرد 

و بنده تصور میکنم منبع الهام خواجه از حکایت دراز و لطیف و مؤثری است که جابربن مسعود طائی روایت می کند که در قبیله ای فرود آمدم که در آن جوانی دلباختهٔ دختری بود با اینکه دو خیمه نزدیک هم بود ده سال بود که عاشق ، معشوق را ندیده بود به تضرع دختر را وادار کردم که به خیمهٔ عاشق رود .

خلاصهٔ باقی حکایت را از مکارم الاخلاق « رضی الدین نیشابوری » ( چاپ آقای دانش پژوه )میخوانم : 

« دختر آمد ، و دامن از زمین کشید . چون جوان از زیر دامن خیمه ، عطف دامن معشوق ، و گردی که از دامن او از راه بر می انگیخت بدید نعره ای بزد ، و بیهوش شد ، و در آن آتش بیفتاد ، و چند جای از اعضای او سوخته بود .

دختر گفت : این خواجه رنجی که بدان مسکین رسید به سعی تو بود . بیچاره ، که دلش شادی گرد دامن احتمال نتواند کرد قدح لقای ما چگونه تواند کشید ؟ » 

قدرت خواجه را ببینید که یک حکایت دراز و یک دنیا معنی را در قالب یک بیت ریخته است .

یکی از شاعرانی که مسلماً دیوانش مورد رغبت و مطالعهٔ خداوند غزل فارسی بوده ، خواجه همام الدین تبریزی است . حافظ میگوید : 

میان   عاشق   و   معشوق  هیچ  حایل  نیست 

تو ، خود حجاب خودی ، حافظ از میان برخیز 

و این مأخوذ است از بیتی از همام : 

در میان من و معشوق همام است حجاب

بود  آن  روز  که  این هم ز میان برخیزد 

همام هم مفهوم بیت را از رسالات ابوسعید ابوالخیر گرفته است که میگوید : 

« حجاب میان بنده ، و خدای آسمان و زمین و عرش و کرسی ، نیست . پندار تو ، و منی ، حجاب تست ، از میان برگیر ، و به خدای رسیدی » .

و شاید نیز ، حافظ از خود ابوسعید گرفته باشد . زیرا مفهوم یکی از ابیات منسوب به ابوسعید نیز در سخن حافظ با تصرف اکسیر آسای او : 

خواهی که چو صبح صادق القول شوی

خورشید صفت  با  همه  کس یکرو باش 

حافظ همان مضمون عادی را می گیرد ، و با موسیقی و آهنگ و لطف بیان ، و با هنری که جز اعجاز نامی برای آن نمی یابم ، این نغمهٔ آسمانی جاودانی را 

می آفریند : 

به صدق کوش ، که خورشید زاید از نفست 

که  از  دروغ سیه روی گشت صبح نخست 

سخن بر تأثر حافظ از همام بود ، همام می گوید : 

دوستان ، از دوستان یاد آورید 

حقوق بندگی مخلصانه یاد آرید 

مضمونی هم همام از سعدی گرفته و سرانجام همان مضمون به دست حافظ ، و به اوج لطف و زیبایی و جاودانگی رسیده است .

شیخ شیراز میگوید : 

ای   برادر  ،  ما  به  گرداب  اندریم

وآنکه شنعت می کند بر ساحل است 

همام میگوید : 

گر  ملامتگر  نداند  حال  ما  عیبش مکن 

ما میان موج دریائیم و او بر ساحل است 

بیت حافظ نقش جاویدان جانهاست ، اما تیمنا باز هم میخوانم : 

شب تاریک و بیم موج و گردانی چنین هایل 

کجا  دانند  حال  ما  ،  سبکباران  ساحل ها 

بررسی تصرف حافظ در این مضمون گوشه ای از هنر او را روشن میکند : اول مضمون را در وزنی درازتر آورده است ، تا برای بیان آن حال وحشت و بیم و هراس فرصت بیشتری داشته باشد . در سخن سعدی کلمهٔ « شنعت » امروز تا اندازه ای ملایل غزل نیست البته قطعاً در دورهٔ افصح المتکلمین ، از الفاظ غزلی بوده است ، داوری بنده را نرسد .

حافظ با افزودن صفت « هایل » برای گرداب ، و اشاره به سبکباری ساحل نشینان و افزودن بیم موج ، و هراس انگیز تر از همه ، بیان وقوع این حال در 

« شب تاریک » قوتی به مضمون داده است که بیت او همیشه بر سرِ زبانها بوده و بیت سعدی را از یادها برده است .

بگردیم به حافظ و همام : 

خواجهٔ شیراز غزل بسیار معروفی دارد ، که چهار بیت آن نغزترین و جاندارترین توصیف در شعر فارسی شناخته شده است دو بیت نخستین وصف « آمدن معشوق سرمست به بالین شاعر » است .

الف آشفته و ، خوی کرده و ، خندان لب و ، مست ،

پیرهن  چاک  و  ،  غزلخوان و ، صراحی در دست ، 

نرگسش   عربده   جوی  و  ،  لبش  افسون  کنان  ،

نیمشب  ،  دوش  ،  به  بالین  من  آمد   ، بنشست 

پیش از این به تحقیق استاد دکتر خانلری ، نسب نامهٔ این غزل ، طی مقاله ای در مجلهٔ سخن در آثار پنج شاعر قدیم تر : سنائی ، انوری ، ظهیرفاریابی ، عطار ، خواجو نشان داده شده و بعدها دو غزل دیگر از عراقی و شاه نعمت الله ولی نیز به همان وزن و قافیه نموده شده است و معلوم می شود این یک موضوع معروف و مورد علاقهٔ شاعران بوده است .

اما بیت سوم و چهارم حافظ ، که در آن معشوق خوابناکی عاشق را سرزنش میکند ، در سخن هیچیک از آن هفت شاعر نیست . و این نکته که جان غزل است ، و دو بیت توصیفی قبلی مقدمه آن قرار گرفته ، به نظر بنده از همام تبریزی  است : 

چشم مستش دوش میدیدم به خواب

کرده    بود    از    ناز    آغاز   عتاب

گفت :  کای مشتاق خوابت می برد ؟ 

هل   یکون   النوم   بعدی   مستطاب

شرم بادت ، اینهمه دعوی چه سود ؟ 

چشم  عاشق  را ، بود پروای خواب ؟ 

هر   که   در   هجران  بیاساید   دمی 

جاودان   از  دوست  ماند  در  حجاب 

شاعر جواب می دهد : 

خوابم  از  بهر عتابت آرزوست 

من عتابت را همین دارم جواب

خواجهٔ ما ، که قالب و قافیه و موضوع سخنش با هفت شاعری که گفته اند مشترک است ، زمزمهٔ فراگوشی معشوق را از همام گرفته ، با این فرق که آنچه همام شنیده در خواب شنیده و جوابی هم داده ولی حافظ آواز حزین نوازشکر معشوق را که در بیداری و با چنان وصفی آمده است می شنود : 

سر فرا گوش من آورد و به آواز حزین 

گفت : ای عاشق دیرینهٔ من ، خوابت هست ؟ 

عاشقی را که چنین بادهٔ شبگیر دهند 

کافر عشق بود گر نشود باده پرست !

یک هنر حافظ هم در این است که چنان « لطف به انواع عتاب آلوده » را به جان می پذیرد و جوابی نمی دهد .

بنده تصور می کنم ، حافظ بر خود فرض می دانسته ، که اگر مضمون عالی و زیبایی در قالبی ضعیف و بیمار گونه ، ریخته باشد ، آنرا برگیرد ، و بپیراید و در موزون ترین قالبی بریزد و زیباترین جامهٔ الفاظ را براندام آن بیاراید ، و نغمه ای جاودانی بیافریند .

این یکی از رموز حافظ است .

یکی دیگر از شاعران هم ، که شاید به سبب مردمی و رادی و آزادگی ، که از سخنش می بارد ، مورد توجه حافظ بوده ، ابن یمین است . او می گوید : 

رقیب ، ابن یمین را چه میکنی انکار

جزالت  سخن  عذب  او خدا دادست 

حافظ فرماید : 

حسد چه میبری ای سست نظم بر حافظ

قبول  خاطر  و  لطف  سخن  خدا دادست

این قطعه هم از ابن یمین است : 

دیدم    برین    رواق    زبر   جد   کتابتی 

بر   لوح   لاجورد    نوشته   به   زر  ناب

هر خانه ای که داخل  این طاق ازرق است

گر   صد   هزار  سال  بماند  شود  خراب

بیرون   ازین   رواق  بنا  کن  تو  خانه ای 

کو   ،  آفت  خراب  نیاید  ،  به  هیچ  باب

سخن ابن یمین در زیر گرد و غبار فراموشی قرون فرورفته ، اما جان سخن ، در بیتی از حافظ جاودانی است : 

بدین رواق زبرجد نوشته اند به زر 

که جز نکوئی اهل کرم نخواهد ماند

در اینجا نکته ای را ناگفته نگذارم : 

ابن یمین و حافظ فاصلهٔ زمانی زیاد ندارند . شاید پیری ابن یمین ، مقارن با جوانی حافظ بوده ، شاعر خراسان فقط ۲۳ سال قبل از خواجه شیراز درگذشته است . و این احتمال نیز هست که شاعر پیر مضمون را از شاعر جوان گرفته و به تفصیل و اطناب بیان کرده باشد . ولی بنده آرزو میکنم ، که کاش چنین نباشد زیرا ارادتم به آزاد مرد خراسان سستی خواهد پذیرفت ، که در برابر معجز سخن خواجه ، خواسته باشد سحری برانگیزد .

آخرین قسمت عرایضم دربارهٔ نفوذ نجم الدین رازی خاصه « مرصاد العباد » او در غزلهای حافظ است . وقتی که مرصاد العباد ، و دیوان خواجه را بخوانیم و مکرر بخوانیم ، و به قصد مقایسه بخوانیم این فکر برای ما حاصل میشود که اگر خواجهٔ شیراز ارتباطی با عرفان و تصوف داشته از طریق مرصاد العباد بوده است .

مثلاً در مرصاد العباد می خوانیم : ( ص ۹۷ ) 

« عبودیت از بهر بهشت و دوزخ مکن چون مزدوران ، بلکه بندگی از اضطرار عشق مکن » آنگاه نغمهٔ جاودانی خواجه در گوش جان ما طنین می افکند .

تو بندگی ، چو گدایان ، به شرط مزد مکن 

که   دوست   خود  روش  بنده پروری  داند 

باز در مرصاد العباد می خوانیم : 

« بدانکه دل خلوتگاه خاص حق است ، تا زحمت اغیار در بارگاه دل یافته شود غیرت عزّت اقتضای تعزز کند ازغیر ، و لکن چون چاوش لااله بارگاه دل از زحمت اغیار خالی کرد منتظر قدوم تجلی سلطان الاالله باید بود .

جا  خالی  کن  که  شاه  ناگاه  آید 

چون خالی شد شاه به خرگاه آید » 

در دیوان حافظ ( چاپ قزوینی ) میخوانیم : 

خلوت دل نیست جای صحبت اضداد

دیو  چو  بیرون  رود  فرشته  در آید 

اما در نسخهٔ جناب دکتر خانلری چنین آمده : « منظر دل نیست جای صحبت اغیار » علاوه بر اینکه « صحبت اضداد » به زبان حافظ و تعبیرات حافظ 

نمی ماند ، بنده به دلیل همین سابقه در مرصاد العباد « صحبت اغیار » را ترجیح میدهم و باز به همین دلیل « خلوت دل » را از « منظر دل » مناسب تر می بینم .

نجم دایه می گوید : ای آینه جمال شاهی که تویی ... و خواجه فرماید : 

دل که آینه شاهی است غباری دارد . توجیه این بیت خواجه را که : 

فرشتهٔ عشق نداند که چیست ، ای ساقی 

بخواه  جام  و  گلابی  به  خاک  آدم ریز 

در باب مبدأ موجودات در مرصاد باید خواند که میگوید فرشتگان چون از آتش آفریده شده اند عشق ندارند ، عشق خاصیت خاک است ، که آدم را از آن آفریده اند .

نجم الدین غزلی دارد در رسالهٔ عقل و عشق که فقط چند بیت آن را میخوانم : 

دوشم سحرگهی ندای حق به جان رسید 

کای  روح  پاک  مرتع  حیوان  چه میکنی 

تو    نازنین    عالم    عقبیٰ    بدی   کنون 

با   خواری  و  مذلت  عصیان  چه  میکنی 

پروردهٔ   حظایر   قدسی   به   ناز   وصل

اینجا   اسیر   محنت   هجران  چه  میکنی 

زندان   روح   ،   تن  بود  ار  هیچ  عاقلی

غافل  چنین  نشسته  به  زندان چه میکنی 

بر  پر   بدان   نشیمن   اول   چو  شاهباز 

چون بوم خس نه ای تو بویران چه میکنی 

همین مضمون را ابن یمین چنین سروده : 

تو باز سدره نشینی فلک نشیمن تست 

چرا  چو  بوف  کنی  آشیان  به ویرانه 

و بعد حافظ فرموده است :

چگویمت که به میخانه دوش مست و خراب

سروش   عالم  غیبم  چه  مژده ها  دادست 

که   ای   بلند   نظر   شاهباز  سدره  نشین 

نشیمن   تو  نه  این  کنج  محنت آباد  است 

ترا    ز    کنگرهٔ    عرش    می زنند   صفیر 

ندانمت   که   در   این  دامگه  چه  افتادست 

مفهوم بیت : 

آسمان بار امانت نتوانست کشید 

قرعهٔ فال به نام من دیوانه زدند 

که مأخوذ از قرآن کریم است به تفصیل و تکرار در مرصاد آمده است .«بارا امانت » تکیه کلام نجم رازی است . در غزلی می گوید : 

بار امانتش به دل و جان کشیده ام 

در  بارگاه   عزت   با   بار  میرویم

تفصیل این « بار امانت » را در فصل مبدأ موجودات میخوانیم :

« مجموعه ای می بایست از هر دو عالم روحانی و جسمانی که هم آلت محبت و بندگی به کمال دارد و هم آلت علم و معرفت به کمال دارد تا بار امانت مردانه و عاشقانه در سفت جان کشد . و این جزو ولایت دو رنگ انسان نبود چنانک فرمود : انا عرضنا الامانةعلی السموات ... » ظلومی و جهولی از لوازم حال انسان آمد زیرا بار امانت جز بقوت ظلومی و جهولی نتوان کشید . » 

به طور کلی وجود تعبیرات و ترکیبات مشترکی در هر دو کتاب نظیر : فیض ازل ، طایر گلشن قدس ، حجاب ملک و ملکوت ، فروغ رخ ساقی ، جام جهان نمای ، طایر قدسی ، خراب آباد ، جهان غربت ، جام تجلی صفات ، روندگان طریقت ، قلندران اهل ملامت ، حریم و حرم و نقد وقت ، فیض بخشی اهل نظر ، بارگاه استغنا خبث ازرق پوشان ( که مراد صوفیان نوخاسته بوده ، و توجیهات دیگری که کرده اند راه بدهی ندارد ) تردیدی در تأثیر عمیق « مرصاد العباد » در نحوهٔ فکر و شیوهٔ بیان حافظ بر جای نمی گذارد . نفوذ مرصاد العباد را در سخن حافظ ، بنده در مقدمهٔ مرصاد العباد به تفصیل آورده ام که زیر چاپ است .

از عرایضی که کردم نتیجه میگیرم که خواجهٔ شیراز برعکس آنچه ساده دلانی مثل مؤلف میخانه پنداشته اند ، امی نبوده است ، بلکه اهل مطالعه و کتاب بوده و علاوه بر اینکه « قرآن را اندر سینه داشته » و آن را با چهارده روایت زبَر میخوانده ، به متون نظم و نثر ادب فارسی نیز عنایت خاص می ورزیده است . و معانی و مضامینی را که شاعران پیش از او گفته بودند ، اما حق بیان را ادا نکرده بودند گرفته و در اوج فصاحت بیان کرده و آنهمه را به صورت « بیت الغزل معرفت » درآورده است . و وجودش مصداق سخن نظامی عروضی است که پس از تعریف شاعر خوب می گوید : 

« اما شاعر بدین درجه نرسد الا که در عنفوان شباب و روزگار جوانی بیست هزار بیت از اشعار متقدمان یاد گیرد ، و ده هزار کلمه از آثار متأخران پیش چشم کند و پیوسته دواوین استادان همی خواند و یاد همی گیرد » ( چهار مقاله ص۶۶ ).


برگرفته از مجلهٔ یغما ، سال بیست و چهارم ، شمارهٔ چهارم ، تیرماه ۱۳۵۰ ، ۲۰۵ ـ ۱۹۳