۲۲ مهر ۱۳۸۸

بزرگداشت حافظ ۱۴ 

چند غزل اصیل حافظ

به قلم دکتر پرویز ناتل خانلری 





همه  می دانند که در نسخه های بسیار متعدد خطی و چاپی که از دیوان غزلسرای بزرگ شیراز خواجه شمس الدین محمد حافظ در دست است اختلاف تاحدی است که از جمع همهٔ آنها چندین جلد کتاب که هر یک بزرگتر از مجموع دیوان باشد حاصل خواهد شد .

یکی از این اختلاف ها در شمارهٔ غزلهاست . یعنی بعضی از نسخه ها متضمن غزلهای بسیاری است که در نسخه های دیگر نیست و غالب آنها از آثار غزلسرایان دیگر پیش از حافظ و بعد از اوست که به خطا در دیوان خواجه وارد شده است . اما غزلهای بسیاری نیز هست که به دیگری نسبت نداده اند . یا اگر داده اند این نسبت ضعیف یا مردود است . با این حال چون این گونه غزلها در همهٔ نسخه های دیوان خواجه ثبت نشده است در صحت انتساب آنها به حافظ شیرازی تردیدی هست وغالباً بحث در این باب به سلیقهٔ شخصی و استدلالهای ذوقی راجع می شود و نتیجهٔ قطعی از آن به دست نمی آید .

از میان نسخه های فراوانی که تا کنون از دیوان کامل حافظ به طبع رسیده است تنها نسخهٔ چاپ مرحوم قزوینی است که شیوهٔ آن بر اساس درست علمی استوار است و به این سبب می توان به آن اعتماد کرد .

دانشمند فقید در مقدمهٔ این چاپ پس از اشاره به اختلافاتی که در نسخه های گوناگون حافظ وجود دارد می نویسد : 

« به عقیدهٔ این جانب و بر حسب تجربهٔ شخصی او فقط علاجی که برای تهیهٔ طبع نسبتاً مصحح متقنی از این نوع متون ، یعنی کتبی مانند دیوان خواجه ... متصور است آن است که باید در صورت امکان نسخه یا نسخی معاصر خود مؤلف ، و الا حتی المقدور چند نسخه که از همهٔ نسخ دیگر نزدیک تر به عصر خود مؤلف باشد به دست آورد و سپس از روی همان نسخ منحصراً و بدون هیچ التفاتی به نسخ متأخرهٔ اعصار بعد طبعی مکمل و مصحح با نهایت دقت به عمل آورد و از عموم نسخ جدیده چشم پوشید از آنها جز برای تأیید و ترجیح جانبی بر جانبی در مورد اختلاف بین نسخ قدیمه استفاده ننمود .. » 

مرحوم قزوینی سپس در چند صفحه بعد می نویسد : « چون نسخهٔ خلخالی که در سنهٔ ۸۲۷ کتابت شده عجالتاً تا نسخهٔ قدیم تری از آن به دست نیامده آن را باید قدیم ترین نسخ موجودهٔ تاریخ دار دیوان حافظ در دنیا محسوب داشت لهذا من خود را ملتزم و مقید کردم که در خصوص کمیت اشعار ، یعنی از لحاظ غزلیات و عدهٔ غزلیات و عدهٔ ابیات هر غزلی ... از ابتدا تا انتهای کتاب فقط و منحصراً همان نسخه را اساس کار خود قرار دهم و هر چه در آن نسخه موجود است از غزلیات و مقطعات و مثنویات و رباعیات تماماً و بدون هیچ زیاده و نقصان آنها را چاپ کنم ، و هر چه در آن نسخه موجود نیست ، خواه غزلیات و خواه ابیات متفرقهٔ بعضی غزلها یا غیر ذلک آنها را مطلقاً کالعدم انگاشته به کلی از آن صرف نظر نمایم . » 

مرحوم قزوینی پس از ذکر آنکه متن این نسخه را با سه نسخهٔ دیگر ( که البته هیچ یک تاریخ کتابت مقدم بر نسخهٔ خلخالی نداشته اند ) سنجیده است می نویسد : « از مجموع این قرائن ظن بسیار قوی بلکه علم قطعی حاصل می شود که آنچه غزلیات به تمامها یا ابیات متفرقهٔ هر غزلی در این چهار نسخهٔ موجود نیست تقریباً به نحو قطع و یقین و بدون هیچ شک و شبهه از خود حافظ نیست بلک از دیگران است ... » 

این روش البته متین و معتبر است و اگر نسخه های دیگری که تاریخ مسلم کتابت آنها مقدم بر نسخهٔ خلخالی باشد به دست نمی آمد ناچار هر محققی می بایست به همین نسخهٔ مصحح مرحوم قزوینی اعتماد کند و فی الواقع آنچه را که در آن نسخه نیست از حافظ نداند یا در صحت انتساب آنها تردید بسیار داشته باشد . 

اما در زمانی که مرحوم قزوینی به تصحیح نسخهٔ حافظ اشتغال داشت به سبب آنکه هنوز آتش جنگ جهانگیر شعله ور بود به کتابخانه های مختلف جهان دسترسی نبود و آن دانشمند از وجود نسخه های دیگر بی خبر ماند . 

پس از آن بر اثر کاوش محققان در کتابخانه های چندین کشور اروپایی و آسیایی نسخه های متعدد دیگر کشف شد که تاریخ کتابت صریح و مسلم آنها بر تاریخ کتابت نسخهٔ خلخالی که یگانه مرجع مورد اعتماد قزوینی در تهیهٔ نسخهٔ چاپی بود تقدم داشت . بنابر این اکنون دیگر نمی توان تنها به نسخهٔ خلخالی اتکا کرد وغزلهای منسوب به خواجه حافظ را که در آن نسخه نیست الحاقی دانست ، بلکه بر حسب همان روشی که مرحوم قزوینی پیش گرفته و در آن مصاب بوده است هر گاه غزلهایی جز آنچه در نسخهٔ چاپی او آمده است در نسخه های دیوان حافظ که تاریخ کتابت آنها پیش از سال ۸۲۷ بوده باشد یافت شود باید آنها را به قطع و یقین از آثار خواجهٔ شیراز شمرد ، مگر آنکه دلیل صریح و قطعی برای رد و انتساب یا برای نسبت دادن آنها به شاعری دیگر در دست باشد . 

بنابراین نگارنده سزاوار دانست که متن غزلهایی را که در این نسخه های معتبر و مقدم بر نسخهٔ اساس طبع قزوینی دیده است در صفحات واقف شوند و تا کار تهیهٔ متن کامل و مصحح دیوان حافظ انجام نگرفته است ، به گمان الحاقی بودن ، استفاده از این غزلها را متروک نگذارند . 

اما غالب نسخه هایی که اینجا مورد استناد و استفاده واقع شده است به همت دوست بسیار دانشمند من آقای مجتبی مینوی به دست آمده و این مرد فاضل که همهٔ عمر خود را به فحص و استقصاء در کتاب ها و کتابخانه ها گذرانده است نسخه های معتبر اصیل از دیوان حافظ در نقاط مختلف جهان یافته و از آنها عکس برداشته و مجموعه ای به نسبت کامل فراهم آورده است و از آنجا که سعهٔ صدر اوست قسمتی از این مجموعه را در اختیار نگارندهٔ این سطور گذاشته تا برای تهیه متن انتقادی و کامل دیوان حافظ که همیشه مورد آرزوی من بوده است از آنها استفاده کند ، و من این لطف و کرامت را به آن شرط پذیرفته ام که خود آن دوست دانشمند در این خدمت همکار و یاورم باشد تا از اطلاعات عمیق و نظر وسیع و دقیق او برای توفیق در این کار بهره مند شوم . 



۱ ـ 

این غزل در نسخه ای که در سال ۸۲۵ کتابت شده جزو غزلهای خواجه حافظ آمده است . نسخه مورد استناد دیوان سلمان ساوجی است که در حاشیهٔ آن غزلهای حافظ ثبت است . در آخر دیوان حافظ به خط ثلث نوشته شده است : « تم الاشعار من نتایج افکار مولی الاعظیم السعید شمس الملةو الدین محمد الحافظ الشیرازی نورالله مرقده فی شهور السنةخمس و عشرین فثمانمائه .. » این نسخه را از این پس نسخهٔ « ک » خواهیم خواند .

ما  برفتیم  و  تو  دانی  و  دل  غمخور   ما 

بخت  بد  تا  به  کجا  می برد  آبشخور  ما 

از  نثار  مژه  چون  زلف  تو  در  زر  گیرم

قدمی   کز   تو   سلامی   برساند   بر   ما 

به  دعا  آمده ام  هم  به  دعا  دست  بر آر

که  وفا  با  تو  قرین  باد  و  خدا  یاور  ما 

فلک   آواره  به   هر   سو گندم   می دانی 

رشک می آیدش  ا ز صحبت جان پرور ما 

گر همه خلق  جهان بر من و تو حیف برند 

بکشد    از   همه   انصاف  ستم  داور  ما 

به  سرت  گر  همه آفاق به هم جمع شوند 

نتوان   برد   هوای   تو  بیرون  از  سر ما 


۲ ـ 

غزل ذیل در دو نسخه از نسخه های مورد استفادهٔ ما ثبت است : اول در نسخه ای که به سال ۸۱۳ برای کتابخانهٔ سلطان جلال الدین اسکندر پسر امیر تیمور نوشته اند . کاتب در ابتدا قصد انتخاب داشته و به این سبب در عنوان چنین نوشته است : « من دیوان مولانا محمد الحافظ » و پس از آنکه منتخبی از غزلهای حافظ را به ترتیب حروف تا حروف یاء رسانیده و در آخر آن نوشته است : « به ایام سلطنت پادشاه اسلام فرمان فرمای هفت اقلیم سلطان جلال الدنیا و الدین اسکندر خلدالله و سلطنته » باز از حرف الف زیر عنوان «تتمهٔ دیوان حافظ » غزلهای ترک شده را ثبت کرده و در آخر « الفردیات و المعمیات و الهجا » نوشته است : « تم دیوان الحافظ بعون الله و توفیقه و صلی الله علی خیر خلقه محمد» . این نسخه را از این پس به علامت « ب » خواهیم شناخت .

دوم در نسخهٔ « ک » که مشخصات آنرا پیش از این ذکر کردیم . متن غزل را از روی نسخهٔ « ب » که قدیم تر است قسمت « تتمهٔ حرف الباء» می آوریم و اختلافات آن را با نسخهٔ « ک » در ذیل ثبت می کنیم : 

صبح   دولت   می دمد  کو  جام  همچون  آفتاب 

فرصتی   زین   به   کجا  باشد  بده  جام  شراب

خانه بی تشویش و ساقی یار و مطرب نکته گوی 

موسم  عیش  است  و  دور  ساغر  و  عهد  شباب

از   پی   تفریح   طبع   و   زیور  حسن   و  طرب 

خوش   بود   ترکیب   زرین   جام  با  لعل  مذاب 

از    خیال    لطف    می    مشاطهٔ  چالاک   طبع 

در   ضمیر   برگ   خوش   می کند  پنهان  گلاب 

شاهد و مطرب به دست افشان و مستان پای کوب

غمزهٔ  ساقی  ز  چشم  می پرستان  برده  خواب

باشد   آن   مه  مشتری   درهای  حافظ   را  اگر 

می رسد  هر دم  به  گوش  زهره  گلبانگ  رباب


۳ ـ 

غزل ذیل در نسخهٔ « ک » که وصف آن گذشت ( مکتوب در سال ۸۲۵ ) به این صورت ثبت است : 

ز  باغ  وصل  تو  باید  ریاض  رضوان آب

ز   تاب   هجر   تو  دارد  شرار  دوزخ تاب 

به  حسن  عارض  و  خط تو برده اند پناه 

بهشت   کوثر   طوبی  لهم  و  حسن  مآب

چو چشم من همه شب جویبار باغ بهشت 

خیال  نرگس  مست  تو  بیند  اندر  خواب 

بهار  شرح  جمال  تو  داده  در یک  فصل

بهشت  ذکر  جمیل  تو  کرده  در  هر  باب 

لب   و   دهان  ترا    ای  بسا  حقوق  نمک 

که هست  بر  جگر ریش و سینه های کباب

بسوخت این  دل خام  و به کام دل نرسید 

به   کام   اگر   برسیدی   نریختی  خوناب 

گمان   بری  که  به دور تو عاشقان مستند 

خبر   نداری   از   احوال   زاهدان    خراب

مرا   به  دور  لبت شد یقین که جوهر لعل 

پدید    می شود    از   آفتاب   عالم   تاب 




برگرفته از مجلهٔ سخن ، سال دوازدهم ، اردیبهشت ۱۳۴۰ ، شمارهٔ ۱ ، ص۸ ـ ۱۲ 







































































































































































































بزرگداشت حافظ ۱۳

آورده اند که حافظ 

گردآوری و تلخیص از مهدی اخوان ثالث



۱ ـ 

شعر حافظ دیگر در شهر رواج یافته بود و حتی به خارج شیراز نیز سفر کرده بود . دوستداران شعر چندی بود که نسیم نفسی تازه و شیرین در غزلها وزان و روان می دیدند ذکر جمیل حافظ در افواه خاص و عام افتاده بود و بسیار بودند کسانیکه به دیدار او شوق داشتند و آرزو میکردند که او را در محافل خود ببینند . از آن جمله شاه چراغ که هم شاعر بود و صاحب ذوق ، هم دوستدار صحبت شعرا ، اما حافظ در اوایل امر خوش نداشت که با این و آن معاشرت کند ، کمتر به جایی میرفت و غالباً سرگرم شعر و شور خویش بود خاصه که باز سرش به عشقی گرم شده بود . آورده اند که او با زادهٔ مفتی شیراز سر و سرّی داشت که هم شیفتهٔ شعر و آواز بود ، هم بسیار زیبا و نازنین بود . حافظ نهان از همهٔ چشمها با او عشق می باخت و مجلس می آراست ، می نوشیدند و می خواندند و داد دل از عمر گذران می گرفتند ، گویند روزی در خلوتی با فرزند مفتی شیراز بزم عیش و نوشی داشت ، باده ای بود و پناهی و شبی خلوت و شاد . شاه شجاع که از این عشق با خبر شده بود ، مترصد بود که باری ایشان را غافلگیر کند و آنشب به او خبر دادند که هم اینک حافظ با زادهٔ مفتی خلوت کرده است . شاه شجاع خود را به بزمگاه ایشان رسانید و نهفته و آهسته از دریچه ای مشغول نظارهٔ ایشان شد . باده در عاشق و معشوقه اثر کرده بود و حال خوشی داشتند . حافظ قرابه برگرفت و پیاله ای پر کرد و به دست دلبند خویش داد و او نوشید ، همینکه حافظ خواست نقل برگیرد و به دهان یار گذارد چشمش به دریچه استاد و دانست که حال از چه قرار است . شاه شجاع بلند آواز داد که دیگر چشم ما روشن ، و خواند : 

حافظ قرابه کش شد و مفتی پیاله نوش 

و حافظ بیدرنگ بر بداهه جواب داد : 

در عهد پادشاه خطا بخش جرم پوش


۲ ـ

هم آورده اند که قضا را این معشوقهٔ حافظ خود به نهان دلبستهٔ لولی وشی عیار شیوه شده بود که در جمع لولیان پیشهٔ آهنگری داشت ، و چون بسیار خوش آواز بود او را « شور انگیز » لقب داده بودند و گاه در بزمهای شاعر راه می یافت . حافظ از احوال دلداگی معشوقهٔ خویش کمابیش آگاه شده بود اما ظاهر نمی کرد ، جز آنکه با او پیوسته از تقوی و فضیلت سخن می گفت و از بی حفاظی پرهیزش می داد و او در جواب میگفت : « اگر به این مجالس اخیر اشاره می کنی که بدان تو خود بزم آرایی کرده ای و طرح آشنایی ها افکنده ای ، اما گمان بد مبر که « شورانگیز » فرشته است . » روزی در بزمی که حافظ میان آندو نشسته بود شورانگیز در مجاوبه با حافظ گاه آواز میخواند ، زادهٔ مفتی از حافظ خواست که غزلی حسب حال او بگوید . حافظ ملول بود از اینکه می دید او سخت بی حفاظ نشسته است و غالباً از چهره و چاک گریبان شورانگیز چشم برنمی گیرد ، اما قبول کرد و این غزل بگفت و در آن اشارتها گنجاند و پس از خواندن غزل از مجلس برخواست و گویند ترک آن معشوق کرد : 

دلم   ربودهٔ   لولی   وشی  است  شور انگیز 

دروغ    وعده  و  قتال  وضع  و   رنگ آمیز 

فدای     پیرهن     چاک     ماهرویان     باد 

هزار    جامهٔ    تقوی    و    خرقهٔ      پرهیز 

فرشته  عشق  نداند  که چیست قصه مخوان

بخواه   جام   و   گلابی  به  خاک  آدم  ریز 

میان  عاشق  و  معشوق  هیچ  حایل  نیست 

تو خود حجاب خودی حافظ ، از میان برخیز 

( مجالس العشاق ) 


۳ ـ 

دیگر آورده اند شاه شجاع در محفلی که از شعر و شاعری و غزلسرایی در آن گفتگو میشد با حافظ گفت : « اصحاب ذوق و ارباب معنی معتقدند ، من نیز برآنم که تلون در غزل پسندیده نیست . غزلهای خواجه همه خوب واقع شده ، الا اینکه ابیات آن ها از مطلع تا مقطع هر یک حالی و هوایی دیگر دارد شاید هر بیت در عالم خود کمالی داشته باشد اما این را کمالی نتوان شمرد که در یک غزل بیتی در معنی تصوف باشد ، بیتی در وصف باده ، و آن دیگر در عشق و همچنین باقی ابیات همه هر کدام در عالمی دیگر سیر کنند . » حافظ گفت : « خداوند شمشیر و قلم ابولفوارس دوران ، شجاع زمان آنچه میگوید ، عین حقیقت است من گاه در غزل این شیوه را پسندیده ام ، اما با این همه بی کمالی و نقص تمام نمی دانم چرا شعر حافظ در همه آفاق و اقالیم مشتهر است و زبانزد عام و خاص ، و روزی چند بعد از آنکه حافظ غزلی میگوید اگر چه خود در گوشهٔ شیراز نشسته ، همان شعر متلونش با کاروانها و کشتی ها تا اقاصی اقطار عالم سفر میکند ، اما بسیاری حریفان دیگر هستند که شعرشان با همه کمالی که دارد پای از دروازهٔ شیراز یا کرمان بیرون نمیگذارد ، با آنکه مدام چون سیماب بیقرارند و چون ماه دائم در سفر ! » 

بعضی گفته اند که حافظ در این جوابش تنها به شعر خود شاه شجاع کنایه نداشت ، بل بعضی دیگر نیز منجمله عماد فقیه کرمانی ، مشمول اشاره او بودند . 

( حبیب السیر ) 


۴ ـ 

نقل است که سلیم دل ، مریدی غیور و نیک اعتقاد از مریدان شاه نعمت اله ولی را به شیراز گذر افتاد ، در آن ایام که حافظ از پیران و صاحب مریدان مسند باره سخت ملول و نفور بود و حسن حالش این ابیات گفته بود : 

درین زمانه رفیقی که خالی از خلل است 

صراحی  می  ناب  و   سفینهٔ غزل است 

آن مرید سراغ حافظ را گرفت و رخصت یافت ، چون پاره ای نشستند ، در محضر خواجه از مراد خویش سید نعمةاله دعویها و نقل کرامتها کرد و شعرها خواند ، از جمله « قصیدهٔ اخباریهٔ » سید را که از کرامات اوست ، فی المثل بدین منوال که : 

شکر   کز   لطف   رب  عزوجل 

دل   پر   از   نور  یار  می بینم 

برخی   اطراف  تیره  و  تاریک 

بعضی    آفاق    تار   می بینم 

روی حق بی نقاب و پرده مدام 

بینم    و   پرده   دار   می بینم 

و هم از این گونه معجزات پیمبرانه که آن قصیده راست . و آنگاه با حافظ گفت : حضرت خواجه چندی است در غزلیات کرامت آیات از یأس و حرمان ناله بسیار می کند و به تکرار دم از نفی و انکار میزند . مجرب است که هر دل شکستهٔ ملول که دست ارادت به پیری روشن ضمیر دهد ، به یمن انفاس آن پیر در ظلمات سرگشتگی او را وجه خلاصی چهره نماید و طریق نجاتی پدیدار آید . پیر ما حضرت شاه نعمت الله گفته است ، ولله در قائله : 

ما  خاک  راه  را  به  نظر  کیمیا  کنیم

صد درد را به گوشهٔ چشمی دوا کنیم 

جواجه که این غزل و آن قصیده بیشتر شنیده بود ، گفت : البته هدایت موقوف عنایت است ، اما من باری این غزل را پیش آمده ام . مرید مشتاقانه گفت : یالیت رخصت بودی ، تا مگر خاطر بدان خوش کنیم . حافظ گفت : مضایقتی نیست ، و از فرط دلتنگی و ملالی که در آن حال داشت فی البداهه گفت : 

آنانکه  خاک  را  به  نظر کیمیا کنند 

آیا بود که گوشهٔ چشمی به ما کنند 

گویند آن مرید بسیاری شکفته شد ، فریاد کرد که : « من از سماع این غزل جمله خانقاهان ماهان را رشک طربخانهٔ شاهان کنم ، خدایرا مداومت کن » خواجه متبسم مداومت کرد و هم فی البداهه گفت : 

پنهان ز حاسدان بخودم خوان که منعمان 

خیر    نهان    برای    رضای   خدا   کنند 

مرید عظیم شعفناک شده بود ، گفت : آری پیر ما آشنایان اهل را پنهان به خود میخواند ، چنانکه به حمد الله مرا ، هم مداومت کن که درد طلب در تو بیدار شده است و اینک ان شاءالله درمان یافتی . حافظ هم بر بدیهه مداومت کرد : 

دردم نهفته  به ز طبیبان مدعی 

باشد که از خزانهٔ غیبم دوا کنند 

آن مرید به شنیدن این بیت ، خطوط شوق و شعف در چهره پاره ای بشولیده گشت ، زیرا خواجه ناگاه راه و مقام دیگر کرده بود ، اما خاموش ماند و حافظ همچنان دنبال میکرد : 

معشوق   چون   نقاب  ز  رخ  در   نمی کشد 

هر   کس   حکایتی  به    تصور    چرا    کند ؟ 

حالی    درون    پرده   بسی   فتنه    می رود 

تا   آن   زمان   که   پرده   برافتد   چها  کنند 

چون حسن عاقبت نه به رندی و زاهدی است 

آن   به   که   کار   خود  به  عنایت  رها  کنند 

آورده اند که آن مرید کف بر کف کوبید و برخاست ، چهره از خشم برافروخته ، آنگاه گفت : « سلیم دل مردا که من بودم که تو در امارت اهلیت و خلوص می جستم ، ترا همان قلاشی و رندی و احوال مستانه اولیتر ، غلط است آنکه گفته اند مردان خدا در اوباش ممکنند ، و اگر نه تو بودی که حافظ کلام بیچونی ، هر آینه بدان و آگاه باش ، به همت شاه ماهان سوگند که گرد از سر هستی تو بر می  آورم ، به کیفر این ابیات پرکنایه و تعریض که آشنا طلوع است و باقی ، روز همه روز بیگانه و ظلمانی . اما به حکم صفایی که مراست ، این خیرخواهی از تو دریغ ندارم : زنهار این ابیات به دیوان خویش اندر نیاری که تمامت دفترت به خمول پیش از تو فرو میرود و راه فراموشی و زوال گیرد . » 

( ریاض العارفین ) 


۵ ـ 

آورده اند که چون خواجه به حسب ظاهر در عمر خویش رندانه و لاابالی می زیست ، خاصه در اواخر ایام زندگی بس بی پروا سخنان میگفت ، بعد رحلت بعضی متعصبان حجری در نماز گزاردن بر جنازهٔ او متأمل بودند ، جنازه بر زمین مانده بود تا رندی معتقد گفت : « در آن کوزه کنار حجره شعرهای حافظ است که بر سفال و کاغد پاره ها نوشته ، کودکی را بگوید که از آن پاره ای برآرد ، تا معلوم شود سخن خود او در این میانه چیست » 

و همچنین کردند ، این بیت برآمد : 

قدم    دریغ    مدار    از    جنازهٔ   حافظ 

که گرچه غرق گناه است میرود به بهشت 

چون حاضران اینحال و مقال بدیدند از کرامت او دانسته به نماز ایستادند . شاید این نخستن فال بود که از دیوان حافظ گرفته شد . گویند هم از اینجا خواجه « لسان الغیب » لقب گرفت .

( نتایج الافکار ) 


۶ ـ

آورده اند که روزی در محضر امیر علیشیر نوایی و مولانا عبدالرحمن جامی ، جمعی از شعرا گرد آمده از هر دری حدیث می کردند و ترویج خاطر و تفنن را شعر میخواندند . شیخ کمال تربتی که اکثر غزلهای خواجه حافظ را مخمس کرده بود ، یکی از مخمسات خود میخواند . دیگران باری آفرین ها می گفتند اما امیر علیشیر و مولانا جامی خاموش بودند . خاطر شیخ کمال را از این بابت آزردگی حادث شده ملول به کنجی نشست . دیگر بار که نوبت خواندن به او رسید ، با احترام تمام عذر خواست . امیر گفت : « شنیده ام که تو دوش سه غزل از 

خواجهٔ شیراز را مخمس کرده ای ، اینک خاموش ماندن چرا ؟ » شیخ کمال گفت : « می بینم که امیر و مولانا رغبتی به شنیدن ندارند ، زه و احسنت چشم ندارم ، اما آخر کم از اینکه نقدی تا تصرفی ؟ » امیر گفت : « حق بدست توست ، ما غافل بوده ایم ، اکنون مخمسی دیگر بخوان تا کسر خاطر ترا جبران کنیم » شیخ کمال خشنود گشت و تخمیس این معجزه حافظ را که فرموده : 

زان   یار   دلنوازم   شکریست   با   شکایت 

گر نکته دان عشقی خوش بشنو این حکایت 

خواندن گرفت . و چنانکه رسم مخمسات است ، ابتدا سه پیش مصرع میخواند ، آنگاه بیت حافظ را . امیر چنانکه گوئی ابیات خواجه را نمی شناسد ، هنگام خواندن پیش مصرعها ابرو در هم کشیده به تأمل خاموش می ماند ، اما همینکه بیت خواجه خوانده میشد ، می شکفت و زه و احسنت می گفت ، بر این منوال که : « آفرین ، این بیت معجز است ، لله در قائله ، این بیت عجیب عالی است ، احسنت این سحر حلال است » و همچنین تا اواخر غزل که ناگاه حاضران طنز و طیب امیر به جا آوردند و مجلس از خنده و شیطنت پر غلغله شد و شیخ کمال ، عظیم شرمنده و ملول به خموشی گرائید ، که انصاف را سزای چنین مقلدان است .

( رشحات الذوق و قطرات القریحه ) 


۷ ـ 

آورده اند که وقتی در محضر یکی از عرفا گفته شد که جامی در نفحات الانس نوشته : 

« حافظ پیری نداشته است و دست ارادت به مرشدی نداده . » صاحب ذوقی که در آن محضر بود گفت : « اگر بی پیر چون حافظ توان شد ، کاش مولانا جامی هم پیر نمیداشت ! » 

( ریاض العارفین ) 


۸ ـ 

آورده اند که شش تن از خواتین معزز شیراز بی بی فلان و بهمان ، که با هم الفت و عقد خواهری و احوال سعتری داشتند و در شیراز به « سته حسنا ء» یا 

« حسناء سته » یا « حسان سته » معروف بودند ، و هر یک مزیتی خاص داشتند ، از « مال » و منال و جلال و کمال و دلال ، روزی بر سر مزار سخن میراندند و بیعاری و لوندی میکردند ، عاقبت گفتگوشان به اینجا رسید که اگر حافظ زنده می بود کدام یک از ما را با مزیتی که داریم ، بیشتر می پسندید و بر می گزید ؟ در این باب چنانکه این جنس است پرحرفیها کردند ، سرانجام یکی از ایشان گفت :« اگر در این داوری خود خواجه را به داوری طلبیم بهتر است » چنین کردند ، فالی از دیوان گزارشگر رازهای نهان گرفتند ، چنین آمد : 

شیراز   معدن   لب   لعل  است  و  کان  حسن 

من    جوهری     مفلسم    ،    ایرا    مشوشم 

شهری است پر کرشمه و خوبان ز شش جهت 

دستم   تهی   ،   ور   نه   خریدار   هر ششم 

( ریحانةالادب و رشحات الذوق ) 


۹ ـ

آورده اند که بعضی از خوشخدمتان سئوالی نوشتند و نزد ناصرالدین شاه قاجار فرستادند که این بیت حافظ را که گفته : 

کشتی نشستگانیم ای باد شرطه برخیز 

باشد   که    باز    بینیم  دیدار آشنا را 

مختلف میخوانند ، بدین معنی که در مصرع اول به جای نشستگان گروهی شکستگان روایت می کنند یا بلعکس ، کدام درست است ؟ ناصرالدین شاه در جواب نوشت : 

بعضی  نشسته  خوانند بعضی شکسته خوانند

چون نیست خواجه حافظ ، معلوم نیست ما را 

( قصص العلما تنکابنی ) 


۱۰ ـ

آورده اند که یکی از شاگردان آخوند ملاعلی نوری ـ حکیم متشرع در طبقهٔ حاج ملا هادی سبزواری و یکی از معلمان او ـ سئوالی نوشت و از بطون معانی این بیت حافظ : 

می   دو   ساله  و  محبوب  چهارده  ساله 

همین بس است مرا صحبت صغیر و کبیر 

پرسید که آیا جز همین معنی ظاهر خواجه مقصود دیگری هم داشته است یا نه ؟ زیرا شنیده بود که بعضی عرفا می گویند مراد حافظ از محبوب چهارده ساله پیامبر اسلام است که در چهل سالگی مبعوث شد و چهار تا ده سال نیز چهل است و مرادش از می دو ساله قرآن است که در دو سال امر نزول آیاتش بر پیامبر سامان گرفت ، آخوند ملاعلی در جواب نوشت : ای « نور هر دو چشم من معنی می دو ساله آن شرابی است که دو سال مانده باشد و اهل نشأء گویند تأثیر چنین شرابی برای مستی بیشتر از شرابهای دیگر است و مراد از محبوب چهارده ساله جوانی است که به سن چهارده باشد ... و حافظ غیر این معنی اراده نکرده است ، آنچه عرفا توجیه و تأویل میکنند . شهد بالله که خلاف است و مراد حافظ نبوده » والسلام . 

( قصص العلما ) 



برگرفته از مجلهٔ نامهٔ فرهنگ ، سال اول ، شمارهٔ پنج و شش ، خرداد ۱۳۴۱