۵ آبان ۱۳۸۸

ویژه نامهٔ سید حسن تقی زاده ۱۲

تقی زاده به روایت جمال زاده ۲ 

به قلم سید محمد علی جمال زاده 




تقی زاده خط فارسی ( و هکذا فرنگی ) خوشی نداشت . خطش روشن و خواندنی بود ولی پختگی نداشت و بی شباهت به خط فارسی بیگانگان نبود . شاید به همین ملاحظه بود که علاقهٔ وافری به خط خوب داشت و کافی بود که کسی خط فارسی را خوب بنویسد تا بتواند به اصطلاح قاپ تقی زاده را بدزدد ، در میان اعضای کمتیهٔ ملی در برلن سعدالله خان درویش ( که یادش به خیر و نمیدانم آیا زنده است یا مرده ) خط بسیار زیبایی داشت و هر چند خودش هم جوان محبوب و بی شیله و پیله ای بود ولی علاقهٔ مخصوص تقی زاده به او همانا بیشتر خط خوشش بود .

تقی زاده ما را تشویق میکرد که مشق خط بکنیم و شاید علاقه ای نیز بود که نگارندهٔ این سطور به خط فارسی ( به خصوص نستعلیق )  خوب دارد از همانجا سرچشمه می گیرد . 

از صفات بارز تقی زاده یکی هم استفاده از استعداد اشخاص بود . همینکه در نزد کسی استعدادی سراغ مینمود یعنی بر او معلوم میگردید که آن شخص دارای فلان استعداد است یعنی مثلاً خط نستعلیق را خوب می نویسد و یا از وقایع و حوادث دورهٔ ناصرالدین شاه اطلاعات خوبی دارد دست بردار نبود تا به زور تشویق ( و به به گفتن که عادت او بود ) از استعداد و محفوظات آنها نتیجهٔ عملی بگیرد و در این راه از آنچه از دستش ساخته بود دریغ نمیداشت .

در همان اوایل تشکیل کمیتهٔ ملیون ایران که یکی از مهمترین مواد برنامهٔ عملیاتش تبلیغات بر ضد روس و انگلیس در میان ایلات و عشایر ایران بود بنا شد صورت کاملی ( یا حتی المقدور کاملی ) از ایلات ایران تنظیم نمائیم . تقی زاده صبر و حوصله نداشت و میخواست هر چه زودتر انجام یابد و لهذا هر یک از اعضاء کمیته را در راه انجام این مقصود به کاری واداشت و خودش نیز با عشق و شور هر چه تمامتر کمک رسانید تا صورت خوبی تهیه گردید و به خط سعدالله خان درویش به رشتهٔ تحریر درآمد و با چاپ دستی آنرا چاپ کردیم و من هنوز هم باید یک نسخه از آن را داشته باشم .

بعدها که روزنامهٔ کاوه به چاپ میرسید تقی زاده به شدت مراقب بود که بی غلط 

( یا حتی المقدور بی غلط) از چاپ درآید تا بتواند برای مطبوعات ایران نمونه و سرمشقی باشد . روزنامهٔ کاوه در چاپخانهٔ بزرگ دولتی آلمان به نام « رایش دروکرای » به چاپ میرسید و گر چه حروف فارسی داشت ولی حروفچین مخصوص نداشت و حروفچین باید هر حرفی را از روی اعداد بچیند و کار مشکلی بود و از هر صفحه چند بار نمونه برایمان میفرستادند و ما تصحیح میکردیم و میفرستادیم تا بالاخره اجازهٔ طبع داده میشد . تقی زاده در کار تصحیح درست و حسابی وسواس داشت و من هم کم کم به تأسی از ایشان وسواسی شده بودم و مدت مدیدی نیست که کم کم توانسته ام یقهٔ خود را از چنگ این وسوسه خلاصی بخشم یعنی فهمیدم که در مطبوعات ما اغلاط چاپی در حکم رطوبت در حمام است و مبارزهٔ با آن بیهوده خون دل خوردن است و چنانکه گاهی در ضمن مقالات خود تذکر داده ام غلطنامه جزو لاینفک مطبوعات ما و بی ادبی میشود حکم کهنهٔ حیض ادبی را در مملکت ما پیدا کرده است ، کار کردن تقی زاده سرمشق ما شده بود . او خستگی ناپذیر بود . عینکش را به چشم میزد و کتابها را در مقابل خود می چید و با آرامی مشغول کار میشد و خداوند به او صبر و حوصله ای داده بود که به هر بنده ای از بندگان خود نداده است . 

مباحثهٔ تقی زاده با اشخاص هم دیدنی بود . فرض کنیم با کسی روبرو میشد که منکر آزادی و مشروطیت بود . یعنی منکر چیزی بود که برای تقی زاده مقدس ترین چیزهای دنیا بود . ابداً از جا در نمیرفت و حتی در آهنگ صدایش تغییری محسوس نمی گردید ( تنها برای کسی که او را خوب میشناخت یک نوع برافروختگی در چشمانش به وجود می آمد ) و با نهایت آرامی و با همان صدای هموار و لهجهٔ مخصوص که خالی از لطف و ملاحت نبود مباحثه را شروع مینمود . مباحثه ای بود که به طرز و سبک مباحثهٔ معروف سقراط بی شباهت نبود . سقراط معنی و مقصود را کم کم « میزایانید » . تقی زاده از طریق یک نوع « تجاهل » و به وسیلهٔ سؤالهای پی در پی که گوئی واقعاً از مطلب بی خبر است و میخواهد اطلاعی حاصل نماید طرف را رفته رفته در تنگنا می انداخت و به بن بست میکشید . در تمام طول مباحثه ابداً نظر و عقیدهٔ خودش را صریحاً به زبان جاری نمی ساخت ولی مانند مشت زن ماهری که به ضرب مشتهای مختصر ولی مؤثر از راست و چانه حریف را مغلوب سازد و از پای درآورد وقتی طرف به خود می آید و آگاه میشد که درست عقیده ای را که کاملاً مخالف با عقیده و نظر او در آغاز مباحثه بود داشت تصدیق میکرد .

روزی در ژنو جسارت ورزیده به تقی زاده گفتم شما این همه صبر و حوصله و آرامی را از کجا آورده اید . فرمود مقصودت را درست نمی فهمم . گفتم من عمری است که با شما نشست و برخاست میکنم هرگز شما را اوقات تلخ و عصبانی ندیده ام . فرمود فلانی پدر من سید ملایی بود بسیار متقی و پرهیزکار که در کوچکترین افعال و رفتار و اقوال سعی داشت بر طبق احادیث و اخبار و سرمشق مؤمنین و متدینین باشد و لهذا وقار و سکینه را شرط ضروری در معاملات خود با مردم میدانست چنانکه به غایت خشمگین و ناراضی بود شدیدترین دشنامی که بر زبانش جاری میگردید « ای بی ادب » بود . 

خوابیده تقی زاده هم شنیدنی است و شاید راز سلامتی و طول عمرش همین خوب خوابیدن باشد . به مجرد آنکه سرش به ناز بالش می رسید خواب بود و یک سر و بدون کمترین جنبش و حرکتی تا صبح میخوابید . من وقتی متوجه این نکته گردیدم که دیدم در ادارهٔ کاوه هنگامی که درس آلمانی میخواند ناگاه معلمه را در اطاقی که به دفتر ما چسبیده بود تنها میگذاشت و به سرعت و با قدمهای خواب آلود وارد دفتر میشد و سرش را در کنار میز تحریر به روی بازو میگذاشت و به خواب میرفت . بعدها به من بروز داد که در سر درس خوابش میگیرد و یک کلمه از درس نمی فهمد و از من خواست که پس از چند دقیقه او را بیدار سازم تا بتواند برود دنبالهٔ درس خود را بگیرد . این خواب و چرت زدن کم کم شدت یافت . کار زیاد و فکرهای پریشان گوناگون و غذای ناکافی و کم قوت هم ممد گردید و کار تقی زاده به جائی کشید که به صورت مرض درآمد . به طبیب متخصص مراجعه نمود ولی فردای همان روز تقی زاده به من فرمود که فلانی نمی دانی چه پیش آمده است . طبیب دوائی به من داده است که هر شب باید قبل از خواب در موقع رفتن به تختخواب بخورم . امروز صبح که از خواب بیدار شدم دیدم یک بازویم هنوز در آستین لباسم است و دوا ناخورده روی میز در پهلوی رختخواب است و خوابم برده و تا صبح به همان صورت خوابیدم . معلوم شد که باید یک فکر دیگری کرد . طبیب آفتاب مصنوعی تجویز کرد ، یعنی نور حرارت را به کمک ماشین برق باید بر بدن لخت انداخت تا گوشت و پوست و خون را از آن حالت سستی بیرون آورد . اما افسوس که در حمامی که اختصاص به این طرز معالجه داشت کار چرخاندن ماشین برق را به خود مریض محول داشته بودند که لخت بخوابد و متدرجاً برق را نقطه به نقطه به تمام بدن بیندازد و متوجه باشد که مبادا بیش از یکی دو دقیقه به یک جای بدن بتابد ، چیزی که هست تقی زاده در همانحال خوابش برده بود و برق بدنش را سوزانیده بود و معلوم شد که باید یک نفر مدام مواظب باشد که برق بدنش را نسوزاند . 


ادامه دارد ...





































































































































































































ویژه نامهٔ سید حسن تقی زاده ۱۱

تقی زاده  ـ  پرفسور براون

به قلم سید حسن تقی زاده 

از یادداشتهای تقی زاده 




قریب یکماه یا کمی بیشتر در همان هتل در پاریس بودیم ، در این بین روزی کاغذی از پست به من رسید از انگلستان ، کاغذ به فارسی بود و نویسندهٔ آن پرفسور ادوارد بروان انگلیسی معلم زبان فارسی در کمبریج بود ، مکتوب به این عبارات آغاز میشد : 

شنیدم صفات تو عاشق شدم

بدیده    ندیده    رخ    فرّخت

ندانم           از              دلم 

چها  خیزد  آیا  چو بینم رخت 

نوشته بود شنیده ام شما به پاریس آمده اید خیلی مشتاق دیدار شما هستم و اگر ممکن میشد که بیایید اینجا ، بیایید انگلیس خیلی خوشحال میشدم و می توانستیم با هم کار بکنیم . مقصودش این بوده که در راه مشروطیت کار بکنیم به این جهت من مایل شدم که سری به انگلستان بزنم ، و اگر راهی پیدا شود که کار و شغلی در آنجا برای گذراندن معیشت پیدا کنم موقتاً آنجا بمانم . مختصر وجهی که گفتم از علیزاده بعدها ( رادپور ) قرض کرده بودیم رو به تمامی بود . عاقبت من مصمم شدم آنچه از آن وجه باقی مانده همه را به میرزا محمد علیخان 

( تربیت ) داده پیش او بگذارم و خود به تنهایی به انگلیس بروم . و چون در آن موقع یک نمایشگاه که اکسپوزیسیون می گویند اکسپوزیسیون فرانسه و انگلیس در لندن دایر بود و بلیط مسافرت به لندن بآن عنوان خیلی ارزان بود یعنی تا آنجائیکه به خاطرم  می آید مخارج عادی بلیط که از پاریس به انگلیس قریب ۵۰ فرانک بود در این موقع اگر کسی به قصد دیدن نمایشگاه میرفت قیمت بلیط رفت و برگشتن با هم قریب سی فرانک میشد ، لذا یک بلیط رفتن و برگشتن گرفتم و با همراهی مرحوم حاجی میرزا آقا فرشی که او هم وکیل در مجلس شوری بود و کمی پیش از تخریب مجلس به خارجه رفته بود عازم شده به لندن رفتیم . در لندن در یک پانسیون که Boariling house میگویند و شیخ حسن قزوینی معاون ( خلیفه ) مرحوم ادوارد براون و معلم فارسی بود برای ما یعنی من و معاضد السلطنه تهیه کرده بود منزل کردیم و این اقدام او به سفارش مرحوم براون بود . به او سپرده بود که این مهاجرین مشروطه طلب ایرانی وقتیکه به اینجا برسند هر نوع کمک به آنها بکنید و حتی خود مخارج این کار را به عهده گرفته بود و در کاغذی که به فارسی به آن شخص نوشته بود اینطور نوشته : 

« این مردان نجیب شجاع که در راه وطن خود فداکاری کرده اند حقی در گردن ما دارند و مخلص هم میخواهم بهره ای از این شرف داشته باشم » پس تأکید کرده بود از ما پذیرایی بکند تا او خود از مسافرت موقتی که به دانمارک برای شرکت در انجمن بین المملی مستشرقین کرده بود برگردد . 

مرحوم براون در این باب کمال اهتمام را کرده بود ، علاوه بر اینکه شیخ حسن را در لندن گذاشته بود که از ما پذیرایی بکند در کمبریج هم باز سپرده بود که اگر مستقیماً به آنجا رفتیم در آنجا هم از ما پذیرایی کنند و به همین جهت بود که شیخ حسن برای ما پانسیون تدارک کرده بود . 

طولی نکشید براون از مسافرت آمد و خیلی خوشحال شد . یکروز بیشتر در لندن نمی ماند و میخواست به کمبریج برود . گفت ناهار را در کلوپ می رویم بخوریم ، خیلی مهربانی کرد . و گفت خیالتان چیست ، من گفتم آمدم این جا ببینم اگر کاری بتوانم پیدا کنم که وسیلهٔ زندگی باشد اینجا می مانم و اگر پیدا نشود ناچار به پاریس بر می گردم . گفت فکر کار نکنید این قابل نیست . بعد گفت : 

زیان  می کند   مرد   تفسیر  دان

که  علم  و  ادن میفروشد به  نان 

ولیکن تو بستان که  صاحب خرد 

ز  ارزان  فروشان به رغبت خرد 

گفت شما اینجا مهمان باشید یک چند که اینجا هستید با هم بنشینیم وقایع تاریخ گذشته را با هم بنویسیم و هر کمکی ممکن است برای اعادهٔ مشروطیت بکنیم و در افکار عامه این جا تبلیغ کنیم . ولی آنچه گفت من قبول نکردم . به قول معروف خیلی خشک بودم و او آخر متحیر ماند چکار بکند . به من گفت خیلی خوب شما در لندن چند روزی تأمل کنید من بروم کمبریج آنجا ببینم کاری که برای گذران زندگی بشود پیدا کنم بنویسم . من گفتم که خوب من اگر اینجا بمانم و کمبریج بیایم یک رفیقی دارم در پاریس مانده . گفت بنویس او هم بیاید . و یک اسکناس پنج لیره به من داد که بفرستید برای رفیقتان که بیاید و من به میرزا علیخان نوشتم آمد . بعد او نوشت که یک کاری برای شما در کمبریج پیدا کرده ام به اینجا بیائید . وقتی ما به آنجا رفتیم او گفت کاری که پیدا  کرده ام این است که در کتابخانهٔ عمومی کمبریج ( که کتابخانهٔ بزرگیست ) کتب فارسی و عربی درست فهرست نشده است و محتاج به اشخاصی هست که این زبانها را بداند و فهرستی برای اینها درست بکند ، به طریقهٔ فهرست کردن چنانکه میان آنها معمول است به ما یاد داد . و ما در یک پانسیون خیلی ارزان منزل کردیم و روزها را به کتابخانه رفته در آنجا مشغول کار بودیم ، و غالباً با او یعنی پرفسور براون محشور بودیم .

در اینجا این جملهٔ معترضه بهتر است گفته بشود چنانکه بیان شد امر معیشت ما  از این راه میگذشت که مرحوم پرفسور براون قرار گذاشت که ماهی ده لیره به ما داده بشود در مقابل آن کاریکه میکردیم و به بانک سپرد که ما آخر هر ماه رفته این وجه را از بانک بگیریم . دو سه سال بعد از آن زمان وقتیکه من در طهران بودم ، نسخه ای از خطابه های مرحوم براون در پاریس که بر حسب دعوت از فرانسویها برای نطق در باب مشروطیت ایران و غیره او را دعوت کرده بودند که پاریس برود و او قبول کرده و رفته بود و شش خطابه در آنجا خوانده بود که نسخه ای از آن چاپ شده بود برای من ارسال داشته بود . در ضمن بیانات او دیدم که از من حرف زده و گفته فلانی که اینجا آمد وسیلهٔ زندگی نداشت و من هر کاری کردم که به یک نحوی به او کمکی بکنم قبول نکرد . عاقبت مجبور شدم حیله ای بکنم و به اسم کتابخانه او را مشغول بکنم و تصور کند که پول از کتابخانه میرسد در صورتیکه خودش میداده و کتابخانه خبری از آن نداشت . او آدم دارا بود و پدرش متمول بود و کشتی سازی و معدن ذغال سنگ داشت خودش هم از پرفسوری عایدی خوب داشت ....




 از مجلهٔ یغما ، سال بیست وششم ، تیرماه ۱۳۵۲ ، شمارهٔ چهارم 

 موجوده در آرشیو روزگار نو



































































































































ویژه نامهٔ سید حسن تقی زاده ۱۰ 


منشاء قدیم و مأخذ اصلی شاهنامهٔ فردوسی (بخش ثانی ) 

به قلم سید حسن تقی زاده 






از مترجمین پهلوی به عربی غیر از مترجمین خدای نامه که ذکرشان گذشت اسامی چند نفر دیگر در کتاب « الفهرست » آمده و از آنجمله اند آل نوبخت که اغلب افراد این خانواده مترجم بوده اند . نوبخت در زمان خلیفهٔ عباسی منصور بوده و منجّم بوده و در سنهٔ ۱۴۱ در بنای شهر بغداد اختیار ساعت نیک کرد . پسرش ابوسهل فضل بن نوبخت از مترجمین پهلوی به عربی و در خزانهٔ الحکمهٔ هارون الرشید بوده و کتاب « نهمطان » (۱) را در علم موالید و نجوم و چندین کتاب دیگر تألیف کرده که عمدهٔ مأخذش در آنها کتب ایرانی بوده است . برادرش علیّ بن نوبخت و مخصوصاً برادرزادهٔ او ابوسهل اسمعیل بن علیّ بن نوبخت از علما بوده اند . برادرزادهٔ دیگر وی حسن بن سهل بن نوبخت مخصوصاً جداگانه از مترجمین پهلوی مذکور شده . 

دیگر موسی بن خالد و یحیی بن خالد بودند که به قول کتاب « الفهرست » در خدمت داود بن عبدالله بن حمید بن قحطبه بودند و برای او از پهلوی ترجمه میکردند . چون حمید بن قحطبه در سنهٔ ۱۵۹ وفات یافته و پسرش عبدالله در سنهٔ ۱۹۷ زنده بود لهذا ممکن است زمان این مترجمین به اوایل قرن سوم بیفتد .

دیگر ابوالحسن علیّ بن زیاد التّمیمی بوده از جمله کتب او که ترجمه کرده زیج ایرانی معروف بود که آنرا « زیج شهریاری » میگفتند و چون این زیج ظاهراً در اواخر قرن دوم یا اوایل قرن سوم ترجمه شده پس عهد زندگی مؤلف نیز از آن به دست می آید .

 دیگر ابوجعفر [یا ابوحفض ] عُمر بن فرخّان طبری بود که از منجمین بود و در خدمت یحیی بن خالد بن برمک و فضل بن سهل و در دربار مأمون عباسی بوده . اسحق بن یزید و اسحق بن علیّ بن سلیمان نیز از مترجمینی بودند که ذکرشان در شمارهٔ قبل گذشت . دیگر « سَلم » مدیر کتابخانهٔ مأمون عباسی

 « بیت الحکمه » است که از پهلوی به عربی ترجمه میکرد . 

غیر از مترجمین مذکور هم عدهٔ زیادی از علما بودند که به کتب ایرانی بلاواسطه دسترس داشته اند و مؤلفات آنها پر بوده از اقتباسات و اقتطافات از کتب ایرانی و همچنین مورخین و نسّابین بزرگ عرب که دقت و استقصاء کاملی در تحقیق مستوفای تاریخ و انساب عرب داشتند نیز به تاریخ و انساب ملل مجاورهٔ اعراب هم محض روشن ساختن تاریخ خود اهتمام مخصوص داشتند . جمعی دیگر از علما هم بودند که از شعوبیه یعنی ملت پرستان ایرانی بودند و چون در مجادلهٔ سخت با طرفداران ترجیح عرب بودند محض کشف دلایل تازه بر مدعای خودشان رجوع به همهٔ زوایای آثار تمدن ایرانی میکردند . این طبقهٔ اخیر اقوالشان کمتر سندیت دارد و مثل مورخین حقیقت جوی و بی غرض نتوان به قول آنها اعتماد کامل کرد . ولی از طرف دیگر بیشتر روح ملی ایران و مخصوصاً اهتمام به احیاء آثار عظمت و شکوه گذشتگان و میل شدید به فخر و مباهات به نیاکان و حماسه و رجز و مفاخرت و مناشدت در مقابل اعراب که منشأ 

( یا یکی از اسباب ) نهضت شعر و حماسهٔ رزمی ایرانی شد از این مخاصمه شعوبی و تألیف کتب فضل العجم علی العرب و فضل العرب علی العجم به جنبش آمد . نگارنده را عقیده آنست که مخصوصاً قسمت عمدهٔ همهٔ انواع ادبیات در زبان فارسی و حتی خود شعر عروضی و نظم قصائد و مدح و هجا و بزم و رزم و تمام انواع شعر به معنی معمول دورهٔ اسلامی آن و طرز کتابت و انشاء و انواع علوم و آداب کلام از عرب به ایران آمده و این ملت فاتح که در سایر شعب ترقی و علوم عقب بود بزرگترین تحفه اش  به تمدن دنیا زبان بی مانند و عالی و وسیع خودش بود با هزاران هزاران فنون و علوم ادبی و صنایع راجع به آن زبان و صد هزاران اشعار و خُطَب و حِکَم و امثال و سِیَر و روایات و منقولات شفاهی و نشیده های عشق طبیعی به علاوهٔ ضبط و دقت و صحت روایت در تاریخ و تقیّد به انساب که بدبختانه ملت ما از قدیم متهم به مسامحه و سست کاری در این امور بود و اکنون هم بدبختانه آثار نمایان آن در تاریخ و روایت و لغت باقی است و به عبارت اخری اعراب در کلیهٔ آنچه علوم منقول خوانند از انساب و روایت و اشعار و لغات و نحو و صرف و امثال و وقایع و ایام مشهوره و غیره دقت و مواظبت کامل داشتند و بعضی ملل متمدن دیگر در علوم فلسفی و طبیعی و حساب و هندسه ترقی کرده بودند و ایرانیان مانند هندیان بیشتر به فلسفه روحانی و حکمت و عبرت و معانی اخلاقی و فلسفی و تأویلی هر مطلب متوجه میشدند .در کتب ما امثلهٔ این مطلب بسیار فراوان است و خیلی حکایات پر معنی و نکته دار دیده میشود که در جزئیات مقدماتی آن به کلی مسامحه شده و به فلسفهٔ آن پرداخته شده مثلاً شبیه به این مینویسند « گویا هارون الرشید بود یا یکی از سلاطین صفویه در دمشق یا نیشابور در سنهٔ ۲۰۰ هجری یا ۱۰۰۰ به یکی از ملوک اطراف یا وزیر خود چنین نوشت ........... » و آن وقت یک مطلب پر معنی و حکیمانه ذکر میکنند . 

باری مقصود آن بود که توجه به جمع و تدوین تواریخ گذشته و مخصوصاً آثار عظمت سلاطین و وقایع مشهورهٔ آنها و نسب بزرگان ایران و مفاخرت به اجداد از تأثیر عرب بود و ترتیب مفاخرت و مباهات قبایل و یا نسلهای مختلف عرب با همدیگر و اشعار « اولئک آبائی فَجِئنی بِمِثلِهُم » و نظیر آن در میان اعراب باعث سرایت همین حس شد در میان ایرانیان که آنان نیز ابتدا به اشعار و نثر عربی شروع به تعداد مفاخر و ستایش گذشتگان قوم کرده (۲) و به تدریج در زبان بومی خود نیز بدانگونه سخن سرودند و حتی ممکن است شاخ و برگ و آب و تابی که داستانهای رستم و اسفندیار و سهراب و برزو و بیژن و منیژه و سیاوش و فرامرز و گرشاسپ و بهمن و گودرز و سام و نریمان و زال و غیره پیدا کرده و مخصوصاً در افواه قصه گویان و نقالان قدیم کارها و سرگذشتهای این پهلوانان رواج و رونقی گرفته خالی از تأثیر و تقلید قصص پهلوانان ملی عرب و داستانهای خیلی شایع آنها نبوده مانند سرگذشتهای «عنترة بن شدّاد عَبسی»

(۳) و « عَمرو بن معدیکرب » (۴) و « بنی هلال » (۵) و غیره که به احتمال قوی در قرون اولای اسلام در افواه قصه گویان عرب مبلغی از این داستانها

( که بعدها هستهٔ قصه های دایر بین العوام مانند رومانهای معروف موسوم به 

« سیرة عنتر » و « سیرةابوزید » و « بنی هلال » و غیره شد و ورد زبان و نقل مجالس  « راویان اخبار و ناقلان آثار » گردیده ) دائر و سائر بوده است .(۶) 

در ابتدا یعنی همان قرن اول هجرت که عربها به جمع و تدوین انساب خود اهتمام کردند و نسابین بزرگ از آن قوم به ظهور آمد در کتب نسب خودشان از انساب سلاطین مجاوره نیز درج کردند و مخصوصاً کلی ( محمد بن سایب ) و پسرش هشام که ذکرشان گذشت از مشهورترین آنها بودند و اطلاعات زیادی نیز از افواه در باب ایران ثبت کردند . 

روایات هشام بن محمد یکی از مآخذ مهم طبری در باب تاریخ ایران است در صورتیکه میدانیم این نسب نویس و مورخ تاریخ عرب عمده سر و کارش با تاریخ عرب بوده و اگر به تواریخ ملل دیگر اشاره ای کرده عرضاً و استطراداً بوده است . (۷) سایر نسّابین معروف عرب نیز ظاهراً از نسب سلاطین ایران سخن رانده اند . در مجمل التواریخ در فصل راجع به طبقهٔ کیانیان گوید « نخستین ایشان کیقباد بود و اندر نسب چنان خواندم از ابن المقّسم و عطا و شعبی و دغفل که صاحب روایت عرب اند کذا قال صاحب النسخة قال کیقباد ابن الزاب الذی یقال له المجوس (؟) زو و به روایتی گویند پسر کیکامه بود ..... » .

دغفل نسّابه ( حجر بن الحارث کنانی ) در سنهٔ ۵۰ هجرت بوده و حتی عهد حضرت رسول را نیز درک کرده و سه نفر باقی نیز از قرون اولای اسلام بودند . 

غیر از اینها « علّان » معروف به شعوبی است که اصلش ایرانی بوده ولی در انساب عرب اختصاصی داشت و در کتابخانهٔ هرون و مأمون عباسی بود و کتب زیادی در قدح انساب عرب تألیف کرده . 

محمد بن القاسم التّمیمی مشهور به ابوالحسن الّنسابه از اهل بصره نیز که اعلم علمای نسب علی الأطلاق بود و ظاهراً در اواخر قرن سوم یا اوایل قرن چهارم میزیسته کتابی موسوم به « اخبار الفرس و انسابها » تألیف کرده بود . از 

عُمَرِ کسری که مسعودی در « مروج الذهب » به کرّات از وی به واسطهٔ ابو عبیده معمر بن المثنّی راجع به تاریخ ایران روایات نقل میکند سابقاً ذکری نمودیم . این شخص هم اگر از اسم او حکم کنیم محتمل است که عرب بوده ولی وقوف کاملی به اخبار ایران داشته به حدی که وی را ملقب به کسری کرده بودند . این شخص ظاهراً در اوایل قرن دوم میزیسته . خود ابو عبیده نیز که در سنهٔ ۲۱۰ وفات یافته از مؤلفین مشهور بوده و از جملهٔ کتب وی کتابی بوده موسوم به « فضائل الفرس » . 

دیگر سعید بن حُمَید کاتب طوسی است که کتب متعددی در ذمّ عرب و مدح ایرانیان و فضیلت اینان بر آنها داشته . ابوالحسن علیّ بن عبیدة الریحانی نیز از مؤلفین و علمای بزرگ که معاصر مأمون عباسی بود هم کتبی راجع به روایات ایران نوشته بوده . ابوعبدالله محمد بن عمران بن موسی بن سعید بن عبدالله خراسانی معروف به مرزبانی ( متولد سنهٔ ۲۹۷ و متوفی سنهٔ ۳۷۸ ) نیز کتابی داشته در اخبار ایرانیان قدیم موسوم به « کتاب الأوائل » . ابوالفضل احمد ابی طاهر طیفور ، خراسانی الاصل و بغدادی المولد (۲۰۴ ـ ۲۸۰ ) نیز دربارهٔ هرمز بن کسری انوشیروان کتابی نوشته بوده است . دیگر اسحق بن سلمه ایرانیّ الاصل مؤلف کتاب « فضل العجم علی العرب » است و داود بن الحراج که در اواسط قرن سوم میزیسته و به قول مسعودی در « مُروّج الذهب » کتاب جامع و خوبی در تاریخ ایران و سایر ملل نوشته بود . 

ابن خرداذبه ( ابوالقاسم عبیدالله بن عبدالله ) مؤلف کتاب « المسالک و الممالک » معروف که در دست است هم کتاب تاریخی داشته که فوت آن مایهٔ بسی تأسف است زیرا که مشارالیه دسترس به کتب قدیمهٔ ایرانی داشته و مأخذ عمده ای در این باب بوده و « ثعالبی » در کتاب « غُرَر » از آن کتاب نقل میکند و مسعودی در مروج الذهب از آن خیلی به مبالغه و مدح حرف میزند . 

غیر از اشخاص مذکور که به طور نمونه از علما و محررّین قرون اولای اسلام که دربارهٔ ایران و تاریخ و آداب آن به زبان عربی نوشته اند ذکر شد اسامی و مؤلفات عدهٔ خیلی زیادی نیز از علما و کتب آنها در کتب موجوده برای ما مانده که در سه چهار قرن اول که سرمایهٔ انبوهی از آثار و آداب و اخبار ایران هنوز در دست بود آنچه ممکن بود تدوین کرده بودند و بدبختانه قسمت معظم آنها از میان رفته . برای آشنایی به اسامی این گونه کتب و مؤلفین ، کتاب « الفهرست » ابن الندیم و « کشف الظنون » حاجی خلیفه از مآخذ عمده اند . معلوم است که در سه قرن اول اسلام که زبان تحریر ایرانیان مسلمان هم عربی بود خود آنها نیز خیلی در باب ایران و تاریخ و آداب آن نوشتند لکن طریقهٔ تحقیق و تألیف از عرب بود . 

موضوع کتب راجع به ایران قدیم همه تاریخی نبود بلکه از هر نوع رسوم و آداب و سیاست و اخلاق و علم نجوم و غیره بوده و مخصوصاً کتب زیادی در خصوص اعیاد ایرانیان و مخصوصاً نوروز و مهرجان موجود بوده . 

از کتبی که فعلاً در دست ما باقی است و اخباری از ایران قدیم به واسطهٔ آنها به ما رسیده عمدهٔ آنها در عربی « عیون الاخبار » ابن قُتیبه است و کتاب « تاریخ یعقوبی » و « الأخبار الطّول » و کتاب « نظم الجواهر » و کتاب « التُاریخ المجموع علی التحقیق و التصدیق » ابن بطریق (۸) و « تاریخ طبری » و کتاب حمزهٔ اصفهانی و کتب مسعودی بغدادی و کتاب « البدء و التاریخ » مقدسی (۹) و کتب جاحظ و بیرونی (۱۰) و مسکویه و ثعالبی و « مفاتیح العلوم » خوارزمی (۱۱) و کتب جغرافیون عرب (۱۲) و کتاب گمنام معروف به « اشپرنکر » (۱۳) و در فارسی ترجمهٔ بلعمی از تاریخ طبری و « مُجمل التواریخ » ( ۱۴) است . در کتاب « الملل و النحل » و « فتوح البُلدان » نیز خیلی معلومات راجع به ایران قدیم پیدا میشود . 


نظم قصص و داستانهای ایرانی به عربی 


چون از شرح کتب مترجمین و مؤلفین قرون اولی هجرت که مستقیماً در باب تاریخ و آداب ایران نوشته اند و یا عرضاً در ضمن مؤلفات خود از این مقوله آورده اند و اغلب این کتب از میان رفته و همچنین از ذکر کتب موجوده که در این باب شامل اطلاعات هستند فارغ شده و این موضوع را به طور اختصار پرداختیم ، میخواهیم از دو نفر دیگر مؤلف و مترجم نیز حرف بزنیم که آنها را مخصوصاً در موقع خود چنانکه مقتضی ترتیب بود ذکر نکرده و کنار گذاشتیم که به واسطهٔ اهمین مخصوصی این دو نفر آن است که آنان داستانهای ایرانی را از پهلوی مستقیماً یا به یک واسطه به نظم عربی ترجمه یا نقل کرده اند و این فقره به عقیدهٔ نگارنده در ایجاد فکر و خیال نظم داستانها و قصص در فارسی بی تأثیر نبوده ( اگر منشأ یگانه نباشد ) . اولی « ابان بن عبدالحمید بن لا حق بن عفیر رقاشی » از اهل بصره و شاعر مکثر عرب متوفی به سنهٔ ۲۰۰ است که اکثر اشعارش مثنوی و مسمط بوده و علاوه بر مدحیّه و هجو و مراثی زیاد کتب زیاد به نظم درآورده است . ابان لاحقی اختصاص داشت در اینکه کتب ایرانی و هندی را به نظم عربی در می آورد و از آنجمله کلیله و دمنه را برای برمکیان نظم کرد و کتاب سیرة اردشیر و سیرة انوشیروان و بلوهر و بوداسف و کتاب سندباد و کتاب مزدک و کتاب الصیام و الأعتکاف و کتاب حلم الهند را به نظم عربی درآورد و هم یک منظومه ای داشته در خلقت عالم موسوم به « ذات الحُلل » مشارالیه برای یک قصیدهٔ خود از هرون الرشید ۲۰۰۰۰ درهم صله گرفت . 

مؤلف دوم « بلاذری » است که وی نیز از مترجمین پهلوی بوده و کتاب « عهد اردشیر » را به شعر ترجمه کرده بود . به طور کلی باید در نظر گرفت که شعر منظوم به عروض عرب در میان اعراب به قدری فراوان و چنان رایج بود که در تاریخ دنیا نظیر آن را نتوان یافت و در واقع مانند محاوره و کلام منثور طبیعی و به طوری سهل شده بود که غالب فصحای اعراب بدوی نیز همه نوع احساسات قلبی و روحی خود را در مواقع جدّی و حزن و طعن و فرح و هیجان و جنگ و فخر و عشق و استغاثه و مدح و قدح و طعن و هجاء و مرثیه و طلب و شکایت همه را اغلب با ابیات منظوم بیان میکردند و این ابیات در افواه به سرعت سیر میکرد و رُواةِ اشعار و حفظهٔ شعر که بیشمار بودند آنها را در چادرهای مشایخ و امراه عرب و در پیش اشراف قبائل انشاد میکردند و بدین طریق اشعار عرب از یمن تا حیره میگشت و حافظه  کار قلم را میکرد و محتاج به سواد نبود . 

وقتیکه خلیل بن احمد ( متوفی سنهٔ ۱۷۵ ) علم عروض را وضع و مدوّن کرد ، کلام به ترتیب علمی و صنعتی درآمده و سهل تر شد . موزون طبعان ایران نیز که پیش از آن به سیاق خود لابد شعر موسیقی طبیعی داشتند (۱۵) کم کم شعر عروضی را یاد گرفته و شروع به شعر سرودن کردند و یکی از اولین آثار طبع آنها و تقلید شعرای عرب نیز نظم قصص و داستانهای ایرانی شد که کلیله و دمنهٔ رودکی و سندباد نامهٔ منظوم او و اشعار مسعودی مرزوی که از آن جمله اند . 


پایان بخش ثانی 





توضیحات :


۱ ـ کتاب نهمطان چنانکه اسم آن قرینهٔ عجمیّت است ظاهراً از روی کتب نجومی ایرانی پرداخته شده بود چنانکه از یک قطعه ای که از آن کتاب ( قریب دو صفحه ) در کتاب الفهرست نقل شده هم استنباط میشود . 

۲ ـ مسعودی در کتاب « التنبیه و الأشرف » گوید : « در مقابله و معارضه کتاب مقاتل فرسان العرب تألیف ابوعبیده معمر بن المتنی ما نیز کتابی موسوم به مقاتل فرسان العجم نوشتیم که در آن وقایع سواران نامدار و دلاوران از پادشاهان و سایر طبقات ایران را و سبب قتل آنها را و وقایع و جنگهای مشهور آنها را درج کردیم » . همچنین در مقابل کتب موسوم به « جمهرة انساب العرب » ابن خرداذبه « جمهرة انساب الفرس » در انساب ایرانیان قدیم نوشته . 

۳ ـ عنترة بن شدّاد بن عمرو [ یا عمرو بن شدّاد ] بن معاویة العَبسی پهلوان و شاعر معروف عرب است که در سی سال  قبل از هجرت شهرت یافته و مشهورترین پهلوان عرب شده . 

۴ ـ ابو ثور عمرو بن معدیکرب شاعر و پهلوان معروف عرب که بنا بر روایات در سنهٔ ۵۳۰ میلادی متولد شده و در سنهٔ ۲۱ هجری وفات کرد . مشارالیه از نژاد نجبای یمن و از قبیلهٔ بنی زُبید بوده و به واسطهٔ زور خارق العاده که به وی نسبت میدهند معروف بوده .

۵ ـ بنی هلال قبائل بدوی بودند که در زمان خلفای عباسی در عربستان تاخت و تاز کرده و پیشهٔ تاراج داشتند و بعدها خلفای فاطمی و قرامطه آنها را مغلوب کرده و در مصر ،سکن دادند . 

۶ ـ محققین علما را عقیده آن شده که از بعضی از اینگونه قصه های عربی و مخصوصاً سیرة عنتر و بنی هلال ظاهراً از قرون اولای هجرت و خیلی پیش از پرداخته شدن این قصه ها که در قرون بعد ( شاید در قرن ششم و بعد از آن ) سر و صورتی گرفته و چیزی ولو مختصر موجود در افواه بوده است [ بروکِلمَن در تاریخ ادبیات عرب جلد ۲ صفحهٔ ۶۲ و دائرةالمعارف اسلامی در مادهٔ رومان عنتر ]

۷ ـ مخصوصاً در ضمن تاریخ ملوک حیره که سرگذشت آنها ارتباط تامّی با تاریخ ساسانیان داشت و ظاهراً از تاریخ ایران سخن رانده بود . 

۸ ـ افتیشیوس (Eutyehius ) بطریرک فرقهٔملکانی در اسکندریه متوفی در سنهٔ ۳۲۸ که در عربی به سعید بن البطریق است در سنهٔ ۲۶۳ در مصر متولد شده و در سنهٔ ۳۲۱ به منصب خلیفه گری نصاری در اسکندریه نائل شد .

۹ ـ مطهر بن طاهر مقدسی که در سنهٔ ۳۵۵ تألیف کرده و کتاب او به اهتمام هوراث با ترجمهٔ فرانسوی به طبع رسیده .

۱۰ ـ ابوریحان محمد بن احمد بیرونی خوارزمی متوفی سنهٔ ۴۴۰ مؤلف « الآثار الباقیه عن القرون الخالیه » ( که به اهتمام استاد زاخائو در لایپزیک از بلاد آلمان در ۱۸۷۸ میلادی به طبع رسیده است ) و کتاب « تحقیق ماللهند من مقولة مقبولة فی العقل او مرذوله » که باز به اهتمام استاد مشارالیه به طبع رسیده و کتاب « التفهیم فی  صناعة التنجیم » و « قانون مسعودی » که نسخهٔ خطی هر دو کتاب موجود است . بیرونی از بزرگترین علمای دقیق و آگاه ایران بوده و به زبان سریانی و سانسکریت اطلاع کامل داشته و رنج بسیار در تحقیق امور راجع به ایران قدیم و هند برده و از مآخذ اصلی آنها و موبدان و برهمنان فراگرفته . مشارالیه در کتب خود از ابوالعباس ایرانشهری و ابوسعید شاذان و سعید بن الفضل و ثابت آملی و ابوسعید احمد بن محمد بن عبد الجلیل سگزی و ابوالفرج ابراهیم بن احمد بن خلف زنجانی و ابوالحسن آدرخور بن یزدانخسیس [ مهر آذر گشنسپ ؟ ] و زادویه بن شاهویه نقل میکند .           

۱۱ ـ ابو عبدالله محمد بن احمد یوسف الخوارزمی که کتاب خود را در حدود ۳۷۰ نوشته . این کتاب را وان ولوتن  در سنهٔ ۱۸۹۵ میلادی در لیدن به طبع رسانیده .

۱۲ ـ کتبی که در علم مسال و ممالک ( جغرافی ) از مؤلفین عرب به دست آمده همه را به زحمات بسیار و همت خستگی ناپذیر استاد « دُخویه » در یک سلسله انتشاراتی موسوم به « کتابخانهٔ جغرافیون عرب » نشر کرده که علاوه بر « معجم البُلدان » ابوالفدا و غیره مشتمل است بر اقدم کتب موجوده در این باب 

مانند « کتاب المسال و الممالک » ابن خرداذبه و « کتاب البلدان » یعقوبی و « کتاب الخراج » ابوالفرج قدامة بن جعفر بغدادی و کتاب « الأعلایق الّنفسیه » ابن رسته و « کتاب البلدان » همدانی و « کتاب المسالک و الممالک » ابن حوقل و « صور الاقالیم » اصطخری و « التنبیه و الأشراف » مسعودی و غیره .

۱۳ ـ این کتاب عربی که یک نسخه خطی از آن در کتابخانهٔ دولتی برلین محفوظ است کتاب بسیار نفیس و مفیدی است مشتمل بر تارتخ ملل مختلفه و از آن جمله تاریخ ایران و در سنهٔ ۵۳۲ تألیف شده چون نه اسم کتاب و نه اسم مؤلف معلوم است این کتاب را عموماً به اسم آقای اشپِرنِگِر که آنرا به دست آورده و در تحت عدد ۳۰ از مجموعهٔ مینامند . مؤلف این کتاب به عقیدهٔ نگارنده که آنرا مرور کرده یا یهودی بوده و یا به زبان عبری آشنا بوده و به کتب یهود دسترس داشته است . از این کتاب نگارنده همه جا به اسم گمنام اسم برده و میبرد .

۱۴ ـ مُجمل التواریخ کتابی است فارسی در تاریخ که در سنهٔ ۵۲۰ تألیف شده و اسم مؤلف معلوم نیست و یک نسخهٔ منحصر به فردی از آن در کتابخانهٔ ملی پاریس موجود است . این کتاب دارای مطالب مفید است و مخصوصاً قسمت راجع به تاریخ ایرانش اگر چه عمده از کتاب حمزهٔ اصفهانی اخذ کرده ولی مأخذ دیگر هم داشته و مهم است . ظاهراً یکی از سِیَر الملوکهای عربی نیز غیر از مال ابن المقفع در دست مؤلف این کتاب بوده . این قسمت کتاب را ژول موهل در چند قسمت به تفاریق در مجلهٔ آسیایی فرانسوی سلسلهٔ سوم مجلد ۱۱ و ۱۲ و ۱۴ نشر کرده . 

۱۵ ـ در این باب رجوع شود به مقالهٔ عالمانهٔ میرزا محمد خان قزوینی به عنوان « قدیمترین شعر فارسی بعد از اسلام » در شمارهٔ ۳۵ از دورهٔ قدیم کاوه و مقالهٔ علامه استاد کریستنسن دانمارکی به عنوان « شعر پهلوی و شعر فارسی قدیم » در شمارهٔ ۴ـ۵ از دورهٔ جدید کاوه ـ اشعار قدیمی ایران خواه قبل از اسلام و خواه بعد از آن تا اواسط قرن سوم همه از قبیل نثر مسجع بود که عدد هجاها در مصراعها مساوی بوده و آنها را شعر هجایی و تصنیف توان نامید و بعید نیست که با همین نوع اشعار نیز داستانهای ملی را قطعه قطعه نظم نموده بوده اند . جاحظ در « کتاب المحاسن و  الأضداد » ـ طبع مصر صفحهٔ ۱۷۷ ـ گوید « که در روز نوروز پیش پادشاه [ در عهد ساسانیان ] آوازه خوانی و نغمه های سئوال و جواب و نغمات بهار و تغنّیات دیگری که در آن اخبار و داستانهای پهلوانان و غناهای آفرین و خسروانی و ماذراستانی و فهلبد [ باربد] تغنّی میشد و فهلبد در ایام خسرو پرویز بوده از اهل مرو و از نواهای او مدح پادشاه و ذکر فتوحاتش و غزواتش و مجالسش بود و این به منزلهٔ شعر است در کلام عرب که به الحان دراورده میشد و هر روز وی یک شعر تازه و شیوهٔ نو در می آورد . »