ترجمهٔ تاریخ طبری
ملک الشعرا بهار
از ذخائر گرانبهای نثرِ فارسی ، که خوشبختانه دست حادثه آن را از میان نبرده و پایمالِ غارت و سوختن نشده است ، دو کتاب است که در نیمهٔ اول قرن سوم هجری از عربی به فارسی ترجمه شده است و آن دو ذخیرهٔ گرانبهای ادبی ، همانا یکی ترجمهٔ تفسیرِ و دیگر ترجمهٔ تاریخ طبری است .
تفسیر و تاریخ طبری ، متعلق به ابی جعفر محمد بن جریر بن یزید بن خالد الطبری الآملی است ( ۲۲۴ ـ ۳۱۰ ) که می توان آن دو را از عمده ترین و معتبرترین و بلکه قدیمی ترین کُتُب تفسیر و تاریخ اسلامی دانست . تاریخ طبری از ابتدای آفرینش جهان تا آغازِ قرنِ چهارم اسلام ( ۳۰۲ ) را به قیدِ ضبط درآورده است و مورخین که بعد از وی آمده اند ، از قبیل احمدبن محمدبن مسکویهٔ رازی ، و ابن اثیر جرزی ، و دیگران همه بر اثر وی قدم نهاده اند و با آنکه غالب مورخان از تاریخِ طبری استفاده کرده و مخصو صاً ابن اثیر در « کامل التواریخ » عیناً عباراتِ طبری را نقل کرده است ، معذلک به قدری تاریخ مزبور دارای نکاتِ دقیق و مطالبِ مفید تاریخی است ، که محال است مورخ با داشتنِ همهٔ تواریخی که بعد از آن تألیف شده باز از کتاب تاریخ طبری بی نیاز شود .
از جمله سعادات ادبیات فارسی آن است که هر دو کتاب ، تفسیر و تاریخ طبری ، در عهدِ
« ابوصالح منصور بن نوح سامانی » ، به وسیلهٔ « ابوعلی محمدبن عبدالله ( یا عبیدالله ) البلعمی »وزیر خراسان ، از عربی به فارسی ترجمه شده و خوشبختی دیگر آنکه ، آن هر دو نسخه تا امروز مانند هزاران نسخهٔ دیگر از میان نرفته و در دسترسِ عُشّاقِ زبانِ شیرینِ فارسی باقی مانده است .
آنچه ما در صدد آن هستیم ، ترجمهٔ تاریخ طبری است . آنچه معلوم است « بلعمی » ، این تاریخ را در نیمهٔ قرن چهارم هجری به فارسی گردانیده است .
این نسخه ، که قریب هزار سال از ترجمهٔ آن می گذرد ، از قدیمیترین نثر فارسی اسلامی به شمار می آید . و اگر چه درین مدت مانند تمام آثار ادبی دیگر از تصرفات نساخ و تفننهای نویسندگان و حاشیه نویسان بیرحم و بدکردار ایمن نمانده است ، باز از خلال کلمات و عبارات پراکنده و دست خورده ، طرز تحریر شیرین تر از قند هزار سالِ پیش به خوبی دیده و فهمیده میشود ، و اهل بصیرت می توانند در عین پریشانی و پراکندگی این کتاب ، از جبههٔ خجستهٔ آن ، شعاع اصالت ذاتی و برق نجابت اصلی را دریابند و از آن تمتع گیرند .
این تاریخ از بدو آفرینش تا آغاز قرنِ چهارم هجری است . سبکِ تحریر این کتاب هرچند تا اندازه ای ترجمهٔ نثر عربی است ، که خواه ناخواه در طرز و اسلوب فارسی تأثیر بخشیده ، ولیکن قدرت قلم مترجم سعی داشته است که هرچه بتواند کلماتِ عربی را به لغات و کلمات و ترکیباتِ فارسی برگردانیده و اسلوب فارسی را از دست ندهد . بدین سبب کتابِ مزبور ، از تاریخِ بیهقی و کلیله و دمنهٔ نصرالله مستوفی ، به فارسی نزدیکتر و از مشکلات لغات و اصطلاحات عربی وارسته تر و نثری است بسی ساده و فصیح و مانند آبِ روان ، و چنان می نماید که در زمان خود طوری ساده بوده است ، که پیرزنان ایرانی هم قادر بر استفاده از قرائت آن بوده اند .
لغاتِ فارسی کهنه در آن یافت میشود ، ولی پیداست که در همان زمانِ ترجمه ، سعی شده است که حتی الامکان از لغاتِ شعری و کلماتِ غیر مأنوسه احتراز شود ، و اگر لغتی هم هست که امروز به نظر مشکل و وحشی می آید ، به واسطهٔ بُعدِ مسافت بین زمان ما و آن زمان است .
این تعریفی که از این کتاب شد ، به طورِ یقین و علی التحقیق نمی تواند بود ، چه ممکن است دست تصرّفِ خوانندگان بسی از لغاتِ مشکل آن را به لغاتی سهلتر بدل کرده باشد ـ چنانکه بعد خواهیم گفت ـ پس تعریف ما تقریبی است و محتمل است صحیح باشد و شاید هم با حقیقت کاملاً مطابقت نکند ، لیکن به دلیلی که در دست هست ، و آن میل مفرطی است که پادشاهان به عباراتِ ساده و آسان و سهل التَناوُل دارند ، و نیز معلوم است که بلعمی این کتاب را بر حسبِ امر پادشاه خود « منصور بن نوح سامانی » نوشته است ، لذا می توانیم آسانی و روانی امروزی آن را تا
اندازه ای نمونهٔ سادگی و سهولت اصلی آن بدانیم .
نسخه های این کتاب ، آنچه تا کنون به نظر رسیده ، چند نسخهٔ متعدد در کتابخانه های اروپا موجود است ، و قریب ده پانزده نسخه هم در تهران است که غالبِ آن به نظرِ نویسنده رسیده و ده نسخهٔ آن در دسترس و مورد استفادهٔ فقیر قرار گرفته ، و یک نسخه از آن هم در هندوستان به طبع رسیده ، و ترجمه ای هم از آن به فرانسه شده و در اروپا طبع شده است .
چیزی که اسبابِ تأسف و تحّیر است ، آن است که در تمامِ این ده نسخهٔ خطی دیده و یک نسخهٔ چاپی ، که به نظرِ این نویسنده رسیده ، و با دقت مقابله کرده ام ، دو نسخه دیده نمی شود که به تقریب شبیه به یکدیگر بوده و بتوان گفت که آن دو از یک مأخذ حکایت می کنند . و هر نسخه ای چه در کم و زیادِ مطالب و سَقَطات ، یا اضافات ، یا اغلاط ، یا اختلافِ عبارات ، به قدری با نسخهٔ دیگر متفاوت است که هرگاه خواننده ، صاحب مطالعه نبوده و به تصرفات روزافزون هزار ساله توجه نداشته باشد ، تصور بل حتم خواهد کرد که این کتاب را چند نفر در فواصلِ قرون عدیده ترجمه
کرده اند ، و چون به اولِ هر نسخه نگاه کند و ببیند که همهٔ نسخه ها از آنِ بلمعی است ، باز خواهد گفت بلعمی چند تن بوده اند و یا آنکه بلعمی این ترجمه را به چند تن برگذار کرده است ، چه متصور نیست یک نسخه که از دستِ یک شخص بیرون آمده باشد این اختلافات فاحش را دار باشد . در صورتی که به هیچ وجه دلایلی نداشته است که دیگران با موجود بودنِ آن کتاب از نو به ترجمهٔ آن دست بزنند . و نیز معقول نیست که در زیر دستِ بلعمی چند نویسنده به عباراتِ مختلف آن را مسوده کرده باشند . پس علت این همه اختلافات چیست ؟ وقتی شخصی متتبع این نسخ را می بیند ، ملتفت میشود که تصرفاتِ بی رویهٔ نساخ و حاشیه نویسان ، در امتدادِ قرونِ عدیده ، چه بلاها بر سرِ آثارِ قدما آورده اند ، و از این رو ـ یعنی بعد از مسلم داشتن اینکه همهٔ این نسخه ها نَسخ و مَسخِ اصلی بلعمی است ـ می توان عقیدهٔ بعضی محققان را قبول کرد که اشعار شاهنامه به ندرت با اصل گفتارِ مطابقت می کند ، مگر در اشعاری که در کُتبِ متفرقه به توالی و تواتُر نقل شده و از آن در حافظه ها به صورتِ صحیح باقی مانده باشد .
بالجمله هر چه به نُسَخِ قدیمتر بالا می رویم ، عباراتِ فارسی اصیلتر و لغاتِ فارسی زیادتر دیده میشود ، و گاهی هم لغات عربی دیده می شود که در نسخ بعد آنها را به فارسی برگردانیده اند ولی غلبه با قدیمی بودنِ لغات و ترکیباتِ فارسی است .
معلوم می شود که نسخه های قدیمی ، به سببِ کهنگی و اندارس ، دارای افتادگیها و سَقَطاتی میشده و ناسخی که بعد آن را می نوشته ، به جای آن سَقَطات و افتادگیها ، چیزی از خود گذارده و یا اگر فاضل بوده ، از روی اصلِ عربی جمله یا صفحه یا سطری را بارِ دیگر ترجمه کرده و به جای اصل گذاشته ، و در همین بینها هر کسی نسخه ای از آن را می خوانده است ، در حواشی از روی محفوظات و اطلاعاتِ خود چیزی افزوده ، و ناسخی که بعدها نسخهٔ دیگری را از روی این نسخه می نوشته ، آن حواشی را هم جزو متن می کرده است . در این باب دو شاهد به دست داریم .
یکی در تاریخِ سیستان : این کتاب نسخه ای است منحصر به فرد ، که ظاهراً در حدودِ نیمهٔ قرن هشتم نوشته شده ، و مرحوم اعتمادالسلطنه از روی این نسخه ، نسخه ای دیگر نویسانیده و در پاورقی روزنامهٔ ایران منتشر ساخته است .
اتفاقاً شخصی که تقریباً دویست سال کم و بیش قبل از ین ، این نسخهٔ اصل را می خوانده ، در حواشی آن کتاب اشعاری از خود به مناسبتِ متن کتاب ساخته و نوشته و در متن رادّه گذاشته است . و عینِ آن شعرهای جَفَنگ را ، کاتبِ «روزنامهٔ ایران» ، جزوِ متن دانسته و داخل متن کرده و در پاورقی روزنامه چاپ شده است. و بعدها فُضلایی که از پاورقی ایران ، قسمتهایی نقل کرده اند و در مجلات و غیره منتشر ساخته اند ، عیناً به حکم حفظ اصلِ متن ، ناگزیر شعرِ دخیل را ذکر کرده اند . و اگر اتفاقاً نسخهٔ اصل به دستِ ما نیفتاده بود به حکم امنت و صیانتِ متونِ قدیمه ، ناچار بودیم این چند شعرِ نامربوط و خارج از سبک را با کمال تحیر جزوِ اصلِ کتاب شمرده و تعجب کنیم ، که چه شده است در کتابی به این جزالت و استحکام و خوبی ـ که عبارات قرن چهارم هجری از صفحاتِ آن میدرخشد ـ اشعاری که شعرای درجهٔ صدم قرن یازدهم یا دوازدهم هجری گفته باشند دیده شود .
منجمله در صفحهٔ ۶ اصلِ کتاب ، مؤلف تاریخ سیستان در ضمنِ فضایلِ سیستان ، تحت فصلی به نام « حدیثِ گورنک » شرحی راجع به مناظرهٔ فردوسی و سلطان محمود نوشته ، که در سایرِ منابع دیده نشده و قابل ذکر است . گوید :
« ... و حدیثِ رستم بر آن جمله است که بوالقاسمِ فردوسی شاهنامه به شعر کرد و بر نام سلطان محمود کرد ، و چندین روز همی برخواند . محمود گفت که همهٔ شاهنامه خود هیچ نیست مگر حدیث رستم ، و اندر سپاه من هزار مرد چون رستم است . بوالقاسم گفت : زندگانی خداوند دراز باد ، ندانم تا اندر سپاه او چند مرد چون رستم باشد ، اما این دانم که خدای تعالیٰ خویشتن را هیچ بنده چون رستم دیگر نیافرید . این بگفت و زمین بوسه کرد و برفت . ملک محمود ، وزیر را گفت این مردک مرا به تعریض دروغزن خواند . وزیرش گفت بباید کُشت . هر چند طلب کردند نیافتند . چون بگفت و رنج خویش ضایع کرد و برفت ، هیچ عطا نایافته تا به غربت فرمان یافت ... »
در اینجا حاشیه نویس ، در جایی که رادّهٔ « ۱ » است ، رادّهٔ « ۷ » گذاشته و در حاشیهٔ مقابلِ آن نوشته است :
« و می گفت :
سخن گفتم درست و زود رفتم
به عالم نیست مردی همچو رستم »
و باز در صفحهٔ ۲۶ نسخهٔ اصل ، تحتِ فصلِ « آتش کر کوی » ، داستانی از افراسیاب آورده که از کیخسرو بگریخت و به هندوستان شد و از آنجا به سیستان بازآمد به زنهارِ رستم ، و او را به بنکوه فرود آوردند . و افراسیاب آنجا به قلعه علف و غله گردآورد ، و به جادویی کاری کرد ، که دو فرسنگ از هر سو تاریک شد . کیخسرو خبرِ او بشنید . آنجا آمد و دعا کرد . و ایزد تعالیٰ روشنی پدید آورد ـ آنجا که آتشگاه است ـ و تاریکی ناچیز شد . کیخسرو و رستم به پای قلعه شدند و به مَنجنیق آتش انداختند ، و آن انبارها همه آتش گرفت و آن قلعه بسوخت و افراسیاب از آنجا به جادویی بگریخت و دیگر کسان بسوختند و قلعه ویران شد .
باز حاشیه نویس در حاشیهٔ آنجا که در رادّهٔ « ۱ » گذاشته ، رادّه نهاده و مقابلش این شعر را نوشته :
سحر افراسیاب نامد راست
گفت رستم مگر ید و بیضاست
و چند جای دیگر را هم از کتاب بدین نمط شعر نوشته ، و از متن هم لغاتی را که نشناخته تراشیده و چیزِ دیگر نوشته ، که جز یک مورد ، در سایرِ موارد ، اصل عبارت صحیح از زیرِ تراش دیده میشود . و چنانکه گفتیم این شعرها و آن اصطلاحات بر خطا در پاورقی ایران چاپ شده و همچنان آقایانی که از آن رو مقالاتی نوشته اند ، همانطور متن را رعایت کرده و به خطا رفته اند .
و نیز در همین نسخهٔ طبری ، که امروز در زیردستِ تصحیح من بنده است ، و نسخه ای است کهنه که ظاهراً در حدودِ قرنِ ششم نوشته شده ، کاتبی که آن را می نویسد و برای تصحیح به من میدهد ، عباراتی که در حواشی آن کتاب به همین ترتیب نوشته شده است ، اشتباهاً داخلِ در متن نوشته بود . و منِ بی خبر در حین اصلاح یکمرتبه به عبارتی رکیک و مطلبی غلط برخوردم ، که اسبابِ حیرت شد و چون به اصل مراجعه شد ، معلوم شد شخصی جاهل در حاشیه عباراتی نوشته و کاتب آن را جزوِ متن آورده است .
درست همین احوال ، در طی هزار سال تکرار شده و در نتیجهٔ آن ، نسخه هایی از ترجمهٔ طبری به دست ما افتاده که اختلاف بین آنها از اختلاف بین «کلیله و دمنه» و «جنات الخلود» زیادتر است .
روزی نسخه ای ـ که در نهصد و پنجاه هجری نوشته شده بود ـ از طبری به دستم رسید که امروز معلوم نیست آن نسخه کجاست . اتفاقاً اولین نسخهٔ طبری که در عمرم دیده بودم همان نسخه بود . بعد که نُسَخِ دیگر خاصه نسخهٔ قدیمی خودم به دستم آمد ، دانستم که در قرنِ ۹ ـ ۱۰ هجری فضلایی در دربارِ تیموریه یا صفویه بوده اند ، که کتبِ مشوش و کهنه و مغلوط قدیم را به امر دربارها اصلاح می کرده اند ، و آنها کار را به کلی آسان کرده از نو کتابی تألیف می کرده اند ، که فقط از حیثِ نام با نسخهٔ قدیم مطابقت داشته است .
تصور می کنم شاهنامه صحیح بایسنغری ، که مقدمه اش در عصرِ بایسنغر و برای آن شاهزاده نوشته شده ، و امروز غالب نسخ موجوده در دست ما از فرزندانِ همان نسخه است از همین قبیل باشد چه وقتی به نسخ شاهنامه های قدیمتر از قرن دهم میرسیم ، که علامتِ ـ آنها گذشته از تاریخ تحریر کتاب ـ داشتن مقدمه و دیباچهٔ قدیم ابومنصوری است ، دیده میشود که سراپا مغلوط است و در همان حال شعرهایی در آنهاست ، که با اندک دقت اصل آن را می توان دانست و با نسخه های بایسنغری نهایت اختلاف را دارد ، و پیداست که آن را درست کرده اند .
همین مطلب در « کلیات سعدی » کهنه صدق آمده است ، چه با مقابلهٔ دو نسخهٔ کلیات سعدی که یکی از هفتصد و پانزده ( یا بیست و پنج ) ـ درست به خاطر ندارم ـ نوشته شده یا نویسنده گوید از روی خط سعدی نوشته است ، و متعلق به کتابخانهٔ آقای دکتر «لقمان ادهم» است ، و دیگری که صد سال پس از سعدی ( ظاهراً اواخرِ قرن هشتم ) و متعلق به آقای دکتر « جلیل خان » ، رییس کتابخانهٔ معارف ، است از همین قبیل تصرفات دیده ،یشود که شعرِ سعدی را بعدها اصلاح و تسهیل و تلطیف کرده اند ، از آن جمله در نسخهٔ آقای دکتر لقمان ادهم هست که :
هر که تماشای روی چون سپرت کرد
روی سپر کرد پیش تیر ملامت
و در نسخه های بعد ، این شعر اصلاح و تلطیف شده و گوید :
هر که تماشای روی چون قمرت کرد
سینه سپر کرد پیش تیر ملامت
ما کار نداریم که شعرهای قدما را گاهی بدین سبب از خشونت و غلظت قدیمی خود برکاسته و به مناسبت زمان آن را خوبتر و لطیف تر کرده اند ، چنانکه در شعر حافظ که گوید :
بیا که فسحت این کارخانه کم نشود
ز زهد همچو تویی یا ز فسق همچو منی
تصرف کرده ، « فسحت » را « رونق » و زیباتر شده است .
و این مکرر دیده شده است که خود کهنگی ، شعر یا نثری را سوهان کاری کرده مطابق سلیقه آیندگان درمی آورد. لیکن مراد این است که دانسته شود نویسنده یا گوینده ، چه گفته و چه نوشته است ، و برای این مطلب نساخ باید بی اندازه امین و محتاط و فقط رونویس باشند و خوانندگان کتب هم از حاشیه نویسیهای نیمه شب دست بردارند .
مطلب بر سرِ ترجمهٔ طبری بود . نسخه ای که در دستِ بنده است و آن را مأخذ و متن کتابی که به امرِ وزارت جلیلهٔ معارف دست اندرکار اصلاح هستم قرار داده ام ، نسخه ای است به خط ثلث ، و نسخ آمیخته ، و کاغذ سطبرِ خان بالغ ، و جدولِ قرمز ، و سرفصلهای طلای تشمیردار و اوراق آخر آن از بین رفته و تاریخ ندارد . لیکن از روی خط و رسم املا و مهرهایی که در حواشی زده اند ، می توان حدسی به یقین زد ، که در حدود سال ششصدم تا هفتصد و پنجاهم هجری ، نوشته شده است . این کتاب ، با متن عربی ، از باقی نسخ بیشتر شباهت دارد لیکن افتاده زیاد دارد و اگر چه مغلوط هم هست ، ولی همین مغلوط بودن آن میرساند ، که کاتب سعی داشته است عین عبارت نسخهٔ قدیمی را که در دست داشته محفوظ دارد ، و بنا به همین نظر غالباً عباراتی را عیناً ضبط کرده که به اندک توجه ، اصل عبارت روشن میشود و با مقابله و مراجعه به عربی می توان صحت آن را دریافت .
ما از روی این نسخه ، که ممسوخ اصل است ، می فهمیم که نسخ بعدتر از آن چند بار بیشتر از آن مسخ شده است . از جمله درین کتاب عبارات و ترکیبات و لغات کهنهٔ فارسی یافت می شود ، که در نسخهٔ مورخهٔ ۸۳۴ و نسخهٔ مورخهٔ ۹۹۹ ، و نسخ دیگر در همین حدود ، و نسخ بی تاریخ دیگر ، اثری از آن عبارات و لغات نیست .
منجمله در نسخهٔ قدیم ، در وفدعاد که به مکه آمده اند در موقعی که « قیل » از خدا می خواهد که آنها را از خشکسالی رهایی بخشد ، گوید : « یارب ما را به بارانی ارزانی دار و فراز و هامون تر کن ، و ما را اسیرِ آب مکن » . و الف اسیرِ آب به نظر میرسد که الف نفی پهلوی باشد ، به معنی نفی سیرابی یعنی عطش . و در سایرِ نسخ ، این جمله به هیچ وجه دیده نمی شود . منجمله نسخهٔ آقای نفیسی که ۸۳۸ نوشته شده و از نسخ معتبره است ، گوید : « من برای حاجت آمده ام ، باران خواهم از بهر قوم خویش ، که از تشنگی و گرسنگی هلاک شدند . » و باز در قصهٔ یوسف ، جایی که زلیخا زنان را برای نمودن یوسف مهمان کرد ، گوید : « پس این زنان گفتند : و حاش لله ، بر کست باد از اینکه مردم است ، مگر فرشته است گرامی بدین نیکویی » و در سایر نسخ لغتِ « بر کست باد » که از ترکیباتِ لغویهٔ قدیم و فردوسی و کسائی در شعر آورده اند نیست ، و همان حاش لله و معاذ الله را نوشته و
« برکست باد » را رها کرده اند . چنانکه در نسخهٔ آقای نفیسی ( ۸۳۸ ) چنین است : « معاذالله که این آدمی است . این نیست مگر فرشتهٔ کریم بدین نیکویی » و جایی دیگر گوید : « آن سنگ بکفید » . نسخه ها ، یکی گوید : « شق شد » . دیگری گوید : « از هم جدا شده » . و باز در قصهٔ یوسف جایی که ملک مصر زن عزیز را با یوسف به زنی می دهد ، گوید : « و ملک آن زن را بدو داد ، پس چون به یک جا گرد آمدند زن ترسید که مگر یوسف را ایدون بد دل آید که آن زن بلایه است و هم چنانک آهنگ او کرد ، آهنگ دیگر کس کند . پس یوسف خواست با وی باشد ، خویشتن را بکشید و گفت مرا دستوری ده تا با تو یک سخن گویم . گفت بگوی ، گفت مگر نپنداری که من چنین بلایه ام که آهنگ هر کس کنم ... الخ » .
و نسخهٔ آقای نفیسی ، لغت « بلایه » را که به فارسی به معنی زنِ بدکار و شهوتران است همه انداخته و به جای آن « بد » ضبط کرده است . و نیز گاهی لغاتِ عربی در نسخه های قدیم هست ، که ظاهراً در وقت ترجمه ، آن لغتِ عربی معمول بوده ، از قبیلِ حرب کردن ( به جای جنگ کردن ) و در نسخ متأخر به جایش « جنگ » ضبط شده است . و بدتر از همه نسخه ای است که در هندوستان چاپ شده و یگانه نسخهٔ چاپی ترجمهٔ طبری است . این کتاب گذشته از اغلاطی که معمول به کتب چاپ هند است ، و بعلاوه گاهی به جای اشعارِ عربی ، که محمدبن جریر روایت کرده و مترجم فارسی عیناً نقل نموده ، و در نسخهٔ مذکور ، اشعار فارسی رکیکی ساخته و گذاشته اند . منجمله در جلد چهارم ، صفحهٔ ۳۹۸ ، اشعار ابوطالب را که در موضوع صحیفهٔ قریش گفته است و نسخ عیناً نقل کرده اند، به فارسی گردانیده و گوید :
بسی آزمودند کردار خویش
همه سست رایی گرفتند پیش
به کار صحیفه بسی حیرت است
شمارا و مارا در آن عبرت است
دروغ و اباطیل و کفرِ شما
فتاد از صحیفهٔ همه بر ملا
که از دستِ ایشان محمد بُرید
به دست اذیت کنان بسپرید
و این اشعار و اشعارِ دیگرِ فارسی ، در نسخهٔ خطی مورخهٔ ۹۹۹ ، که نزد نگارنده است نیز دیده شد . و معلوم است که چاپی ، از روی نسخهٔ قدیمی تری آن را اخذ کرده است .
و الحق جا دارد که چنین کتابی را به آب شسته و به آتش بسوزانند ، زیرا بسی از امانت به دور است که از قولِ کسی که هزار سال پیش کتابی برای ما ترجمه کرده است ، ما از خود شعر و ترهات ببافیم و انتشار دهیم .
باری نسخه های موجودهٔ طبری ، که در دسترسِ اینجانب است ، از قراری است که گفته شد :
۱ ـ نسخه ای است وزیری ، بسیار کهنه ، در دو جلد ، چنانکه ذکر شد که محتمل است در حدود قرنِ ششم نوشته شده باشد و متعلق به کتابخانهٔ خود نویسنده . و امروز در تصحیح طبری مأخذ و متن قرار دارد .
۲ ـ نسخهٔ دانشمندِ محترم آقای سعید نفیسی است ، به قطع وزیری ، و تمام نسخه در یک مُجلّد به خطِ نَسخ ، و جایی نستعلیق ، با املای قدیم ، که در سنهٔ ۸۳۸ نوشته شده است . و این نسخه معتبرتر از سایرِ نسخ به نظر رسیده است . لیکن خالی از سَقَطاتی نیست و مقدمهٔ مترجم را هم ندارد .
۳ ـ نسخه ای است ناقص ، که قسمتی از جلدِ اول و قدری از دوم را ، آن هم باز با سقطات بسیار شامل است . در مقدمهٔ کتاب فصلی از « مسالک و ممالک » نقل کرده است ، که پیداست از کتاب دیگری غیر از طبری است ، چه در طبری « مسالک و ممالک » نیست . این نسخه ، به خط نستعلیق ممتاز ، و کاغذ زرد خان بالغ ، به قطع خشتی و تاریخ ندارد ، اما معلوم است در حدود قرنِ ۹ـ۱۰ نوشته شده . این نسخه صحیحترینِ نُسَخ است که به نظرم رسیدهاست ، لیکن به همان طریق که ذکر شده است ، یعنی فاضلی آن را در قرونِ بعد از مغول ، مانند شاهنامه و غیره اصلاح کرده ، و از اندراس بیرون آورده است . درین نسخه ، یک لغت کهنه دیده نمی شود لیکن غالبِ لغاتِ عربیِ نسخهٔ قدیم را به فارسی بتگردانیده ، مانند حرب و غیره ، که اشاره بدان شد .
۴ ـ نسخه ای از کتابخانهٔ معارفِ خراسان ، که نزد اینجانب امانت است . این کتاب فقط جلدِ دوم ترجمهٔ طبری است و در ۹۹۹ هجری نوشته شده است ، به قطعِ خِشتی ، و کاغذِ زرد ، و از حیثِ صحت غالباً موردِ اعتماد نیست .
۵ ـ جلدِ دوم از ترجمهٔ طبری ، متعلق به کتابخانهٔ اینجانب ، به قطع وزیری بلند ، با خط نسخِ قدیم آمیخته به ثُلث ، و املای قدیم ، به کاغذِ خان بالغ سفید که زرد شده ، باعناوینِ لاجورد و قرمز و سبز و آبی ، بدونِ اوراقِ آخر . این نسخه هم تاریخ ندارد و بی غلطِ است و بایستی در قرن هفتم نوشته شده باشد ، و چیزی که علاوه بر سایرِ نُسَخ دارد ، زایجهٔ طالع حضرتِ رسول است ، که در صفحهٔ اول کتاب ذکر کرده است .
۶ ـ نسخهٔ کتابخانهٔ مجلس شورای ملی است. نسخهٔ مزبور به خط نستعلیق ، و قطع خشتی است ، و جلد اول است . مقدمهٔ مترجم را دارد و بالنسبه بی غلط است . تاریخ آن را درست به یاد ندارم ، و باید بین ۹۰۰ و ۱۰۰۰ تحریر شده باشد .
۷ و ۸ ـ دو نسخه است در مدرسهٔ ناصری ، یکی نو که شصت سال پیش تحریر شده و پُر است از اغلاط ، و دیگر در قرنِ دهم هجری ، به قطع وزیری باریک ، با کاغذِ خان بالغ زرد است . قسمتی از آن کهنه و قسمتی زیاد تازه ، تونویس شده ، مقدمهٔ مترجم را دارد ، و نسخهٔ عمده و به غلطی نیست .
۹ ـ نسخهٔ چاپی است ، که هر چند مغلوط و افتاده و ناقص است ، لیکن چون از روی نسخهٔ قدیم چاپ شده ، در تصحیح کتاب گاهی پاره ای از مشکلات بدان وسیله حل میشود .
و نسخه های دیگر هم ، در کتابخانهٔ حاج حسین آقای ملک ، و کتابخانهٔ آقای میرزا رضاخان نایینی ، مدعی العموم دیوانِ عالی تمیز ، و کتابخانهٔ آقای خان ملک ساسانی است ، که هنوز متأسفانه موفق به مطالعه و مقابله با آن نسخ نشده ام . و در موقع خود مجاز به استفاده از آنها خواهم بود . و بدیهی است از آن مقامات عالیه ضّنتی درین باب نخواهد شد .
و یقین دارم نسخه های دیگری هم در ایران موجود است ، که بنده مطلع نیستم . و هر گاه صاحبان آن نسخ بذلِ تفقد فرموده و به عنوانِ امانت برای اینجانب ارسال بدارند ، کمکی به علم و ادب فرموده ، و من بنده را رهین احسان خود خواهند فرمود ، و پس از مقابله و اتمام تصحیح کتاب ، عین نسخهٔ ایشان را عودت خواهم داد . و در عوض پس از طبع کتاب ، یک جلد به رسم هدیه و حق گذاری تقدیمِ آنان خواهد گردید .
نسخهٔ دیگری ، که در تصحیح این کتاب بی نهایت به دردِ بنده خورد ، نسخهٔ اصلی عربی است ، خاصه نسخه ای که به تصحیح مرحوم « نولدکه » آلمانی در لیدن به طبع رسیده است ، و غالبِ مشکلات از روی آن نسخه به تصحیح میرسد ، خاصه در اعلام و اسمهای خاص که بدون آن کتاب ، درست کردن آنها کارِ دو سال و سه سال نبود .
قسمت اول این کتاب ، تا حدی که در قوهٔ این ضعیف بوده است ، به صحت انجامیده و قسمت دوم آن در دست است . اگر این کتاب به تصحیح گراییده و مکمل شود و از طبع بیرون آید بایستی این خدمت را از وزارت جلیلهٔ معارف قدردانی کرد ، که به اشاره و تشویق آن وزارتخانه و وزیرِ علم دوستِ آن ، آقای اعتمادالدوله ، بنده به این خدمت میان بست .
در خاتمهٔ مقال ، بی مورد نیست که به مناسبتِ صحبتی که از تصرفات و دست اندازیهای نساخ و حاشیه نویسان در کتب قدما شده ، ذکری از یکی از بزرگترین شوخیها ، بل فضولیهایی که یکی از هموطنانِ ما نسبت به شاهنامه در عصرِ خودِ ما مرتکب شده است به میان آید .
همه میدانند که امیر بهادرِ جنگ مرحوم ، مبالغی گزاف در نوشتن و طبع شاهنامهٔ معروف به امیر بهادری هزینه و نفقه کرد . و از قراری که از اشخاص موثق شنیده شده ، و بعلاوه ظاهرِ امر هم شاهدی صدق است ، وقتی که قسمتی از کتاب چاپ شده است دیده میشود ، که به علتی از علل که مربوط به مطبعه بوده ، یک الی دو صفحه بین قسمتهای چاپ شده سفید مانده است ، یکی از رجال که در آنجا حاضر بوده است می گوید : من این قسمت را از خود می گویم و آقای عماد الکتاب بنویسد ، و صفحه ای از شاهنامه ، به بحرِ متقارب ، ساخته و در بین داستانِ « زال و رودابه » نوشته شده و به چاپ رسیده است . و آقای عماد الکتاب کاری که کرده اند ، روی آن صفحاتِ قلب نمره نگذاشته ، و بدین سبب اصل از بدل متمیز است .
راستی چنین جرئتها جز از سرمستی و غروری که موجبِافنای طبقات و قبایل میشود برنخواهد خاست . چنانکه اگر راستی گویندهٔ اشعار همان باشد ، که ما شنیده ایم تعجب نیست که چند سالی برنیامد که همان شخص به دستِ مشروطه خواهان به قتل رسید . و نفرینِ روحِ فردوسی وی را به آسانی رها نکرد ، و چنان مرد جسور به سزای غرور و جسارتش رسید .
برگرفته از : مجلهٔ نامهٔ تمدن ، سال اول ، شمارهٔ ۵ و ۶ ، تیر و مرداد ۱۳۱۰