۲۹ تیر ۱۳۸۸

عاقبت تلخ حاکمان فاسد

به خدا این آقایان بسیار خوش شانس تشریف دارند 
لابد میپرسید چرا ؟
چونکه اگر فقط یکی از این اراجیفی را که امثال شیخ لاستیک فروش یزدی از دهان گشادشان حواله مردم میکردنند و مردم ما فقط با سکوت و راهپیمایی مسالمت آمیز جوابشان را میدهند . در کشور دیگری اتفاق می افتاد و اینگونه شعور مردم را به سخره میگرفتند در کم هزینه ترین حالت مجبور به استعفا میشدند و در پرهزینه ترین حالت آویزان از طناب معلق همچون آن آخوند بی شرف شیخ فضل الله کار فیصله پیدا میکرد
بروید خدا را شکر کنید که شما با ملتی سر و کار دارید که از با شرف ترین مردمان روزگارند . آنچنان شریف که در جنگی نابرابر به خاک و خون میکشیدشان و آنها به محترمانه ترین وجه از خود دفاع میکنند و بسیار متمدنانه در پی گرفتن حق خود
وقاحت شما به جایی رسیده که آن پیر خرفت شیخ یزدی میگوید : حکومت اسلامی مشروعیتش  را از مردم نمیگیرد و ولی وقیح حکمش را خدا میگیرد. شما هم آبروی اسلام را برده اید و هم دچار توهم شده اید 
این ولی وقیح شما آن روز که حکمش را از هاشمی میگرفت شما کجا بودید ؟ لابد در حال دریافت سند لاستیک دنا از خدا بودید 
از خدا هم که خجالت نمی کشید و آن بشکه متعفن هم که در رنج نامه دروغینش به امام زمان هم دروغ میگوید ،حداقل با خودتان روراست باشید .
 وجدان هم که ندارید ، جواب زن و بچه تان را چه میدهید؟
شیخ یزدی آیا تا به حال چهره کریه خودت را در آیینه دیده ایی؟ تو به چه حقی مردم را صغیر میشماری؟ 
آیا با چند سال فقه خواندن در حجره های فیضیه جنابعالی شدید علامه دهر و از همه ایرانیان با شعورتر ؟ یا اینکه خونریزی های ۸ ساله در قوه قضاییه کارت را به جنون کشیده است که چنین لجن پراکنی میکنی؟
اگر به قول خودتان اعتقادی به روز جزا دارید ، بترسید از عقوبت شوم و سیاهتان در آن دنیا ، حال و روز این دنیایتان که معلوم است ، ۳۰ سال است که منفور مردمید و به زودی هم در مقابل دادگاهی مردمی و نه از جنس بی دادگاه های شما 
محاکمه خواهید شد به تیر غضب مردم گرفتار خواهید شد 
هر چند که بسیار دیر است تا بازگردی و آدم گونه زندگی کنی ولی از آنجا که این مردم شریف بسیار بخشنده هم هستند فکری به حال عاقبت سیاهت بکن تا شاید دل مردم به حالت بسوزد و این آخر عمری را در زندان سپری کنی و از چوبه داری که خود ساخته ایی رهایی یابی 
در پایان غزلی از فرخی یزدی برای تو و هم فکرانت مینویسم تا شاید به خود آیی ، هر چند که میدانم تا به حال اسم هیچ آزادی خواهی به گوشت نخورده ولی این یکی را بخوان و آدم شو

باز گویم این سخن را گر چه گفتم بارها
می نهند این خائنین بر دوش ملت بارها
پرده های تار و  رنگارنگی آید  در  نظر
لیک مخفی در پس  آن پرده ها اسرارها
مارهای  مجلسی دارای  زهری   مهلکند
الحذر باری از آن مجلس که دارد  مارها
دفع  این  کفتارها  گفتار   نتوان  نمود
از  ره  کردار  باید  دفع   این  کفتارها
کشور  ما  پاک کی گردد زلوث خائنین
تا نریزد خون   ناپاک  از در و دیوارها
مزد  کار  کارگر  را   دولت  ما  میکند
صرف جیب هرزها و ولگردها  بیکارها
از برای این همه خائن بود یک دار کم
پر کنید این پهن میدان را ز چوب دارها
دارها چون شد بپا با دست کین بالا کشید
بر سر آن دارها   سالارها ،  سردارها
فرخی این خیل خواب آلوده مست غفلتند
این سخن ها  را  بباید گفت با بیدارها