۳۰ مرداد ۱۳۸۸


انتقاد ادبی 


قسمت آخــــــــر 






جوابیّه مرحوم ملک الشعرای بهار 




      مصرع دوم خمریهٔ رودکی را که نویسنده مورد بحث قرار داده ، ما نیز از نو مورد دقّت قرار می دهیم  ـ  و تاکیداً یاد آور میشویم که مصرع مضبوطهٔ در المعجم به تحقیق غلط است ، و اما اینکه آیا حدس ما صحیح است و یا اصل شعر طور دیگر است نیز اعتمادی و یقینی نداریم ، شاید اصل شعر غیر از حدس ما باشد ـ تا نسخ متعدده بدست نیاید این محاکمه تمام نخواهد شد ، ولی حالا می خواهیم ببینیم آیا این حدس و ترکیب ما ، فی نفسه صحیح است یا سقیم ـ ما خودمان آنرا صحیح میدانیم ، زیرا لغت و قواعد فارسی زبانان و طرز سخن گفتن متقدمین صحت قول ما را گواهی می دهد ـ این که می گویند کــــلمهٔ ( برون ) فعل ندارد . اشتباه است ، زیرا ( آرد ) فعل اوست ، پدید آوردن ، برون آوردن ، نماز آوردن ، نیاز آوردن ، اینها . هیچوقت افعال متعددهٔ نخواهند بود . و در صرف فارسی هیچگاه فعل آوردن را با ترکیبات لاتعد و لاتحصی جدا جدا به نام افعال خاص ذکر نمی کنند ، آوردن ، مصدری است ، که در هر موقعی با اسامی خاصی ضمیمه شده ولی آن اسامی جز  فعل نخواهند بود . پدید ، برون ، نماز ، نیاز ، سجود و غیره از اساس فارسی و عربی جز  ترکیبات نحوی واقع می شوند . نه جز  ترکیبات حرفی و به همین جهت هم هیچوقت این ها اشتقاقاتی نخواهند داشت . لذا ایراد نویسنده بر اینکه فعل مصراع اول ( پدید آرد ) است . غلط بلکه فعل  ( آرد ) تنهاست که در مصرع اول با ( پدید ) ترکیب شده و در دوم با ( برون ) ولی فعل مصرع دوم نظر به واو عاطفه که در صدر آن قرار دارد . حذف شده و واو عطف دلالت بر آن دارد . و حذف فعل در این موارد افصح از ذکر آن است . و حذف افعال در مواقع عطف یا مواقعی که قراین دیگر لفظی یا معنوی موجود باشد ، جز  بلاغت و ایجاز شمرده می شود ، چنانکه در این شعر فرّخی که می فرماید : 


خسوف داد مه روشن ترا و چه گفت ؟

که من نگه  نکنم  سوی  او  معاذالله 


فعل ( گفت ) که در جواب استفهام ( چه گفت ؟ ) در صدر مصراع ثانی لازم است ، به واسطهٔ قراین و مراعات ایجاز حذف شده است . 

      و نیز این شعر رودکی که در مرثیهٔ شهید بلخی می فرماید :


از شمار دو چشم یک تن کم 

وز شمار خرد هزاران  بیش 


      که در مصراع اول فعل ( شد ) یا ( گشت ) را در ضمیر گرفته ، در مصراع دوم به قرینهٔ مصراع اول فعل مزبور و معاون فعل که لفظ ( کم ) باشد هر دو را حذف نموده  ـ و نثراً باید چنین معنی دهد که : از شمار دو چشم یک تن کم شده و از شمار خرد بیش از هزاران کم شد .

      پس ثابت شد که ( آرد ) در مصرع اول فعل مستقل بوده و همان فعل در مصرع دوم با ( برون ) ترکیب معنوی یافته و به قرینهٔ واو عاطفه نظر به فصاحت گفتار حذف شده  است . چنانچه اگر خودتان دوباره بدون وسواس عدم صحت ، بلکه به طور سکونت شعر را بخوانید ، چسبندگی و قدرت افادهٔ معنی آنرا تصدیق خواهید نمود . 


می آرد شرف مردمی پدید

و آزاده برون از درم خرید 


و اینکه ( سر زد ) و ( در زد ) را مثل آورده اید . جای تعجب است زیرا ( زد ) در اول به معنی طلوع و ( زد ) در دوم به معنی ضرب است . و البته دو فعل مغایر معنی ترکیبی مطابق نخواهد داد ولی افعال واحده دارای معنی واحد در کمال خوبی با ترکیبات جداگانه آمده به واسطهٔ عطف یکی از آنها حذف می شود ، چنانکه در مصرع دوم این شعر فرخی میفرماید : 


من و او هر دو به حجره در و می مونس ما 

باز   کرده  در  شادی  و  در  حجره  فراز  


که باز بافراز دو اسم مغایرند که با یک فعل ترکیب شده و در قسمت دوم اصل فعل که ( کرده ) باشد حذف شده است . 


و نیز چنانکه حکیم سنائی در تغزّل رائیه که مطلعش این است :


         « دوش سرمست نگارین من آن طرفه پسر » میفرماید :


شادمان گشتم از این کار و گرفتمش کنار 

همچو  تنگ شکر و  خرمن  گل  تنگ به بر


که در مصرع اول ( کنار گرفتن ) فعل است و در مصرع دوم ( به بر گرفتن ) ـ و به قاعدهٔ اعتراض شما باید این شعر غلط باشد در حالتیکه صحیح است زیرا فعل در مصراع اول گرفتم است و ( کنار ) معاون یا مفسر یا متمم فعل است و همان فعل در مصراع دوم با متمم و معاون دیگری که ( بر ) باشد ترکیب شده و به واسطهٔ قرینه و ایجاز فعل آن در جملهٔ دوم حذف شده است .

      گویا در این مسئله چندان محتاج به استشهاد نباشیم و پس از اندک تحملی صحت آن بر خواننده آشکار شود .

      و اما اینکه : « از شاعری مثل رودکی تعجب نموده اید که چگونه برون آوردن را به جای تمیز دادن و جدا کردن استعمال نموده باشد » می گوئیم : چندان نباید تعجب کرد ، زیرا رودکی در قواعد لغوی خود از شما بصیرتر و در ادای آن جسورتر بوده است ! 

      البته این شعر معروف که آخرین خمریه و مطلع آن اینست :


شراب لعل مروق به جام گفت که من 

چهار  گوهرم اندر چهار جای  مدام


و مردم عامی آن را نغز دانسته اند به سمع شما رسیده است که می فرماید : 


مرا حرام خواند که وقت خوردن من 

حلال زاده برون آید  از  نتاج  حرام 


     و این مصرع به عین همان مضمون مصرع رودکی با همان اسباب ، و لغت ( برون ) نیز در آن آورده شده است . لغت ( برون ) در کلمات قدما بیشتر به معنی تمیز دادن و جدا کردن استعمال شده است ، و این در سخنان متأخرین است که به این معنی نیامده است و فقط به معنی بیرون و خارج ضد درون استعمال شده است و گوش شما به آن عادت نموده ـ البته پس از تتبع زیاد و رجوع به دواوین متقدمین خودتان تصدیق خواهید نمود ، اکنون هم از فائقین فن ادب می توانید این حقیقت بدیهی تا تحقیق فرماید ، زیرا برای ما زحمت تفحص و استشهاد زیاد لازم نیست ، فقط به استشهاد شعر فوق و این شعر منجیک کفایت رفت :


همه صفات خداوند  بر تو زیبا  هست 

برون از این دو صفت لم یلد و لم یولد


که مرحوم سروش در مطلع قصیدهٔ خود تضمین نموده و می فرماید :


مسلم است « علی » را همه صفات احد 

برون از این دو صفت لم یلد و  لم  یولد


       و اما اینکه با زحمت بسیار می خواهد ، مصراع مغلوط مزبوز را به صلاح باز آرید ، به عقیدهٔ بنده جز حس جدل چیز دیگری فرمانروای ذوق شما نخواهد بود . 

       زیرا صرف نظر از خنک شدن و ناموزون بودن و کش یافتن شعر ، اگر بنا شود حشو قبیح ( تورا ) در مطلع شعر رودکی قرار داده و این طور معنی کنیم که : می شرف مردمی پدید آرد ، و آزاده « تورا » از درم خرید پدید آرد . گذشته از خارج شدن سبک و ادخال حشوی مانند « تورا » که هیچ لزومی ندارد ، به یک اشکال دیگری نیز بر میخوریم و آن این است که لطیفهٔ اصلی شعر باید تغییر داده و پدید آوردن را به دو معنی ، یکی ملایم و دیگری ناملایم و غیر جایز ، تجویز کنیم ، زیرا رودکی می گوید : « می شرف انسان را آشکار سازد و آزاده را از زر خرید ممتاز نماید » و استقلال مصراع اول  استقلال مصراع دوم را تجویز نموده و میخواره را فی نفسه ستوده و نمی خواهد او را برای دیگران یا در نظر دیگران بشناساند ، و دخول « تورا » قهراً استقلال مصراع ثانی را به هم زده و هر چند هم « تورا » را به معنی دور که « در نظر تو » باشد معنی کنیم ، باز هم این استقلال باز نیامده و لطیفهٔ اصلی شعر از بین می رود ، گذشته از اینها ، فعل « پدید آرد » معنای مستقل داشته و با « تورا » سازگار نیامده و معنی ناملایم و ترکیب غلطی را به ما نشان خواهد داد . 


    می توانیم بگوییم که :

   

       می ، آزاده را در نظر تو از زر خرید جدا نماید ، ولی نمیتوانیم بگوییم : می ، آزاده را در نظر تو یا برای تو از زر خرید پدید آرد . و اندک دقت درین معنی و در مفهوم حقیقی « پدید آوردن » و اندک تأمل در استقلال مصراع اول و استقلال مصراع سوم ، که قهراً استقلال مصراع دوم را ایجاب می نماید ، و نفس صلاحیت فصل مزبور در استقلال محیط و ادوات و قبیح بودن حشوی مانند « تورا » و لطایف دیگری که نوشتن و تلفظ آنها از ایراد این حقایق به مراتب دشوارتر و فقط درک آنها ذوقی است ، به شما و به تمام خوانندگان متتبع و باهوش ثابت خواهد کرد که لفظ « تورا » اصلاً در این مصراع وجود نداشته و نباید هم داشته باشد . 

       حالا اگر سوای « برون » که ما جز آن لغتی  سزاوار این مصراع نیافته ایم ، لغت دیگری در اصل شعر بوده است مطلبی است که انکار آن را دلیلی نداریم . 

       و فقط چیزی که من و ذوق و دلایل ثابته می تواند آن را تسجیل بنماید ، غلط بودن مصراع دوم و غلط بودن تصور و اصلاح شما و صحت تصرف اینجانب در نصب لغت « برون » است . و البته اگر دلیلی بر رد بیانات من داشته باشید در آتیه خواهید نگاشت . و اینکه اجماع نسخ موجوده را در صحت « آزاده تورا از درم خرید » دلیل انگاشته اید ، هیچ کس را قانع نمی کند . چه که نسخی سوای المعجم چاپی که از روی نسخهٔ خدابخش و نسخهٔ اسلامبول تصحیح شده و مورد اعتراض من است موجود نیست . و اگر هم اتفاقاً و احتمالاً صد نسخهٔ دیگر باشد باز همان اعتراض را می توان به همه وارد آورد . 

       و اینکه فعل پدید آوردن را در مصراع سوم ، حکایت از تکرار معنی مصراع دوم دانسته و دلیل بودن فعل پدید در آن مصراع قرار داده اید ، فقط‌ دلیل سطحی و قیاس مع الفارق است . و نیز از کجا که « پدید » درین مصرع نیز غلط و اصل آن « برون آرد از بد اصل ؟ » نباشد ؟ در صورت اذعان به صحت و استناد به نسخه نمی توان تکرار الفاظ را در تکرار موضوع لازم شمرده و حتی نمی توان آن را جز  فصاحت دانست ، بلکه در تکرار مضامین عوض کردن الفاظ و تعبیرات خود به فصاحت نزدیکتر است . 

       جواب قسمت دیگر اعتراضات به واسطهٔ‌ تفصیل و عدم گنجایش به شمارهٔ آتیه وعده داده می شود . و خیلی خوشوقتم که تمام قارئین و نویسندگان محترم از آقای آشتیانی تقلید فرموده و فصل « انتقادات » ما را در هر شماره به نگارشات و انتقادات علمی و ذوقی و منطقی خود آرایش دهند ، زیرا ترقی هوش و فکر و حتی تربیت اخلاق جز در سایهٔ انتقاد و کرتیک صورت جدیت و پیشرفت سریعی به خود نخواهد گرفت .

       فقط باید نویسندگان دو چیز را بر خود مخیر دارند : یکی اینکه در ضمن نگارشات خود از توهین و تهمت و  

کنایه های  نیشدار احتراز جسته ، دیگر اینکه مجبور نباشند حرف خود را عنودانه به کرسی بنشانند ، و هر وقت دلیلی قویتر و ثابتتر در برابر خود یافتند و یا در بین مشاجره ، حقیقتی جدید بر آنها آشکار شد ، و خود به خطای خود یا سهولت خویش پی بردند ، خیال نکنند که اعتراف به خطا یا سهو یا جهل عیب است ، بلکه فوراً طرف را تصدیق نموده بدانند که هیچکس معصوم نیست . همه کس سهو می کند و اعتراف به جهل ، علم ، و اقرار به ضعف ، قوت است . 

      گر چه این حقیقت اخیر در میان عامه ، و خاصه در میان خواص ما ، به ندرت تصدیق و اعمال شده است . هر کس میل دارد اعتراف طرف را بشنود ، خود اقرار نکند ، و اقرار به خطا را ماها عیبی بزرگ می دانیم ، و بدین واسطه هیچوقت به حقایق معترف نشده و همواره اوهام و جمودت در ما حاکم شده و مشاجرهٔ‌ لفظی یا کتبی در میان ما نمی آید ، جز اینکه عاقبت آن به گله و قهر و بد گویی منجر گردد ، ولی هرگاه ملکهٔ اعتراف و انصاف و صداقت در ما رولید گردید ، تمام این مفاسد و معایب مرتفع خواهد شد . 


م. بهار 



                         پایان  



مجلهٔ دانشکده شماره  ۱۱و۱۲ . ص ۵۸۸ تا ۵۹۳  ( ۱۲۹۸) 

     





































  

انتقاد ادبی قسمت دوم



انتقاد ادبی ۲



قسمت دوم 



آقای مدیر محترم مجلهٔ دانشکده دامت افاضاته


         مقالهٔ مندرجه در شمارهٔ ۹ مجلهٔ شریفه را زیارت کردم ، مرقوم داشته بودید که : « من تصّور کرده ام که اگر کسی به نگارش دیگری اعتراض کند توهینی به او کرده است » ؛ این جمله با حقیقت موافقت ندارد زیرا اول کسی که در تحت عنوان «انتقاد ادبی» ادبا و جوانان را مطلع را به انتقاد دعوت کرد و اصول آن را بیان نمود من بودم . اکنون نیز دعوت خود را تجدید کرده ، ارباب اطلاع را به انتقاد نگارشات خود تشویق می نمایم ؛ النبه هر کس هر چه گفت من نمی توانم آن را بپذیرم اگر اعتراض معترض با حقیقت و واقع موافقت داشت با کمال افتخار و تشکّر قبول می کنم و اگر مخالف بود با دلایل جواب می گویم تا معترض از خطا و اشتباه خود بیرون آید ، به هر حال تصادم افکار بسیار مفید است زیرا به گفتهٔ نامق کامل شاعر شهیر ترک :« برق حقیقت از تصادم افکار جستن می نماید » .

        بنده هیچگاه عرض نکرده ام که کتاب لباب الالباب طبع دکتر براون بدون غلط است و هر کتابی که در تحت نظر او طبع شود مصون از اغلاط و تحریفات نخواهد بود ، همینقدر معترض شده بودم که کتاب لباب الالباب چاپ براون نسخهٔ بود که من ضبط اشعار خود را از آن نسخه کرده ام و علت این تذکّر آنکه نسخ فارسی هر کدام یک قسم اشعار را ضبط کرده اند و اغلب اوقات نمیتوان الفاظ و بیانات خود شاعر را درک نمود ، ناچار یکی را باید اختیار کرد ، چون نسخ چاپی طبع اروپا اکثر با چند نسخ تطبیق شده و من نسخهٔ دیگری غیر از طبع پرفسور براون نداشتم  ، لذا اشعار شعرای دورهٔ سامانی را از آن نسخه استنساخ نمودم .

       با آنکه شخصاً مقام ادبی شما را خیلی بلند می دانم و اشعار آبداری را که به سبک ترکستانی انشاد فرموده اید مطالعه نموده ام ، نمی توان تصحیحی را که در خمریهٔ رودکی نموده بودید قبول کنم زیرا شما می فرمائید که بیت اول آن قطعه باید به این هیئت ضبط شود : 


می آرد شرف مردمی پدید 

و آزاده برون از درم خرید 


به عقیدهٔ حقیر این تصحیح صحیح نیست به چند دلیل : 

اولاً - در سه نسخه موجودهٔ المعجم این شعر به این هیئت ضبط نشده و این بزرگترین دلایل عدم صحت آن است زیرا اصل در ضبط این قسم اشعار چنانکه مخفی نیست ، نسخ خطی است . 

ثانیاً - کملهٔ ( برون ) فعل ندارد و بدون فعل نیز مفید معنی نیست اگر می فرمائید فعل آن همان فعلی است که در مصرع اول است باید ملتفت بود که فعل مصرع اول ( پدید آرد ) است نه ( آرد ) ممکن نیست فعل مرکب از دو جز  ، در مصرعی جز  اول از دو جز  آن یک کلمه و در مصرع دیگر یک کلمهٔ دیگری باشد ، این امر در صورتی ممکن است که جز  دوم عیناً ذکر شود مثلاً در یک مصرع ممکن است بگوئیم ( سر زد ) و در مصرع دیگر ( بر زد ) هیچگاه جایز نیست در مصرع اول ( سر زد ) بگوئیم و در مصرع دوم ( در ) را به عنوان اینکه جز   دوم آن در مصرع اول ذکر شده بیاوریم .

ثالثاً - شاعری مانند رودکی خیلی بعید به نظر می رسد که ( برون آوردن ) را به جای جدا کردن و تمیز دادن استعمال نماید .

     حق این است که بگوئیم بیت مزبور به همان وضع که در المعجم های خطی نوشته شده صحیح است ، منتهی اینکه غفلت مصحح یا حروف چین همره نیز بر ( ه ) آزاده اضافه نموده برای صحیح شدن وزن 

( زا  ) قبل از درم خرید را باید باشباع خواند و در این صورت فعل مصرع دوم همان پدید آردی خواهد بود که در مصرع اول ذکر شده و بیت مزبور بصورت ذیل که :

می آرد شرف مردمی پدید 

آزاده     ترا   زدرم   خرید 

در خواهد آمد و در اینصورت مسلم است که ترا به معنای از برای تو است و یا آنکه اگر خود را به تصحیحی به  بینیم  به اضافهٔ یک الف در اول زای مصرع دوم تمام مشکلات موجوده را رفع نموده خواهیم گفت : 

می آرد شرف مردمی پدید 

آزاده  ترا  ،  از درم  خرید   

    در این صورت ممکن است واوی را نیز که شما به اول مصرع دوم اضافه نموده اید قبول نمائیم و من قطع دارم که بیت گفتهٔ رودکی به یکی از دو صورت مسطور در فوق بوده و دلایل مهم این مدعا این است که : 

اولاً - نسخ موجوده عموم ، بیت مزبور را به همین وضع ضبط نموده اند .

ثانیاً - در قبول این صورت وزن و معنی شعر هر دو صحیح خواهد بود . 

ثالثاً - یقین است که فعل در مصرع دوم بیت اول همان ( پدید آرد ) است زیرا خود رودکی در مصرع اول بیت دوم که می گوید : 

می آزاده پدید آرد از بد اصل 

فراوان هنر است اندرین نبید

مصرع دوم بیت اول را تفسیر و تکرار می نماید در اینصورت علت ندارد که ما فعل را  ( برون آرد ) بگیریم و 

( پدید آرد ) ندانیم .

    

         اما در خصوص اعتراضی که به بیت ذیل : 

دریغا   میر    ابو نصرا   دریغا 

که بس شادی ندیدی از جوانی 

وارد آورده بودید عرض میکنم که من هیچگاه ننوشته ام که این شعر در مرثیهٔ چه کسی گفته شده و مقصود از میر ابونصر که بوده ؟ نوشته اید که :


اولاً - سند من کتاب لباب الالباب بوده .

ثانیاً - این شعر از شعرای دورهٔ سامانی نیست و علی التحقیق منسوب به شعرای صد سال پس از رودکی و یحتمل از قطران است و در مدح ابونصر مملان گفته شده .

ثالثاً - من در نسبت این شعر به شعرای دورهٔ سامانی عجله کرده و با سایر نسخ تطبیق نکرده ام . 


جواب اعتراض فوق را عرض میکنم : 


اولاَ - سند من در نقل این شعر کتاب لباب الالباب نیست بلکه تاریخ بیهقی است و تاریخ بیهقی از کتبی است که نویسندهٔ آن به صحت قول و دقت در ضبط مطالب معروف میباشد و به جرئت میتوان گفت مندرجات آن کتاب هیچکدام مردود و مخالف حقیقت نیست ، ابولفضل بیهقی در صفحهٔ ۳۸۴ از کتاب خود برای ذکر مثالی در مرثیه فرماید :- دقیقی شاعر میگوید و بعد شعر مذکور در فوق را با بیت دیگری ذکر می نماید .


ثانیاً - واجب نیست که میر بونصر از سلاطین باشد که ما آنرا با ابونصر مملان تطبیق کنیم و شعر فوق را از شعرای صد سال بعد از رودکی بدانیم و احتمال گفتن آنرا به قطران دهیم ممکن است بونصر مزبور از شاهزادگان جوان سامانی بوده که وفات یافته و مشهور نشده و قول خود دقیقی که می گوید : 


ولیکن   راد  مردان جهاندار 

چو گل باشند کوته زندگانی 


      مؤید این اظهار است ، به علاوه نباید تصور کرد که هر کس اسمش با لفظ میر ذکر شد حتماً پادشاه بوده است ، زیرا یک عده از بزرگان قرون چهارم و پنجم هجری با وجود  آنکه پادشاه نبوده اند امیر خوانده

شده اند و از آن جمله بوده است ، ابولعبّاس تاشی سپهسالار اردوی خراسان در دورهٔ امرای آخری سامانی که به میر تاشی معروف بوده و بیهقی در کتاب خود نام او را به همین وضع ذکر می کند ، حتی بعضی از شعرأ ایاز اویماق ، سوگلی معروف محمود را نیز امی می خوانده اند .

ثالثاً - گذشته از این دلایل سبک گفتار و طرز ترکیب کلمات و قالب شعری به خوبی می فهماند که شعر از شعرای دورهٔ سامانی است و این طرز کلام به هیچوجه شباهت با اسلوب شعری قطران یا شعرای دیگر آن عصر ندارد و شعر همانطور که مورخ دقیق و صادق القول ما یعنی بیهقی معترض شده از دقیقی است و نگارنده از حسن اتفاق در اختیار آن عجله نکرده بلکه آنرا با نسخهٔ خطی بیهقی هم که داشته تطبیق نموده است ، خوب است اگر شما در این خصوص سندی دارید ارائه دهید .


       اما در خصوص نسب سامانیان و کتاب مرحوم اعتماد السلطنه ، بنده ابداً ظلم و ستم نکرده و جور و جفا نرانده ام بلکه با کمال شجاعت حقیقتی را که بعدها ممکن بود پنهان بماند اظهار نمودم و عجالتاً هم در باب شخص اعتماد السلطنه حرفی ندارم ، کسانیکه اخلاق درباریهای دورهٔ ناصری مخصوصاً عده ای از آنان را که کارشان با اهل علم و فضل و شعرا مربوط میشده می دانند و از اشتباه کاریهای که در آندوره خیلی مرسوم بود اطلاع دارند بهتر می توانند ملتفت بعضی نکات شوند ، البته مورخین دقیق و منتقدین بیغرض در آتیه حقایق را از پس پردهٔ استتار به قوهٔ بحث و تنقید خارج خواهند نمود . فقط تأسفی که برای بنده حاصل شد این بود که آقای ملک الشعرای بهار چگونه راضی شده اند که مورخ دقیق بی نظیری مانند ابن خلکان را که تحقیقاتش از هر یک از مورخین اسلام دقیقتر بوده ، با اعتماد السلطنه در یک پلهٔ ترازو قرار دهند و قول او را از قول اعتماد السلطنه هم بی سندتر بدانند ؟ در اینجا چون موضوع مباحثه ما مربوط به تاریخ اشکانیان و ساسانیان و انتساب آل سامان به یکی از این دو سلسله است ناچارم که منابع تاریخی این دو سلسله را ذکر کنم تا مطلب روشن تر گردد .

        منبع مهم تاریخی اشکانی مسکوکاتی است که از سلاطین مختلفهٔ آن سلسله باقیمانده ، عدد و زمان سلطنت این سلاطین را مورخین فقط به همان وسیله قرائت مسکوکات تعیین نموده اند و به همین جهت هنوز درست عدد سلاطین اشکانی و وقایع زمان سلطنت یک عده از آنها معین نشده ، جنگهای بین امپراطوران روم و اشکانیان را نیز مورخین رومی در کتب خود ضبط کرده اند و از این گذشته برای تاریخ دورهٔ اشکانی هیچ منبعی در دست نیست زیرا کتیبه یا آثار مکتوم مهم از آن دوره باقی نمانده . 

           اما منبع تاریخ ساسانیان فقط و فقط کتب فارسی و عربی یعنی کتبی است که مورخین اسلامی به رشتهٔ تألیف درآورده اند عموم تواریخی که اروپایئان از این سلسله نگاشته اند از روی همین کتب مورخین اسلامی از قبیل : طبری ، مسعودی ، ابن اثیر ، میرخوند ، حمزهٔ اصفهانی ، خوند میر ، ابن خلکان و غیره بوده ، حال ملاحظه بفرمایئد آیا انتساب سامانیان به پادشاهان اشکانی نکته ایست که بتوان آنرا از روی مسکوکات پادشاهان مزبور یعنی تنها منبع تاریخ اشکانی تحقیق نمود یا نه ؟ البته نه ! زیرا این مطلب در مسکوکات اشکانیان به هیچ وجه دیده نشده ، در صورتیکه عموم کتبی که منابع تاریخی دورهٔ ساسانی محسوبند انتساب سامانیان به بهرام چوبینه ایراد گردیده و اگر ما فقط برای قبول یک رای ضعیف یعنی رأی منسوب بودن سامانیان به پاشاهان اشکانی خود ملزم کنیم که قول مورخین اسلامی را در تاریخ قبل از اسلام غیر معتبر بدانیم باید این یگانه چشمه ای را هم که تاریخ دورهٔ ساسانی از آن تراوش میکند کور کنیم و آنچه امروز از این دوره اطلاع داریم هیچ بشمریم ! به طور اجمال عرض میکنم بنده نمیتوانم قول یکعدهٔ زیاد مورخین محقق دقیق را در مقابل رأی ضعیفی که معلوم هم نیست مستند به سند اروپایی باشد منسوب بدانم و علی رغم اجماع مورخین مشرق و مغرب سامانیان را از نژاد اردوان بشماریم .



عباس آشتیانی - اقبال