مطلبی که در دو قسمت تقدیم می شود برگرفته از مجلّهٔ ادبی دانشکده می باشد که به قولی اوّلین نشریهٔ ادبی ایران است و با مدیریت مرحوم ملک الشعرا بهار تأسیس شد و۱۱ شماره از تاریخ ۱ برج ثور ۱۲۹۷ تا ۱ برج ثور ۱۲۹۸ مطابق با ۲۱ آوریل ۱۹۱۸ تا ۲۰ آوریل ۱۹۱۹ منتشر شد و حاوی مطالب ارزشمندی از مرحوم بهار و عبّاس اقبال آشتیانی و سعید نفیسی و .... به چاپ رسید.
قسمت اوّل
انتقاد ادبی
مدیر محترم !
در نمرهٔ (۸) مجلهٔ شریفه شرحی را که در تحت عنوان تصحیح مرقوم داشته بودید ملاحظه کردم و از ملاحظات آن مدیر گرامی متشکّر گردیدم . برای رفع اشتباهی که ممکن است برای بعضی از قارئین محترم پیش بیاید عرض می کنم :
من با دقّت ، ملاحظات شما را مطالعه کردم مطلبی که تصحیح لازم محسوب شود مشاهده نکردم منصفین نیز شاهد این نکته بوده و هستند بلکه ملاحظات شما یا نمودن اختلافات نسخ موجودهٔ این اشعار بود و یا غلط گیری کلماتی که بدبختانه از چاپ غلط خارج شده بودند، غلطهای چاپ را من در غلط نامهٔ آخر مجله نموده بودم ، کارکنان مجله محترم برای آنکه «تصحیح لازم» موضوعی پیدا کند و برگردن مقالهٔ من بار شود غلطهای مذبور را از غلط نامه حذف و در ذیل عنوان «تصحیح لازم» داخل کرده بودند، در ضبط اشعار نیز معتمد علیه من کتاب لباب الالباب تألیف محمد عوفی طبع پرفسور براون بوده که معتبرترین تذکره های موجودهٔ فارسی است . چون در نوشتن این مقالهٔ مختصر مخصوصاً با عجلهٔ که در تهیه هر یک از قسمتهای آن می شده ، قید اختلاف نسخ را چندان لازم ندانسته و نمیدانم و از ذکر آنها صرف نظر کرده ام و قاعدهٔ ذوقی را نیز که شما به موجب آن خمریهٔ رودکی را تصحیح کرده بودید قاعدهٔ معتبری نمی دانم زیرا خیلی مشکل است که ذوق ما با ذوق رودکی ، که اولاً اشعار قلیلی از او باقی ماند و ثانیاً ده قرن پیش از ما زیسته ، موافقت کند ، در این قبیل موانع فقط ضبط اشعار در نسخ قدیم محفوظ ماندن از تحریف و تصحیف شرط است .
عجالته در این مختصر ذکر آنکه کدام یک از نسخ ، اشعار را صحیح تر و کدام غلط تر ضبط کرده اند موجب تطویل است ، فقط خاطر مبارک مدیر محترم مجلهٔ دانشکده و قارئین معظّم را مستحضر میدارم که عنوان « تصحیح لازم » فقط عنوان زنندهٔ بود که با نگارشات ذیل خود تناسب نداشت و بدبختانه بد انتخاب شده بود .
در خصوص نسب سامانیان نیز مرقوم داشته بودید که موافق پارهٔ تحقیقات تاریخی نسب ایشان به طفل شیرخوارهٔ اردشیر بابکان میرسد و این قول از کتاب دررالتیجان اعتماد السلطنه محمد حسن خان نقل شده بود ، برای توضیح عرض می کنم که
« کتاب «دررالتیجان فی تاریخ بنی الاشکان» ترجمهٔ کتابی است که ژرژ راولین سن ( Georges Rawlison ) مورخ انگلیسی در خصوص اشکانیان نگاشته و اسم آن کتاب در انگلیسی Sixth Great Oriental Monarchy ; Parthia یعنی «دولت اشکانیان ، ششمین دولت بزرگ شرقی » می باشد.
مرحوم اعتماد السلطنه اصل کتاب راولین سن را با نظریات بی پا و سست خود مخلوط کرده به طبع رسانده است ، به این جهت دررالتیجان که انشا مرحوم ذکا الملک فروغی است به نظر تاریخی معتبر نیست زیرا چنانکه گفته شد به واسطهٔ داخل شدن بعضی نظریات از اصل خود دور افتاده و از اهمیت آن کاسته شده برای آنکه کتاب مذبور اهمیت اولی خود را به دست بیاورد باید او را تنقیح نمود و همان تحقیقت راولین سن را باقی گذارد.
از جمله نظریاتی که مرحوم اعتماد السلطنه در کتاب دررالتیجان از خود داخل نموده موضوع منسوب بودن قاجاریه به اشکانیان است ، شاید نظر او در این مورد نظر سیاسی بوده نه تحقیق تاریخی به همین جهت سامانیان را از برای آنکه جدّ قاجاریه شمرده شوند به طفل شیر خوارهٔ اردوان اشکانی منسوب داشته است .
عموم مورخین اسلامی متفقند که سامانیان از اولاد بهرام چوبینه سردار معروف هرمزبن نوشیروان بوده و نسب خود را به او می رسانیده اند .
قاضی بیضاوی صاحب کتاب «نظام التواریخ » گوید : نسب سامانیان به بهرام چوبینه می پیوندد و بهرام به چند پشت به اردشیر بابکان میرسد . ( تذکرهٔ دولتشاه ۷۱ چاپ براون )
ابوفضل بدیع همدانی قصیدهٔ در مدح یمین الدوله سلطان محمود ساخته و در آن قصیده می گوید :
اظلت شمس محمود علی انجم سامان
و امس آل بهرام عبیدا لا بن خاقان
منینی دمشقی شارح تاریخ عتبی در کتاب خود موسوم به « الفتح الوهبی علی تاریخ العتبی » که در سال ۱۲۸۶ در مصر طبع شده در شرح این بیت گوید :
مقصود از آل بهرام ، آل سامان است زیرا از ذریهٔ بهرام گور مشهور بوده اند و مقصود از ابن خاقان سلطان محمود ترک غزنوی است ( کتاب الفتح الوهبی علی تاریخ العتبی ۸۵ - ۳۸۴ ، جلد ا . ) ابن خلکان مستقیماً نسب سامانیان را به بهرام گور می رساند ، از این اسناد گذشته ، سامانیان تمام به ایرانی بودن خود افتخار می کرده و به همین جهت خود را جانشین شهریاران عجم میدانستند ؛ به علاوه موالی ، یعنی ایرانیان دورهٔ اموی به شرحی که نویسنده در نمرات گذشتهٔ مجله متعرض شده در دورهٔ امویان در علو نسب و ابراز ایرانیت خود قصایدی ساخته و خویشتن را به همین سبب بر عرب ترجیح میدادند ، یکی از این موالی در ضمن قصیده نسب خود را به بهرام چوبینه رسانده و خویش را از نسل شاهنشاهان عجم دانسته .
از این مختصر فهمیده می شود که :
اولاً - سامانیان به بهرام چوبینه منتسب بوده اند ،
ثانیاً - بهرام چوبینه از نژاد شاهان ساسانی بوده ، پس سامانیان به قول بعضی از مورخین مستقیماً و به گفتهٔ برخی دیگر به واسطهٔ نسبت با بهرام چوبینه به سلاطین ساسانی منسوب شده اند ، عبارت دررالتیجان اگر مستند به سندی نیز باشد ضعیف و در مقابل اجماع مورخین اسلامی مغلوب است .
عباس اقبال آشتیانی
جوابیهٔ مرحوم ملک الشعرا :
در باب اینکه عنوان تصحیح لازم زننده بوده است ، میتوان از نقطهٔ نظر نویسندهٔ محترم فوق تصدیق نمود ، زیرا ایشان تصور کرده اند که اگر کسی به نگارش دیگری اعتراض کند ، توهینی به او کرده است ، و حال اینکه اعتراض و انتقاد غیر از توهین است ، و هر گاه بدون حق و دلیل و از روی جهل اعتراضی شود باید جواب گفت . و اگر در ضمن اعتراض عبارات وهن آمیز و جملات زننده داخل کرده باشد ، باید در مقابل پس از ادای جواب منطقی ، مجازات ادبی هم به او داد . با وجود این عنوان تصحیح لازم . نه اعتراض بوده و نه توهین ، فقط چون دانشکده به مقالهٔ آقای آشتیانی زیاده اهمیت می داده نخواسته است آن مقاله مغلوط منتشر شود ، و غلطهای شعری هم که در آن مقاله بوده ، چیزی نبوده است که بتوان در صفحهٔ تصحیحات پشت جلد آنرا اصلاح نمود ، یعنی گنجایش نداشت و اگر می خواستیم تمام اغلاط آن مقاله را در پشت جلد تصحیح نماییم ، جائی برای تصحیح سایر اغلاط نمانده و باز هم محتاج می شدیم که از صفحات خود مجله استمداد نماییم - و نیز خود نویسنده می داند که غلط نامه پشت جلد پس از چاپ شدن تمام مجله چاپ می شود و حال اینکه مقالهٔ تصحیح لازم قبل از اتمام فورمها طبع شده بود و به این علت که نخواستیم یک رشته تصحیح در دو جا ضبط شده باشد ، و اما انتخاب این عنوان به نظر ما ابداً زننده نیست ، زیرا در صدر یک رشته تصحیحات ، جز همین عنوان ، عنوان دیگری نمی توان گذاشت .
و اما اینکه می فرمایند نسخهٔ لباب الالباب در تحت نظر پرفسور براون جمع شده و تصور میکنند ، که نباید غلط داشته باشد ، متاسفانه کتبی که در تحت نظر براون جمع شده عموماً دارای اغلاطی است که میتوان بر هر غیر متتبعی هم ثابت نمود ، چنانکه در لباب الالباب ، المعجم و کتاب تاریخ مطبوعات و ادبیات انقلاب ایران که قسمتی هم از اشعار خود اینجانب در آن درج است ، غلط های نظمی زیادی است ، که مایهٔ تأسف است . حالا این اغلاط در اصل نسخ بوده و ایشان ملتفت نشده اند یا مصحح ایشان مواظبت نکرده ، به ما مربوط نیست ، یکی از آنها مصراع دوم خمریهٔ رودکی است ، که هم وزناً و معناً غلط است ، و چون این تغزل جز در کتاب المعجم در نسخهٔ دیگر نیست ، و نسخهٔ معجم هم در ایران منحصر به فرد و همان معجم طبع بیروت ( که ما اشتباهاً در تصحیح خودمان لیدن نوشته بودیم) است ، و نمی توان ، از نسخ دیگر استمداد نمود ، این بود که ما عدم صحت آنرا یادآور شده و حدس خودمان را در تصحیح آن بیان نمودیم - یعنی غلط بودن آن را محقق دانسته ولی حدس خودمانرا هم به همان عنوان حدس و ذوق تذکار داده ایم ، حالا ممکن است اصل شعر مطابق حدس ما بوده و ممکن است غیر از آن باشد اما در غلط بودن آن هیچ اشتباهی نیست ، به تقطیع و به معنی مصراع رجوع کنید .
و اما اینکه ذوق ما با ذوق رودکی که ده قرن پیش بوده موافقت ندارد ، و باید به نسخ قدیمی رجوع نمود ، راست است با بودن نسخ باید اکثریت نسخ را بر هر ذوقی ترجیح داد ، و در صورتیکه نسخهٔ منحصر به فرد و دارای غلط فاحش بوده باشد ، اشخاصی که تتبع زیاد در اصطلاحات و ذوق شعری و لغات و لغات مستعمله قرون سوم یا چهارم هجری هموده باشند حق دارند ذوق خودشان را دلیل تصرف قرار داده و حدسی در اصلاح یک مصرع یا بیت ایراد بنمایند - توافق نداشتن ذائقه های عمومی و تحصیل نکرده ها و ادبای غیر متتنع با ذائقه و سبک ادبی رودکی دلیل عدم توافق متتبعین نمی شود ، در عصری که با زحمت میتوان سبک سخن گفتن سنسکریت ، و نوشتن میخی و غیره را دریافت . چگونه نمی شود با سبک و ذوق رودکی که هنوز با زبان او سخن گفته و با اصطلاحات او شعر می گوییم ، و اقلاً سی هزار شعر از عصر و قرن رودکی در محفظهٔ خواطر غالبی از ادبای معاصر ضبط است - آشنا بود ؟ عدم قدرت یکی دلیل عدم قدرت دیگری تواند بود . بنده در اشعار لاتین یا گاتاهای زردشت حدس ذوقی نزده ام ، بلکه در مصراعی اعمال نظر و ذوق کرده ام که بیست هزار بیت و مصرع به همان سبک و طرز و از همان عصر و دوره در خاطر دارم، و بیست هزار شعر با همان لغت و اصطلاحات ( معروف به سبک ترکستانی ) به شهادت عموم که یکی خود شما هستید ، ساخته و می سازم .
و در سایر اصلاحات مندرجه هم هر کدام را که شما درآن حرف دارید توضیح داده و با مقابله نسخ قدیمی به معرض حقانیت قرار دهید ، تا در این مجله برای اثبات صحّت هر یک درج شود و بدانید که قصد ما بیان صحت اشعار است ، نه ایراد جنابعالی . زیرا شما از پیش خود چیزی نساخته اید بلکه شما هم از روی کتب اقتباس نموده و به قول خودتان عجلهٔ بسیار کرده و با سایر نسخ تطبیق نفرموده اید . مثلاً در قطعهٔ :
دریغا میر ابونصرا دریغا
که بسی شادی ندیدی از جوانی
که شما نسبت آنرا به شعرای معاصر سامانی داده اید و سند شما کتاب « لباب الالباب » است ، بایستی فکر می کردید که ؛ در میان سلاطین سامانی ابونصر نام نبوده و همان امیر ابو نصر ممدوح رودکی بوده است و ابونصر از امرای کرکری تبریز و میر ابونصر مملان به او می گفته اند و قطران مدح او بوده است ، و همین اشتباه باعث شده است که قصاید قطران را که در مدح بونصر است به رودکی منسوب نموده اند . ولی بر ارباب اطلاع پوشیده نیست ، که ابونصر غیر از نصر است و علی التحقیق ّقطعهٔ فوق با اینکه شما یا صاحب لباب از اشعار زمان سامانی میدانید ، منسوب به شعرای صد سال پس از رودکی و یحتمل از قطران که معاصر آل زیار و غزنویان و مداح امرای آذربایجان است بوده باشد .
و چون بعضی تصحیحات شعری لازم بود که در روی مقالهٔ شما ذکر شود نیز پاره ای اغلاط مطبعه ای یا اغلاطی که خودتان در موقع کتابت مرتکب شده بودید از قبیل ( هر آنگه که خوری مه خوش آنگه است ) که در صحّت لفظ مه که به جای می اشتباهاً نوشته بودید و در نسخهٔ المعجم ( هر آنگه که خوری می ) ضبط شده اسرار می ورزیدید ، نیز در همان ضمن اصلاح شد و در هر صورت نه عنوان ، زننده بود و نه ایرادی بر نویسندهٔ دقیق و شایسته ای مثل شما وارد شده است . و شما به جای اینکه خوشوقت شوید ، نمی بایست مکدّر گردیده و حتی این تکدّر را بر زبان آرید .
و در باب نسب سامانیان به اردوان ، آخرین پادشاه اشکانی ، که به کتاب دررالتیجان مستند شده است و شما را وادار به اعتراضات شدیدی به صاحب کتاب نموده ، و حتی از ادای جملاتی که بر خلاف واقع و در حقیقت یک ظلم و ستمی به مرحوم اعتماد السلطنه است ، نیز تأسف حاصل شد ، زیرا اعتمادالسلطنه اولین مورخی است که در ایران بدون اعمال مداهنه و تملّق و استنادات بی اساس تاریخ نوشته است . نگارشات اوچه به قلم خود او و چه به قلم اجزای او اتفاقاً تمام مبتنی بر اسناد مورخین قدیم و جدید اروپا و ایران و عرب و ارمنی و فارسی و غیره بوده بدیهی است این قبیل باید ترجمه باشد ، معذلک در عین ترجمه اجتهادات خود مؤلف و تطبیقات او قابل تقدیر و دقّت است ، حالا آیا انتساب سامانیان به طفل شیرخوارهٔ اردوان صحیح یا مثل انتساب قاجاریه به اشکانیان مبتنی بر حدی و مقیاس است مطلبی است که انتساب سامانیان به بهرام را هم از همان قرار می توان پنداشت .
فرقی که هست انتساب سامانیان به اردوان را مؤلف از قبیل مورخین اروپا نقل می کند ، و مربوط به دعوی خودش در باب نسبت قاجاریه نیست ، در باب انتساب اخیر تکذیب نمی کنیم که از روی سیاست نبوده ، ولی انتساب اولی ابداً کمکی به این سیاست نکرده و هیچ وجههٔ مداهنه و تملقی ندارد و از قول خودش هم نیست ، در مقابل اینها ، چگونه نویسندهٔ محترم که ادعای مورخی چون اعتمادالسلطنه را که برای ظاهر سازی هم که بوده است لااقل اسنادی از اقوال جمهور مورخین بیان می کرده ، حمل بر تملق و سیاست نموده ولی اقوال مورخین معاصر سامانی را و شعرای آن عهد را که حالشان در تاریخ خاصه تاریخ قبل از اسلام و در اعمال مداهنه و چاپلوسی پیداست ، صحیح می داند ، آیا ممکن نیست انتساب سامانیان را به بهرام چوبینه که یک صفحه بیشتر از تاریخ ایران را به خود مشغول ننموده و سپس فراموش می شود حمل بر مداهنه و تملق ندما و شعرا و مورخین همان عهد دانست ، و این همه در صحت آن زحمت به خود راه نداد ؟ و آیا می توان تحمس سامانیان و موالیان را در انتساب خود به عجم و تفاخر بر عرب بعین از قبیل دعوی اعتمادالسلطنه ها ( منتها بی سندتر) دعوی صرف پنداشت ؟ البته نباید در این قبیل موضوعات ، موضوعاتی که سند آنها به دعاوی و ضبط مورخین اسلامی بدون یک حجت و دلیلی ، مربوط می شود زیاده اعتماد نمود . و بالاخره از این معلول ها نمی شود یقین کرد که نسب سامانیان به کدام پادشاه یا سلسله می پیوندد ، و حتی در نسب بهرام چوبینه نیز سند ثابتی نیست که به شاهنشاهان سامانی برسد . و اگر باید سند اعتمادالسلطنه را ضعیف پنداشت ، نباید اسناد مورخین و شعرای معاصر سامانی یا بعد از آنها را که اتخاذ شده است ، قوی و صحیح انگاشت ، و اسلامیت یک مورخ هم دلیل ترجیح قول او ( خاصه در تاریخ قبل از اسلام نبوده و نخواهد بود . )
نتیجه ای که از این مختصر به دست می آید :
الف ) مقصود ما از نگارش قسمت ( تصحیح لازم ) بیان اعتراضات یا انتقاداتی بوده است که در صورت عدم اعتنای ما دیگران یمکن آنرا عنوان انتقاد قرار می دادند .
ب ) انتخاب عنوان مزبور از روی توهین به مقاله نبوده و جز آن عنوان دیگری مناسبت نداشت .
ج ) در ضمن تصحیحات ابداً ایرادی بر جامع مقاله و اشعار وارد نیاورده بلکه بر مصحح لباب الالباب و بر مطبعهٔ خودمان ایراد وارد ساخته بودیم .
د ) ما میتوانیم ، پس از تتبع زیاد و تدریسات و عملیات فراوان در ادبیات ده قرن قبل ، به خود حق دهیم که در صورت انحصار نسخه و اثبات عدم صحت یک مصراع یا یک بیت ، ذوق خودمان را در احتمال نسخهٔ اصل نمائیم ، و هر کس که این تتبعات را ندارد البتّه در این نوع مداخلات بیحق خواهد بود ، و در صورت تعدد نسخ و احتمال صحت بعضی ، طرف اکثریت یا رجحان سبک و سلیقهٔ عصر شاعر را باید ملحوظ داشت ، و این نسخه هم در صورتی قابل اعتبار توانند بود که ، قبل از سلطهٔ مغول نوشته شده باشند ، و معذلک باز در همان نسخ هم میتوان موارد اعتراض ثابتی بدست آورد ، چنانکه در چهار مقاله عروضی چندین مورد اعتراض بدست هست ، و در کتاب سیاست نامٔ خواجه نظام الملک ، این دو مصرع عموماً غلط نوشته شده :
یک بنده بطوع به ز سیصد فرزند
کاین مرگ پدر خواهد وان عز خداوند
و هیچ صاحب ذوق و ادیبی که از عروض اطلاع داشته باشد ، به دستاویز ضبط نسخ ولو به خط خود نظام الملک هم که دیده شود، نمی تواند این دو مصرع را صحیح پندارد ، اینجاست که فوراً ذوق دخالت کرده و مصراع اول را اینطور تصحیح مینماید :
یک بندهٔ مطواع به از سیصد فرزند
کاین مرگ پدر خواهد وان عز خداوند
که هم وزن دو مصراع با ( مفعول مفاعیل مفاعیل مفاعیل ) درست بر آمده و هم سبک شعر که ( مطواع ) را به جای ( بطوع ) میتوان در آن سبک استعمال نمود ، بر هم نخورده باشد .
ه ) صحت یا عدم صحت نسب سامانیان در هر دو ادعا از نقطهٔ نظر ملاحظهٔ سیاست و مداهنه علی السویه بوده ، فقط صاحب دررالتیجان یک سندی را از قول یک مورخ شهیر بیان کرده و سایرین این ادعا را از قول خود سامانیان و ندما یا شعرای آنها در کتب خود و در اشعار خویش به کار برده اند .
در پایان مشروحهٔ خودتان متذکّر شده اید که قطعهٔ ( به شیخ شهر فقیری ز جوع برد پناه ) را که ما در شمارهٔ ۴ به نام مرحوم صبوری ، ملک الشعرا ، نوشته و خودمان احتیاطاً ذکری از احتمال اینکه از آن مرحوم نباشد ، نموده بودیم ، شما در کتاب قسطاس الشعر به نام « آذر » دیده اید . ازین حسن تصادف شما متشکّر شده و به موجب این یادداشت ، قارئین خود را متذکّر می شویم که قطعهٔ مزبور را از اشعار «آذر بیکدلی » بدانند .
م. بهار
پایان قسمت اوّل
مجلهٔ دانشکده ، شمارهٔ ۹ ، ص ۴۹۴ تا ۵۰۴