تقی زاده به روایت جمال زاده ۲
به قلم سید محمد علی جمال زاده
تقی زاده خط فارسی ( و هکذا فرنگی ) خوشی نداشت . خطش روشن و خواندنی بود ولی پختگی نداشت و بی شباهت به خط فارسی بیگانگان نبود . شاید به همین ملاحظه بود که علاقهٔ وافری به خط خوب داشت و کافی بود که کسی خط فارسی را خوب بنویسد تا بتواند به اصطلاح قاپ تقی زاده را بدزدد ، در میان اعضای کمتیهٔ ملی در برلن سعدالله خان درویش ( که یادش به خیر و نمیدانم آیا زنده است یا مرده ) خط بسیار زیبایی داشت و هر چند خودش هم جوان محبوب و بی شیله و پیله ای بود ولی علاقهٔ مخصوص تقی زاده به او همانا بیشتر خط خوشش بود .
تقی زاده ما را تشویق میکرد که مشق خط بکنیم و شاید علاقه ای نیز بود که نگارندهٔ این سطور به خط فارسی ( به خصوص نستعلیق ) خوب دارد از همانجا سرچشمه می گیرد .
از صفات بارز تقی زاده یکی هم استفاده از استعداد اشخاص بود . همینکه در نزد کسی استعدادی سراغ مینمود یعنی بر او معلوم میگردید که آن شخص دارای فلان استعداد است یعنی مثلاً خط نستعلیق را خوب می نویسد و یا از وقایع و حوادث دورهٔ ناصرالدین شاه اطلاعات خوبی دارد دست بردار نبود تا به زور تشویق ( و به به گفتن که عادت او بود ) از استعداد و محفوظات آنها نتیجهٔ عملی بگیرد و در این راه از آنچه از دستش ساخته بود دریغ نمیداشت .
در همان اوایل تشکیل کمیتهٔ ملیون ایران که یکی از مهمترین مواد برنامهٔ عملیاتش تبلیغات بر ضد روس و انگلیس در میان ایلات و عشایر ایران بود بنا شد صورت کاملی ( یا حتی المقدور کاملی ) از ایلات ایران تنظیم نمائیم . تقی زاده صبر و حوصله نداشت و میخواست هر چه زودتر انجام یابد و لهذا هر یک از اعضاء کمیته را در راه انجام این مقصود به کاری واداشت و خودش نیز با عشق و شور هر چه تمامتر کمک رسانید تا صورت خوبی تهیه گردید و به خط سعدالله خان درویش به رشتهٔ تحریر درآمد و با چاپ دستی آنرا چاپ کردیم و من هنوز هم باید یک نسخه از آن را داشته باشم .
بعدها که روزنامهٔ کاوه به چاپ میرسید تقی زاده به شدت مراقب بود که بی غلط
( یا حتی المقدور بی غلط) از چاپ درآید تا بتواند برای مطبوعات ایران نمونه و سرمشقی باشد . روزنامهٔ کاوه در چاپخانهٔ بزرگ دولتی آلمان به نام « رایش دروکرای » به چاپ میرسید و گر چه حروف فارسی داشت ولی حروفچین مخصوص نداشت و حروفچین باید هر حرفی را از روی اعداد بچیند و کار مشکلی بود و از هر صفحه چند بار نمونه برایمان میفرستادند و ما تصحیح میکردیم و میفرستادیم تا بالاخره اجازهٔ طبع داده میشد . تقی زاده در کار تصحیح درست و حسابی وسواس داشت و من هم کم کم به تأسی از ایشان وسواسی شده بودم و مدت مدیدی نیست که کم کم توانسته ام یقهٔ خود را از چنگ این وسوسه خلاصی بخشم یعنی فهمیدم که در مطبوعات ما اغلاط چاپی در حکم رطوبت در حمام است و مبارزهٔ با آن بیهوده خون دل خوردن است و چنانکه گاهی در ضمن مقالات خود تذکر داده ام غلطنامه جزو لاینفک مطبوعات ما و بی ادبی میشود حکم کهنهٔ حیض ادبی را در مملکت ما پیدا کرده است ، کار کردن تقی زاده سرمشق ما شده بود . او خستگی ناپذیر بود . عینکش را به چشم میزد و کتابها را در مقابل خود می چید و با آرامی مشغول کار میشد و خداوند به او صبر و حوصله ای داده بود که به هر بنده ای از بندگان خود نداده است .
مباحثهٔ تقی زاده با اشخاص هم دیدنی بود . فرض کنیم با کسی روبرو میشد که منکر آزادی و مشروطیت بود . یعنی منکر چیزی بود که برای تقی زاده مقدس ترین چیزهای دنیا بود . ابداً از جا در نمیرفت و حتی در آهنگ صدایش تغییری محسوس نمی گردید ( تنها برای کسی که او را خوب میشناخت یک نوع برافروختگی در چشمانش به وجود می آمد ) و با نهایت آرامی و با همان صدای هموار و لهجهٔ مخصوص که خالی از لطف و ملاحت نبود مباحثه را شروع مینمود . مباحثه ای بود که به طرز و سبک مباحثهٔ معروف سقراط بی شباهت نبود . سقراط معنی و مقصود را کم کم « میزایانید » . تقی زاده از طریق یک نوع « تجاهل » و به وسیلهٔ سؤالهای پی در پی که گوئی واقعاً از مطلب بی خبر است و میخواهد اطلاعی حاصل نماید طرف را رفته رفته در تنگنا می انداخت و به بن بست میکشید . در تمام طول مباحثه ابداً نظر و عقیدهٔ خودش را صریحاً به زبان جاری نمی ساخت ولی مانند مشت زن ماهری که به ضرب مشتهای مختصر ولی مؤثر از راست و چانه حریف را مغلوب سازد و از پای درآورد وقتی طرف به خود می آید و آگاه میشد که درست عقیده ای را که کاملاً مخالف با عقیده و نظر او در آغاز مباحثه بود داشت تصدیق میکرد .
روزی در ژنو جسارت ورزیده به تقی زاده گفتم شما این همه صبر و حوصله و آرامی را از کجا آورده اید . فرمود مقصودت را درست نمی فهمم . گفتم من عمری است که با شما نشست و برخاست میکنم هرگز شما را اوقات تلخ و عصبانی ندیده ام . فرمود فلانی پدر من سید ملایی بود بسیار متقی و پرهیزکار که در کوچکترین افعال و رفتار و اقوال سعی داشت بر طبق احادیث و اخبار و سرمشق مؤمنین و متدینین باشد و لهذا وقار و سکینه را شرط ضروری در معاملات خود با مردم میدانست چنانکه به غایت خشمگین و ناراضی بود شدیدترین دشنامی که بر زبانش جاری میگردید « ای بی ادب » بود .
خوابیده تقی زاده هم شنیدنی است و شاید راز سلامتی و طول عمرش همین خوب خوابیدن باشد . به مجرد آنکه سرش به ناز بالش می رسید خواب بود و یک سر و بدون کمترین جنبش و حرکتی تا صبح میخوابید . من وقتی متوجه این نکته گردیدم که دیدم در ادارهٔ کاوه هنگامی که درس آلمانی میخواند ناگاه معلمه را در اطاقی که به دفتر ما چسبیده بود تنها میگذاشت و به سرعت و با قدمهای خواب آلود وارد دفتر میشد و سرش را در کنار میز تحریر به روی بازو میگذاشت و به خواب میرفت . بعدها به من بروز داد که در سر درس خوابش میگیرد و یک کلمه از درس نمی فهمد و از من خواست که پس از چند دقیقه او را بیدار سازم تا بتواند برود دنبالهٔ درس خود را بگیرد . این خواب و چرت زدن کم کم شدت یافت . کار زیاد و فکرهای پریشان گوناگون و غذای ناکافی و کم قوت هم ممد گردید و کار تقی زاده به جائی کشید که به صورت مرض درآمد . به طبیب متخصص مراجعه نمود ولی فردای همان روز تقی زاده به من فرمود که فلانی نمی دانی چه پیش آمده است . طبیب دوائی به من داده است که هر شب باید قبل از خواب در موقع رفتن به تختخواب بخورم . امروز صبح که از خواب بیدار شدم دیدم یک بازویم هنوز در آستین لباسم است و دوا ناخورده روی میز در پهلوی رختخواب است و خوابم برده و تا صبح به همان صورت خوابیدم . معلوم شد که باید یک فکر دیگری کرد . طبیب آفتاب مصنوعی تجویز کرد ، یعنی نور حرارت را به کمک ماشین برق باید بر بدن لخت انداخت تا گوشت و پوست و خون را از آن حالت سستی بیرون آورد . اما افسوس که در حمامی که اختصاص به این طرز معالجه داشت کار چرخاندن ماشین برق را به خود مریض محول داشته بودند که لخت بخوابد و متدرجاً برق را نقطه به نقطه به تمام بدن بیندازد و متوجه باشد که مبادا بیش از یکی دو دقیقه به یک جای بدن بتابد ، چیزی که هست تقی زاده در همانحال خوابش برده بود و برق بدنش را سوزانیده بود و معلوم شد که باید یک نفر مدام مواظب باشد که برق بدنش را نسوزاند .
ادامه دارد ...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
گر شرم همی ز آن و این باید داشت
پس عیب کسان زیر زمین باید داشت
ور آینه وار نیک و بد بنمایی
چون آینه روی آهنین باید داشت
جمال الدین عبدالرزاق