۲۲ مهر ۱۳۸۸

بزرگداشت حافظ ۱۳

آورده اند که حافظ 

گردآوری و تلخیص از مهدی اخوان ثالث



۱ ـ 

شعر حافظ دیگر در شهر رواج یافته بود و حتی به خارج شیراز نیز سفر کرده بود . دوستداران شعر چندی بود که نسیم نفسی تازه و شیرین در غزلها وزان و روان می دیدند ذکر جمیل حافظ در افواه خاص و عام افتاده بود و بسیار بودند کسانیکه به دیدار او شوق داشتند و آرزو میکردند که او را در محافل خود ببینند . از آن جمله شاه چراغ که هم شاعر بود و صاحب ذوق ، هم دوستدار صحبت شعرا ، اما حافظ در اوایل امر خوش نداشت که با این و آن معاشرت کند ، کمتر به جایی میرفت و غالباً سرگرم شعر و شور خویش بود خاصه که باز سرش به عشقی گرم شده بود . آورده اند که او با زادهٔ مفتی شیراز سر و سرّی داشت که هم شیفتهٔ شعر و آواز بود ، هم بسیار زیبا و نازنین بود . حافظ نهان از همهٔ چشمها با او عشق می باخت و مجلس می آراست ، می نوشیدند و می خواندند و داد دل از عمر گذران می گرفتند ، گویند روزی در خلوتی با فرزند مفتی شیراز بزم عیش و نوشی داشت ، باده ای بود و پناهی و شبی خلوت و شاد . شاه شجاع که از این عشق با خبر شده بود ، مترصد بود که باری ایشان را غافلگیر کند و آنشب به او خبر دادند که هم اینک حافظ با زادهٔ مفتی خلوت کرده است . شاه شجاع خود را به بزمگاه ایشان رسانید و نهفته و آهسته از دریچه ای مشغول نظارهٔ ایشان شد . باده در عاشق و معشوقه اثر کرده بود و حال خوشی داشتند . حافظ قرابه برگرفت و پیاله ای پر کرد و به دست دلبند خویش داد و او نوشید ، همینکه حافظ خواست نقل برگیرد و به دهان یار گذارد چشمش به دریچه استاد و دانست که حال از چه قرار است . شاه شجاع بلند آواز داد که دیگر چشم ما روشن ، و خواند : 

حافظ قرابه کش شد و مفتی پیاله نوش 

و حافظ بیدرنگ بر بداهه جواب داد : 

در عهد پادشاه خطا بخش جرم پوش


۲ ـ

هم آورده اند که قضا را این معشوقهٔ حافظ خود به نهان دلبستهٔ لولی وشی عیار شیوه شده بود که در جمع لولیان پیشهٔ آهنگری داشت ، و چون بسیار خوش آواز بود او را « شور انگیز » لقب داده بودند و گاه در بزمهای شاعر راه می یافت . حافظ از احوال دلداگی معشوقهٔ خویش کمابیش آگاه شده بود اما ظاهر نمی کرد ، جز آنکه با او پیوسته از تقوی و فضیلت سخن می گفت و از بی حفاظی پرهیزش می داد و او در جواب میگفت : « اگر به این مجالس اخیر اشاره می کنی که بدان تو خود بزم آرایی کرده ای و طرح آشنایی ها افکنده ای ، اما گمان بد مبر که « شورانگیز » فرشته است . » روزی در بزمی که حافظ میان آندو نشسته بود شورانگیز در مجاوبه با حافظ گاه آواز میخواند ، زادهٔ مفتی از حافظ خواست که غزلی حسب حال او بگوید . حافظ ملول بود از اینکه می دید او سخت بی حفاظ نشسته است و غالباً از چهره و چاک گریبان شورانگیز چشم برنمی گیرد ، اما قبول کرد و این غزل بگفت و در آن اشارتها گنجاند و پس از خواندن غزل از مجلس برخواست و گویند ترک آن معشوق کرد : 

دلم   ربودهٔ   لولی   وشی  است  شور انگیز 

دروغ    وعده  و  قتال  وضع  و   رنگ آمیز 

فدای     پیرهن     چاک     ماهرویان     باد 

هزار    جامهٔ    تقوی    و    خرقهٔ      پرهیز 

فرشته  عشق  نداند  که چیست قصه مخوان

بخواه   جام   و   گلابی  به  خاک  آدم  ریز 

میان  عاشق  و  معشوق  هیچ  حایل  نیست 

تو خود حجاب خودی حافظ ، از میان برخیز 

( مجالس العشاق ) 


۳ ـ 

دیگر آورده اند شاه شجاع در محفلی که از شعر و شاعری و غزلسرایی در آن گفتگو میشد با حافظ گفت : « اصحاب ذوق و ارباب معنی معتقدند ، من نیز برآنم که تلون در غزل پسندیده نیست . غزلهای خواجه همه خوب واقع شده ، الا اینکه ابیات آن ها از مطلع تا مقطع هر یک حالی و هوایی دیگر دارد شاید هر بیت در عالم خود کمالی داشته باشد اما این را کمالی نتوان شمرد که در یک غزل بیتی در معنی تصوف باشد ، بیتی در وصف باده ، و آن دیگر در عشق و همچنین باقی ابیات همه هر کدام در عالمی دیگر سیر کنند . » حافظ گفت : « خداوند شمشیر و قلم ابولفوارس دوران ، شجاع زمان آنچه میگوید ، عین حقیقت است من گاه در غزل این شیوه را پسندیده ام ، اما با این همه بی کمالی و نقص تمام نمی دانم چرا شعر حافظ در همه آفاق و اقالیم مشتهر است و زبانزد عام و خاص ، و روزی چند بعد از آنکه حافظ غزلی میگوید اگر چه خود در گوشهٔ شیراز نشسته ، همان شعر متلونش با کاروانها و کشتی ها تا اقاصی اقطار عالم سفر میکند ، اما بسیاری حریفان دیگر هستند که شعرشان با همه کمالی که دارد پای از دروازهٔ شیراز یا کرمان بیرون نمیگذارد ، با آنکه مدام چون سیماب بیقرارند و چون ماه دائم در سفر ! » 

بعضی گفته اند که حافظ در این جوابش تنها به شعر خود شاه شجاع کنایه نداشت ، بل بعضی دیگر نیز منجمله عماد فقیه کرمانی ، مشمول اشاره او بودند . 

( حبیب السیر ) 


۴ ـ 

نقل است که سلیم دل ، مریدی غیور و نیک اعتقاد از مریدان شاه نعمت اله ولی را به شیراز گذر افتاد ، در آن ایام که حافظ از پیران و صاحب مریدان مسند باره سخت ملول و نفور بود و حسن حالش این ابیات گفته بود : 

درین زمانه رفیقی که خالی از خلل است 

صراحی  می  ناب  و   سفینهٔ غزل است 

آن مرید سراغ حافظ را گرفت و رخصت یافت ، چون پاره ای نشستند ، در محضر خواجه از مراد خویش سید نعمةاله دعویها و نقل کرامتها کرد و شعرها خواند ، از جمله « قصیدهٔ اخباریهٔ » سید را که از کرامات اوست ، فی المثل بدین منوال که : 

شکر   کز   لطف   رب  عزوجل 

دل   پر   از   نور  یار  می بینم 

برخی   اطراف  تیره  و  تاریک 

بعضی    آفاق    تار   می بینم 

روی حق بی نقاب و پرده مدام 

بینم    و   پرده   دار   می بینم 

و هم از این گونه معجزات پیمبرانه که آن قصیده راست . و آنگاه با حافظ گفت : حضرت خواجه چندی است در غزلیات کرامت آیات از یأس و حرمان ناله بسیار می کند و به تکرار دم از نفی و انکار میزند . مجرب است که هر دل شکستهٔ ملول که دست ارادت به پیری روشن ضمیر دهد ، به یمن انفاس آن پیر در ظلمات سرگشتگی او را وجه خلاصی چهره نماید و طریق نجاتی پدیدار آید . پیر ما حضرت شاه نعمت الله گفته است ، ولله در قائله : 

ما  خاک  راه  را  به  نظر  کیمیا  کنیم

صد درد را به گوشهٔ چشمی دوا کنیم 

جواجه که این غزل و آن قصیده بیشتر شنیده بود ، گفت : البته هدایت موقوف عنایت است ، اما من باری این غزل را پیش آمده ام . مرید مشتاقانه گفت : یالیت رخصت بودی ، تا مگر خاطر بدان خوش کنیم . حافظ گفت : مضایقتی نیست ، و از فرط دلتنگی و ملالی که در آن حال داشت فی البداهه گفت : 

آنانکه  خاک  را  به  نظر کیمیا کنند 

آیا بود که گوشهٔ چشمی به ما کنند 

گویند آن مرید بسیاری شکفته شد ، فریاد کرد که : « من از سماع این غزل جمله خانقاهان ماهان را رشک طربخانهٔ شاهان کنم ، خدایرا مداومت کن » خواجه متبسم مداومت کرد و هم فی البداهه گفت : 

پنهان ز حاسدان بخودم خوان که منعمان 

خیر    نهان    برای    رضای   خدا   کنند 

مرید عظیم شعفناک شده بود ، گفت : آری پیر ما آشنایان اهل را پنهان به خود میخواند ، چنانکه به حمد الله مرا ، هم مداومت کن که درد طلب در تو بیدار شده است و اینک ان شاءالله درمان یافتی . حافظ هم بر بدیهه مداومت کرد : 

دردم نهفته  به ز طبیبان مدعی 

باشد که از خزانهٔ غیبم دوا کنند 

آن مرید به شنیدن این بیت ، خطوط شوق و شعف در چهره پاره ای بشولیده گشت ، زیرا خواجه ناگاه راه و مقام دیگر کرده بود ، اما خاموش ماند و حافظ همچنان دنبال میکرد : 

معشوق   چون   نقاب  ز  رخ  در   نمی کشد 

هر   کس   حکایتی  به    تصور    چرا    کند ؟ 

حالی    درون    پرده   بسی   فتنه    می رود 

تا   آن   زمان   که   پرده   برافتد   چها  کنند 

چون حسن عاقبت نه به رندی و زاهدی است 

آن   به   که   کار   خود  به  عنایت  رها  کنند 

آورده اند که آن مرید کف بر کف کوبید و برخاست ، چهره از خشم برافروخته ، آنگاه گفت : « سلیم دل مردا که من بودم که تو در امارت اهلیت و خلوص می جستم ، ترا همان قلاشی و رندی و احوال مستانه اولیتر ، غلط است آنکه گفته اند مردان خدا در اوباش ممکنند ، و اگر نه تو بودی که حافظ کلام بیچونی ، هر آینه بدان و آگاه باش ، به همت شاه ماهان سوگند که گرد از سر هستی تو بر می  آورم ، به کیفر این ابیات پرکنایه و تعریض که آشنا طلوع است و باقی ، روز همه روز بیگانه و ظلمانی . اما به حکم صفایی که مراست ، این خیرخواهی از تو دریغ ندارم : زنهار این ابیات به دیوان خویش اندر نیاری که تمامت دفترت به خمول پیش از تو فرو میرود و راه فراموشی و زوال گیرد . » 

( ریاض العارفین ) 


۵ ـ 

آورده اند که چون خواجه به حسب ظاهر در عمر خویش رندانه و لاابالی می زیست ، خاصه در اواخر ایام زندگی بس بی پروا سخنان میگفت ، بعد رحلت بعضی متعصبان حجری در نماز گزاردن بر جنازهٔ او متأمل بودند ، جنازه بر زمین مانده بود تا رندی معتقد گفت : « در آن کوزه کنار حجره شعرهای حافظ است که بر سفال و کاغد پاره ها نوشته ، کودکی را بگوید که از آن پاره ای برآرد ، تا معلوم شود سخن خود او در این میانه چیست » 

و همچنین کردند ، این بیت برآمد : 

قدم    دریغ    مدار    از    جنازهٔ   حافظ 

که گرچه غرق گناه است میرود به بهشت 

چون حاضران اینحال و مقال بدیدند از کرامت او دانسته به نماز ایستادند . شاید این نخستن فال بود که از دیوان حافظ گرفته شد . گویند هم از اینجا خواجه « لسان الغیب » لقب گرفت .

( نتایج الافکار ) 


۶ ـ

آورده اند که روزی در محضر امیر علیشیر نوایی و مولانا عبدالرحمن جامی ، جمعی از شعرا گرد آمده از هر دری حدیث می کردند و ترویج خاطر و تفنن را شعر میخواندند . شیخ کمال تربتی که اکثر غزلهای خواجه حافظ را مخمس کرده بود ، یکی از مخمسات خود میخواند . دیگران باری آفرین ها می گفتند اما امیر علیشیر و مولانا جامی خاموش بودند . خاطر شیخ کمال را از این بابت آزردگی حادث شده ملول به کنجی نشست . دیگر بار که نوبت خواندن به او رسید ، با احترام تمام عذر خواست . امیر گفت : « شنیده ام که تو دوش سه غزل از 

خواجهٔ شیراز را مخمس کرده ای ، اینک خاموش ماندن چرا ؟ » شیخ کمال گفت : « می بینم که امیر و مولانا رغبتی به شنیدن ندارند ، زه و احسنت چشم ندارم ، اما آخر کم از اینکه نقدی تا تصرفی ؟ » امیر گفت : « حق بدست توست ، ما غافل بوده ایم ، اکنون مخمسی دیگر بخوان تا کسر خاطر ترا جبران کنیم » شیخ کمال خشنود گشت و تخمیس این معجزه حافظ را که فرموده : 

زان   یار   دلنوازم   شکریست   با   شکایت 

گر نکته دان عشقی خوش بشنو این حکایت 

خواندن گرفت . و چنانکه رسم مخمسات است ، ابتدا سه پیش مصرع میخواند ، آنگاه بیت حافظ را . امیر چنانکه گوئی ابیات خواجه را نمی شناسد ، هنگام خواندن پیش مصرعها ابرو در هم کشیده به تأمل خاموش می ماند ، اما همینکه بیت خواجه خوانده میشد ، می شکفت و زه و احسنت می گفت ، بر این منوال که : « آفرین ، این بیت معجز است ، لله در قائله ، این بیت عجیب عالی است ، احسنت این سحر حلال است » و همچنین تا اواخر غزل که ناگاه حاضران طنز و طیب امیر به جا آوردند و مجلس از خنده و شیطنت پر غلغله شد و شیخ کمال ، عظیم شرمنده و ملول به خموشی گرائید ، که انصاف را سزای چنین مقلدان است .

( رشحات الذوق و قطرات القریحه ) 


۷ ـ 

آورده اند که وقتی در محضر یکی از عرفا گفته شد که جامی در نفحات الانس نوشته : 

« حافظ پیری نداشته است و دست ارادت به مرشدی نداده . » صاحب ذوقی که در آن محضر بود گفت : « اگر بی پیر چون حافظ توان شد ، کاش مولانا جامی هم پیر نمیداشت ! » 

( ریاض العارفین ) 


۸ ـ 

آورده اند که شش تن از خواتین معزز شیراز بی بی فلان و بهمان ، که با هم الفت و عقد خواهری و احوال سعتری داشتند و در شیراز به « سته حسنا ء» یا 

« حسناء سته » یا « حسان سته » معروف بودند ، و هر یک مزیتی خاص داشتند ، از « مال » و منال و جلال و کمال و دلال ، روزی بر سر مزار سخن میراندند و بیعاری و لوندی میکردند ، عاقبت گفتگوشان به اینجا رسید که اگر حافظ زنده می بود کدام یک از ما را با مزیتی که داریم ، بیشتر می پسندید و بر می گزید ؟ در این باب چنانکه این جنس است پرحرفیها کردند ، سرانجام یکی از ایشان گفت :« اگر در این داوری خود خواجه را به داوری طلبیم بهتر است » چنین کردند ، فالی از دیوان گزارشگر رازهای نهان گرفتند ، چنین آمد : 

شیراز   معدن   لب   لعل  است  و  کان  حسن 

من    جوهری     مفلسم    ،    ایرا    مشوشم 

شهری است پر کرشمه و خوبان ز شش جهت 

دستم   تهی   ،   ور   نه   خریدار   هر ششم 

( ریحانةالادب و رشحات الذوق ) 


۹ ـ

آورده اند که بعضی از خوشخدمتان سئوالی نوشتند و نزد ناصرالدین شاه قاجار فرستادند که این بیت حافظ را که گفته : 

کشتی نشستگانیم ای باد شرطه برخیز 

باشد   که    باز    بینیم  دیدار آشنا را 

مختلف میخوانند ، بدین معنی که در مصرع اول به جای نشستگان گروهی شکستگان روایت می کنند یا بلعکس ، کدام درست است ؟ ناصرالدین شاه در جواب نوشت : 

بعضی  نشسته  خوانند بعضی شکسته خوانند

چون نیست خواجه حافظ ، معلوم نیست ما را 

( قصص العلما تنکابنی ) 


۱۰ ـ

آورده اند که یکی از شاگردان آخوند ملاعلی نوری ـ حکیم متشرع در طبقهٔ حاج ملا هادی سبزواری و یکی از معلمان او ـ سئوالی نوشت و از بطون معانی این بیت حافظ : 

می   دو   ساله  و  محبوب  چهارده  ساله 

همین بس است مرا صحبت صغیر و کبیر 

پرسید که آیا جز همین معنی ظاهر خواجه مقصود دیگری هم داشته است یا نه ؟ زیرا شنیده بود که بعضی عرفا می گویند مراد حافظ از محبوب چهارده ساله پیامبر اسلام است که در چهل سالگی مبعوث شد و چهار تا ده سال نیز چهل است و مرادش از می دو ساله قرآن است که در دو سال امر نزول آیاتش بر پیامبر سامان گرفت ، آخوند ملاعلی در جواب نوشت : ای « نور هر دو چشم من معنی می دو ساله آن شرابی است که دو سال مانده باشد و اهل نشأء گویند تأثیر چنین شرابی برای مستی بیشتر از شرابهای دیگر است و مراد از محبوب چهارده ساله جوانی است که به سن چهارده باشد ... و حافظ غیر این معنی اراده نکرده است ، آنچه عرفا توجیه و تأویل میکنند . شهد بالله که خلاف است و مراد حافظ نبوده » والسلام . 

( قصص العلما ) 



برگرفته از مجلهٔ نامهٔ فرهنگ ، سال اول ، شمارهٔ پنج و شش ، خرداد ۱۳۴۱ 




























































































































































هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

گر شرم همی ز آن و این باید داشت
پس عیب کسان زیر زمین باید داشت
ور آینه وار نیک و بد بنمایی
چون آینه روی آهنین باید داشت

جمال الدین عبدالرزاق