مقدمه :
بسی جای افسوس و درد و رنج است که بزرگان و ادیبان و مورخان این ملک دانه دانه پر پر شدند و آه از نهاد کسی بر نیامد که : هان ای بیخبران چه نشستید که یاران از کف رفتند . حال دیگر بسی دیر است که به خود آییم و قدرِ بزرگانمان را بدانیم که کس در این شهر نماندست که به بودنش ببالیم ، الّا چند تن که به تعداد انگشتان یک دست هم نمی رسند .
باری دیگر بسی دیر است و کار از کار گذشته . در مملکتی که به امثال علی معلم دامغانی چهرهٔ ماندگار گویند و او را بزرگترین نمایندهٔ سبک خراسانی در زمان معاصر می نامند و تقدیر پشت تقدیر ، دیگر چه فریاد کشم که هیچ فریاد رسی نیست . پس چه بهتر که به کنج این فضای محقر مجازی بخزم و جز تنی چند از یاران نزدیک همدمی نداشته باشم که دیگران همه نامحرمند و چه دانند که قزوینی در تنهایی مرد و دریغ از طبیبی که بر بالین او آید و به دادش رسد و چه دانند که خانلری در تنگدستی مطلق جان سپرد و به قول خودش در طول عمر دو دست کت و شلوار بیشتر نداشت ( که یکیش هم از پارچهٔ کازرونی بود ) و هزار و هزار چه دانند ؛ چه معنیٰ دارد و چه رنگ سیاهی از غم و حزن و اندوه بر جان آدمی که قدر ایشان را می داند ، می پاشد .
امروز دیگر ماندست ایرج افشار و شفیعی و دو سه تن دیگر که آنها را هم در همین حلقهٔ تنگ یاران قدر می نهیم و به پاسداشت آنان می کوشیم .
مطلب دردناک زیر مرثیه ایست که عباس اقبال یار قدیم و ندیم علامه قزوینی به یادگار او در یادگار نگاشته است و آنچنان آتش به جان اندازد که بغض خفه می کند این تن رنجور را .
علامه قزوینی از حافظ شناسان بزرگ این آب و خاک بود و شاید که بتوان او را اولین محقق علمی حافظ نامید که برازندهٔ اوست ،
بد نیست در این روز که به حافظ تعلق دارد بدانیم که آخر کار او چه شد ، که آنچه در ذیل می آید بسیار دقیق و پر نکته است و جانسوز .
ضایعهٔ عظیم جبران ناپذیر
به قلم : عباس اقبال آشتیانی
روز جمعه ششم خرداد ۱۳۲۸ شمسی مطابق با ۲۸ رجب ۱۳۶۸ قمری و ۲۷ ماه می ۱۹۴۹ میلادی ، قریب به ساعت ده و نیم بعد از ظهر در کوچهٔ دانش منشعب از خیابان فروردینِ طهران ، مردی مُرد و آفتابی چهره در نقاب خاک کشیدکه بی اغراق در یکی دو قرنِ اخیر در فن خود نظیر نداشت و بسیار بعید می نماید که تا مدتهای دیگر بزرگواری به آن کمال و فضیلت در مملکت ما پا به عرصهٔ وجود بگذارد .
مرحوم قزوینی ده سال می شد که بعد از سی و شش سال مهاجرت از ایران و در غربت زیستن با امید و آرزوی بسیار که یکی از مهمترین آنها مردن در خاک وطن عزیز و جان سپردن در میان نزدیکان و دوستان خود بود به طهران بازگشته بود ، اما طبیعتِ ستمکار و سفله پرور که گویی پیوسته با اهل علم و فرزانگان در کین و پیکار است چنین خواسته بود که علامهٔ قزوینی در وطن خود و در همین طهرانی که هزاران مدعی طرفداری از اهل علم و فضل دارد در دل شب در کمال غربت یکه و ینها ، بی طبیب و رفیق ، پیش چشم زن و یگانه دختر عزیز خود که متولد و تربیت شدهٔ فرنگ و در اینجا به کلی غریبه اند جان بسپارد و از بعد از ظهرِ پنجشبنه که حال آن مرحوم دگرگون شد تا حدود ساعت ده بعد از ظهر جمعه که به عالم دیگر شتافت دستِ این بیچارگان به یک طبیب نرسد ، تا شاید قبل از وقوع امرِ لاعلاج راه چاره ای بیندیشد .
تصادف روزگار چنین پیش آورد که حتی برادر آن مرحوم هم در آن دقایق فوتی حاضر نباشد و از آقایان تقی زاده و دکتر غنی و نگارندهٔ ناقابلِ این سطور نیز که نزدیکترین اشخاص به آن مرحوم بودیم هیچ یک در طهران نباشیم و موقعیکه آقای تقی زاده خبر می شوند و پس از زحمت بسیار طبیبی به بالین ایشان می فرستد ، موقعی بوده است که کار از کار گذشته بود و تدارک فائت دیگر امکان نداشته است .
نعش آن گوهر گرانبها و علامهٔ فاضل بی همتا همچنان تا اوسط روز در میان سه زن (خانم و دختر آن مرحوم و دختر آقای دکتر غنی ) در خانه برجا بود تا به دستور جناب علی اصغر حکمت و به همت دوستان معدود ایشان که به تدریج گرد آمدند به مدرسهٔ سپهسالار جدید حمل شد و پس از شست و شوی و اجرای آداب مذهبی ، روز بعد مقارن ساعت یازده صبح در مزار شیخ ابوالفتوح رازی در زاویهٔ حضرت عبدالعظیم در ری به خاک سپره شد .
به این ترتیب به چشم خود دیدیم که مرحوم قزوینی که به شوق تکمیل معلومات و خدمت به احیای تاریخ و ادبیات این مملکت درسی نیمی از عمر خود را در غربت به سر برده بود بعد از آنکه به وطن خویش بازگردید باز در کمال غربت و بیکسی مرد و در آن دقایق آخری هیچ کس نبود که با حضور و بیانات خود درک عذاب مرگ را بر آن مرد حساسِ لطیف طبع زود رنج تخفیفی دهد و تسلی بخش خاطر پدر پیر و شوهر مهربانی شود که تا آخرین آنات حیات هیچ اندیشه و اضطرابی جز آیندهٔ نامعلوم دختر یگانه و زوجهٔ غریبهٔ خود نداشت .
مرحوم قزوینی که پروردهٔ احکام قرآنی و اخبار و احادیث حلکیمانهٔ حضرت رسول و ائمه و مستغرق در آراءو افکار خیام و مولوی و حافظ و ارسطو و افلاطون و آناتول فرانس و مترلینگ بود به هیچ وجه از مرگ وحشت نداشت ، بلکه مانند هر عاقل بلند نظری عامی باید در آن بار بیندازند و دِماغ پرنخوت و طبع آلوده به اغراض وهوی و هوس خود را در آنجا پاک کرده همه علی السویه تسلیم خاک شوند .
سال گذشته اندکی قبل از همین مواقع که حالت حبس البول و تورم مثانه در ایشان شدت گرفته و اطبا رفتن به مریضخانه و معالجه به طریق عمل جراحی را تجویز کرده بودند خدمت آن مرحوم رسیدم و چون شنیدم که چنین تصمیمی از جانباطبا اختیار شده ، من هم ایشان را تشویق کردم . گفتند فلانی من از رفتن به مریضخانه و عمل بیمی ندارم و می دانم که با سن و ضعف مزاج من یک طرف عمل کردن مردن و از بستر بیماری برنخاستن است . من از مرگ ترسی ندارم زیرا که عمر خود را کرده ام و دیگر هیچ هوی و هوسی ندارم اما تمام اضطرابم اینست که اگر مُردم بر زن و فرزندم که در طهران هیچ کس را ندارند و به مقتضای تربیت اروپایی تنها نمی توانند در این شهر بی یار و یاور زندگی کنند ، بعد از من چه خواهد گذشت . به خصوص که مبلغ متنبهی به بانک مقروضم و اگر من بمیرم بانک فوراً خانهٔ مسکونی مرا در وجه طلب خود ضبط خواهد کرد و زن و فرزندم بی خانمان و سرگردان خواهند ماند ، اگر من میتوانستم از این بابت اطمینان حاصل کنم همین آن به مریضخانه می رفتم .
شنیدن این بیان و دیدن آن وضع پریشان چنان مرا آشفته کرد که گریه در گلو گره کرده از خانهٔ آن مرحوم بیرون آمدم و در فکر یافتن چاره که فقط تهیهٔ مقداری پول بود برآمدم حتی به پاره ای مقامات مستطیع مؤثر هم توسل جستم ولی دِرَمداران بی کرم که گوششان به هیچ وجه به شنیدن این قبیل نواهای دلخراش عادی نیست و جز آهنگ خوش زر بگیر و سیم بستان هیچ نغمه ای را سازگار نمی دانند اعتنایی به استغاثهٔ من نکردند تا آنکه آزاد مرگ یگانه و علامهٔ بیمانند حضرت آقای تقی زاده که از اوان جوانی جوانمردی و مردانگی را با هم توأم داشته و در استغنای طبع و بی اعتنایی به مال و منال دنیا تالی مرحوم قزوینی است و از جملهٔ جواهر بی قیمتی است که هنوز چنانکه باید قدرش در این بازار خزف فروشان شناخته نشده ، از قضیه اطلاع پیدا کردند و دقیقه ای از پای ننشستند تا به اعتبار آبروی شخصی خود که میلیونها قیمت دارد و صالح و طالح به ارزش عظیم آن قائلند از چند نفر صاحب همت مبلغ منظور را به عنوان حق الزحمهٔ کتابی که مرحوم قزوینی برای چاپ حاضر کند جمع نمودند و خود به شخصه به بانک رهنی رفتند و خانهٔ آن مرحوم را از گرو بیرون آوردند و پس از ارائهٔ قبوض مفاصا ، ایشان را به مریضخانهٔ رضا نور بردند .
مرحوم قزوینی که مکرر در مکرر به نگارنده می فرمودند : من آقای تقی زاده را به علت پاکی عنصر و شهامت و وطن پرستی و فضل و کمال از برادر خود بیشتر دوست میدارم . بعد از حصول اطمینان به من گفتند : « الآن طاب لی الموت » ، با نهایت میل به مریضخانه میروم و باقی با خداست .
تصحیح و طبع این کتاب به علت کسالت شدید مرحوم قزوینی به امر آقای
تقی زاده تحت نظرِ آن مرحوم به عهدهٔ اینجانب واگذار شد و جای بسی خوشوقتی است که چاپ و مقابلهٔ نمونه های آن تا آخر قبل از رسیدن مرگ آن استاد علامه انجام یافت و عنقریب منتشر خواهد شد .
مرحوم قزوینی که کاملاً به سیرهٔ سراپا محتاطانهٔ امثال طبری و طریقهٔ دقیق اهل روایت و طرز کار امثال ابوریحان بیرونی و در تحقیقات علمی آشنا بود وقتیکه در اروپا به شیوهٔ تحقیق امثال « سیلوستر دساسی » و « کاترمر » و « نولدکه » برخورد سید که در واقع شاگردان حقیقی امثال طبری و ابوریحان همین جماعتند و روش ایشان که به اقتضای سیر زمان کاملتر و مُنَقّحتر شده همان روش درست و صحیح قدماست ، نه روش خسته کننده و جانکاه و بیفایدهٔ طُلّاب لَفّاظ و بی خبر از همه جا و متحجر در قالب تعبد و تقلید .
مرحوم قزوینی مکرر در حضور نگارندهٔ این سطور خدا را شکر می کرد که دیدن فرنگستان و آشنا شدن با طرز کار علمای جدید و مطالعهٔ آثار ایشان او را از عالم آخوندی و طرز فکر نجفی نجات بخشیده و عظمت و وسعت دایرهٔ معارف و معلومات و از آن مهمتر عالم بی نهایت مجهولات بشری را در پیش چشم او نمودار کرده است و آن مرحوم خود از عالم طلبگی و آخوندی و شیوهٔ فکر و روش درس و نحوهٔ زندگانی و میزان فکر طلاب حکایاتی شیرین و پُر عبرت داشت که اگر مدون شده بود از ممتعترین کتب خواندنی بود .
اشتباه نشود و کسی تصور نکند که علامهٔ مرحوم با علوم قدیمه عنادی پیدا کرده یا منکر آنها شده بود . نه بلکه بر خلاف این تصور مرحوم قزوینی که خود در هر یک از شعب این معارف از اعلم علما به شمار میرفت . در این رشته علوم مفید آن را از غیر مفید آن به خوبی تشخیص می داد . به همین جهت مثلاً قسمت عظیمی از منطق قدیم و مباحثات و مناقشات فقها را در باب قضایا و اموری که حتی محتمل الوقوع نیز نیست و علوم جدیده موضوع آنها را به کلی منتفی کرده است لاطائل بلکه تضییع عمر می دانست .
صرف نظر از اینکه در عصر ما در میان مشتغلین به علوم قدیمه دیگر کسی مثلاً در رجال و معرفت کتب به مقام حاجی میرزا حسین نوری و در درایه به پایهٔ حاج ملا علی کنی و در اصول به مرتبهٔ حاج میرزا حسن آشتیانی و در فقه به درجهٔ حاج شیخ فضل الله نوری و در ادب به مرتبهٔ صدرالأفاضل و شمس العلاماء قزوینی وجود ندارد ، طلاب این علوم اگر هم همان مقام و منزلت اسلاف مذکور خود را پیدا کنند باز به هیچ وجه قابل مقایسه با مرحوم قزوینی نیستند . زیرا که مرحوم قزوینی علاوه بر آنکه بهترین شاگرد آن استادان و نعم اخلف آن بزرگواران محسوب میشد معلومات مقتبسه از ایشان را با روح و سلیقه ای که چکیدهٔ معارف اروپایی و تحفهٔ تفرج در بوستان ذوق و سلامت طبع اهل تحقیق مغرب زمین بود اشاعه و افاضه می کرد و این کاری است که هیچوقت از امثال علمای مذکور در فوق ساخته نبوده و نیست .
مرحوم قزوینی که در عصر ما حکم دُرّ یتیم داشت و می توان به جرأت قسم خورد که در تمام عمر از او ترک اولائی حتی خرق هیچ عرف و عادتی صادر نشد و علاوه بر معارف اکتسابی مظهر فضیلت طبعی و کمالات نفسانی بود آرام آرام یعنی با وجدانی راحت و خاطری فارغ از این دنیای آلودهٔ ما رفت و ما را به فراق ابدی خود مبتلی ساخت .
البته هر کس که آن مرحوم را دیده از این فاجعهٔ بسیار بزرگ متأثر است ، لیکن من که این سطور را با خاطری غرقه در اندوه و بیچارگی می نویسم شاید حق داشته باشم که باطناً بیش از هرکس خود را یتیم بدانم ، زیرا که ۲۶ سال با آن مرحوم مربوط بودم و از این مدت هجده سال آن را غالباً شب و روز با یکدیگر محشور بودیم و موضوع صحبتی جز علم و ادب و تاریخ ایران و مسائل عبرت انگیز یا مفرح نداشتیم و چنان مأنوس می زیستیم که با وجود نقصی که در طبیعت بشر هست و با اینکه هر دو شاید زیادتر از حد اعتدال عصبانی و زود رنج بودیم ، حتی دقیقه ای نیز مابین ما کدورت و برودتی حاصل نشد و این بیشتر بر اثر هضم نفس و تربیت معقول و گذشت و انصاف فوق العادهٔ آن مرحوم بود تا خضوع و فانی بودن این قطرهٔ ناچیز در مقابل آن دریای پهناور فضیلت و معرفت .
برگرفته از مجلهٔ یادگار ، سال ۵ ، شمارهٔ ۸و۹
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
گر شرم همی ز آن و این باید داشت
پس عیب کسان زیر زمین باید داشت
ور آینه وار نیک و بد بنمایی
چون آینه روی آهنین باید داشت
جمال الدین عبدالرزاق