۱۹ مهر ۱۳۸۸

بزرگداشت حافظ ۷  

حافظ و سلطان احمد جلایر 

به قلم علامهٔ استاد آقای محمد قزوینی 



با اینکه حافظ ظاهراً هیچگاه به تبریز و بغداد مقر حکمرانی سلطان احمد جلایر 

( ۷۸۴ ـ ۸۱۳ ) قدم نگذاشته و سلطان احمد نیز گویا هیچ وقت به شیراز موطن و اقامتگاه حافظ نیامده بوده ، باز بین این شاعر و آن سلطان روابطی برقرار بوده و حافظ در غزلیات خود یک بار به تصریح و با دیگر بدون تصریح از سلطان مزبور یاد کرده است .

در غزلی که مطلع آن این است : 

کلک مشکین تو روزی که ز ما یاد کند 

ببرد  اجر  دو  صد  بنده  که  آزاد کند 

به قرینهٔ مقطع آن که گوید : 

ره نبردیم به مقصود خود اندر شیراز 

خرم  آن  روز  که  حافظ ره بغداد کند 

ظاهراً حافظ به سلطان احمد جلایر نظر داشته و شاید هم در این بیت از همین غزل که گفته : 

شاه را به بود از طاعت صد ساله و زهد 

قدر  یک  روزهٔ  عمری   که در او داد کند 

به سفاکی و ستم پیشگی سلطان مزبور اشاره ای کرده و ضمناً او را نصیحتی داده باشد .

اما آنجا که حافظ صریحاً نام این سلطان را میبرد و به مدح او می پردازد در غزل ذیل است که ماعیناً آنرا از روی چاپ دیوان وزارت فرهنگ ص ۳۳۳ ـ ۳۳۴ با اختلاف نسخه های آن در اینجا نقل میکنیم سپس به ذکر توضیحی که در خصوص یکی از ابیات لازم به نظر میرسد میپردازیم . این است عین آن غزل : 


احمد     الله    علی     معدلة      السلطان 

احمد    شیخ    اویس    حسن     ایلخانی 

خان  بن  خان  و  شهنشاه  شهنشاه نژاد

آنکه   میزیبد   اگر   جان  جهانش  خوانی 

دیده   نادیده   به   اقبال  تو  ایمان  آورد 

مرحبا   ای   به  چنین  لطف  خدا  ارزانی 

ماه  اگر بی  تو برآید  به دو نیمش  بزنند

دولت   احمدی    و    معجزهٔ      سبحانی

جلوهٔ  بخت  تو  دل  میبرد  از  شاه و گدا 

چشم  بد دور که  هم جانی  و هم جانانی

برشکن   کاکل   ترکانه  که در طالع تست 

بخشش و کوشش  خاقانی و چنگیز خانی 

گر  چه  دوریم  به   یاد  تو  قدح میگیریم

بُعدِ   منزل    نبود    در    سفر    روحانی

از   گل    پارسیم   غنچهٔ  عیشی  نشکفت 

حبذا    دجلهٔ     بغداد   و   می     ریحانی 

سر  عاشق  که  نه  خاک  در  معشوق بود 

کی  خلاصش  بود  از  محنت  سر گردانی

ای  نسیم   سحری   خاک   در   یار   بیار

که    کند   حافظ   از   او  دیدهٔ دل نورانی 


در جمیع نسخ موجودهٔ دیوان حافظ از خطی تا چاپی که با فحص بلیغ تا کنون اینجانب تتبع نموده است در مصراع دوم مطلع غزل کلمهٔ « ایلخانی » با خاء معجمه به همین نحو که در متن حاضر به چاپ رسیده مسطور است به استثنای دیوان چاپ آقای پژمان ( چاپ سوم ) که آنجا ایلخانی « ایلکانی » با کاف چاپ شده است و همچنین در « لبّ التواریخ » در فصل ایلکانیان و در فرهنگ انجمن آرای ناصری در زیر عنوان کلمهٔ « کلات » نیز در هر دو جا این کلمه در همین بیر ایکانی با کاف نگاشته شده است .

اینجانب گمان میکند که « ایلکانی » در چاپ آقای پژمان و در لبّ التواریخو انجم آرا هع سه تصحیح قیاسی مصنوعی است از مؤلفین مزبور و الاّ در واقع و نفس الامر حافظ ظاهراً همان « ایلخانی » فرموده بوده است نه ایلکانی به تقریب ذیل :

« این سلسه از ملوک که ممدوح حافظ درین غزل یعنی سلطان احمد بن شیخ اویس بن شیخ حسن بن امیر حسین گورکان بن آقبوقان ایلکانویان از قوم جلایر از آن سلسه است .»

گر چه در کتب تواریخ متأخرین معروفند به « ایلکانیان » نسبت به جدّ اعلای ایشان ایلکانویان یا ایلکان نویان که از سرداران معروف هولاکو بوده و با او ایران آمده بوده و همه جا در جنگها و فتوحات او حاضر بوده است ، ولی درست معلوم نیست که آیا در عهد خودشان نیز این طایفه به همین اسم معروف بوده اند یا آنکه این تسمیه یعنی « ایلکانیان » شاید از اصطلاحات مورخین متأخر از عصر ایشان مانند « روضة الصفا » و « حبیب السیر » بود برای تمیز دادن آنها از سلسلهٔ « ایلخانیان » یعنی هولاکو و اعقاب او که این ایلکانیان نوکران ایشان و جانشینان بلافصل آنها بوده اند در ایران و عراق عرب ، و از طرف دیگر خارج از خارج معلوم است که این سلسله از طرف مادر از نژاد ایلخانیان بوده اند زیرا که دختر ارغون خان بن اباقا بن هولاکو ، زنِ امیر حسین گورکان پدرِ امیر شیخ حسن بزرگ مؤسس این سلسله بوده است ، و به عبارت اخری مادر امیر شیخ حسن مذکور دختر ارغون و خواهر غازان و اولیجاتو و عمهٔ ابوسعید بوده است ، پس واضح است نسب این سلسله اقلاً از طرف مادر به ایلخانیان می پیوندد و انتساب ایشان به ایلخانیان چندان بی وجه چنانکه در ولهٔ اول ممکن است به نظر بیاید نیست ، و شبهه ای نیست که خود این طایفه نیز در عصر خودشان برای ایجاب مشروعیت حق سلطنت خود بر تخت ایران قطعاً بیشتر متمایل بوده اند که خود را از نژاد ایلخانیان و دودهٔ هولاکو و چنگیز خان ( یعنی اجداد مادری خود ) که نوکران خاندان چنگیزی بوده اند منتسب سازند ، و بدون هیچگونه شک و شبهه به همین ملاحظه بوده است که شعرای معاصر ایشان از قبیل سلمان ساوجی و حافظ ایشانرا از همان سلالهٔ چنگیز خان شمرده و خوانده اند و آنها را به انتساب به همان خاندان ستوده اند . 

سلمان در یکی از قصاید خود در مدح امیر شیخ حسن مذکور مؤسس این سلسه گوید : 

ظل  حق  چشم  و  چراغ دودهٔ چنگیزیان 

شیخ حسن نویان امیر دین فزای کفر گاه 

و حافظ در همین غزلِ محل گفتگوی ما گوید در خطاب به سلطان احمد بن شیخ اویس : 

بر شکن کاکل ترکانه که در طالع تست 

بخشش و کوشش قاآنی و چنگیز خانی 

پس از همهٔ این قراین و مقرّبات به علاوهٔ جمیع نسخ دیوان حافظ از قدیم و جدید و خطی و چاپی بر « ایلخانی » در این بیت ( به استثنای چاپ آقای پژمان تا آنجا که اینجانب اطلاع دارد ) و نیز اینکه در تذکرهٔ دولتشاه سمرقندی که بسیار قریب به عصر حافظ یعنی فقط صد سال بعد از وفات او تألیف شده و نیز در شرح ترکی سودی بر دیوان حافظ که از شروح قدیمهٔ آن دیوان و گویا قرین یک قرن بعد از تذکرهٔ دولتشاه تألیف شده در هر دو مأخذ مذکور نیز صریحاً و واضحاً درین بیت « ایلخانی » آمده نه « ایلکانی » .

از مجموع این قراین میتوان نتیجه گرفت که تقریباً به نحو قطع و یقین خود حافظ در این بیت « ایلخانی » فرموده بوده نه « ایلکانی » و تصحیح آن به « ایلکانی » تصحیح قیاسی مصنوعی اجتهادی است در نتیجهٔ عدم تتبع یا تتبع ناقص در تاریخ این سلسلهٔ ملوک . 

اما این سلطان احمد جلایر که بنا به شرح مذکور در فوق به علت مدح حافظ از او شهرتی مخصوص در تاریخ ایران پیدا کرده ، به دو علت دیگر نیز مشهور شده و نام او در تاریخ مورد توجه قرار گرفته است : یکی آنکه لشکرکشی امیرتیمور گورکانی به ممالک روم و جنگ این امیر با سلطان بایزید خان اول 

( ۷۹۲ ـ ۸۰۵ ) در محل انکوریه ( انقوره ) در تاریخ ۱۹ ذی الحجهٔ ۸۰۴ برای آن بوده است که سلطان عثمانی این سلطان احمد جلایر و همدست او قرا یوسف ترکمان بایندری ، دشمنان امیر تیمور را تحت حمایت خود گرفته بوده و شرح این واقعهٔ بسیار مهم در تواریخ مذکور است . دیگر آنکه از این سلطان احمد جلایر فرمانی تاریخی در دست است مورخ به سال ۷۷۳ در باب معافیت موقوفات مخصوصهٔ بقعهٔ شیخ صفی الدین اردبیلی از پرداخت مالیات که در آن عهد تحت ادارهٔ شیخ صدرالدین موسی ( ۷۰۴ ـ ۷۹۴ ) پسر شیخ صفی الدین بوده است . عین این سند مهم در کتابخانهٔملی پاریس مضبوط است .


برگرفته از مجلهٔ یادگار ، سال ۱ ، شمارهٔ ۱ ، ۱۳۲۳ 


















































































































































































هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

گر شرم همی ز آن و این باید داشت
پس عیب کسان زیر زمین باید داشت
ور آینه وار نیک و بد بنمایی
چون آینه روی آهنین باید داشت

جمال الدین عبدالرزاق