تقی زاده از نگاه محمود عرفان
مصاحبهٔ خبرنگاری با محمود عرفان
۴۶ سال قبل میان من و تقی زاده پیوند دوستی بسته شد . من تقی زاده را از نیم قرن پیش دوست میداشتم . او در آن موقع در برلن مجله ای به نام » کاوه « منتشر میکرد که از لحاظ سادگی و درستی نثر فارسی و نفاست چاپ و بی غلط بودن نظیر نداشت .
تقی زاده مجلهٔ خود را برای من در آن موقع در شیراز مجلهٔ » خاور « را چاپ میکردم می فرستاد . منهم مجلهٔ خود را برای او می فرستادم . در آن موقع تقی زاده را ندیده بودم ، اما از خلال نوشته هایش پی به هوش و ذکاوت و بصیرت او در ادب و سیاست و نکته سنجی می بردم . به همین سبب موقعی که شنیدم به تهران بازگشته به دیدارش شتافتم .
خانه اش در جنوب چهار راه کالج امروز بود . وقتی مرا شناخت به گرمی استقبال کرد به جز من ، بدیع الزمان فروزانفر هم که در آن موقع طلبه ای جوان بود حضور داشت .
بعد شاهزاده فرمانفرما و مرحوم ادیب پیشاوری و منصور رشتی هم آمدند . مرحوم تقی زاده احترام بی نظیری به ادیب رعایت میکرد . منصور رشتی خوانندهٔ اشعار ادیب بود و غالباً همراه او بود . فرمانفرما با همان لحن خاص که تقلیدی از ناصرالدین شاه بود به تقی زاده گفت : آمده ام تا املاکم را به تو واگذار کنم !
تقی زاده گفت املاکت مال خودت ، ما به مال دنیا نیازی نداریم . تقی زاده به این حرف خود تا آخر عمر وفادار بود و هیچگاه در صدد جمع کردن مال برنیامد ، بطوریکه چند سال قبل که می خواست برای معالجه به اروپا برود با فروش قسمتی از کتابهای کتابخانه اش هزینهٔ مسافرت را تأمین کرد .
تقی زاده علاقهٔ عجیبی به » بستنی « و آناناس داشت و دوستانش متوجه این علاقهٔ او بودند .
سابقاً هر چند ساعت یک سیگار دود میکرد ولی اخیراً سیگار پشت سیگار دود میکرد.
فضیلت اخلاقی و علمی تقی زاده سبب شد که به دوستی با او افتخار کنم . او گزافه گو نبود و دروغ نمی گفت . او بیش از هر چیز به ایران ، وطنش ، علاقه داشت . گاهی اوقات وقتی کلمهٔ ایران را بر زبان جاری میکرد اشک در چشمانش حلقه میزد .
او برای همهٔ مردم خواهان سعادت و رفاه بود و به همین جهت ، حزب » عامیون « را تأسیس کرد . او روزی که این حزب را تأسیس کرد به من گفت همه مردم باید بتوانند از منابع و نعمات مملکت خود برای نیکبختی خویش استفاده کنند .
راه رفتن
او » راه رفتن « را بسیار مفید می دانست و روزی که دیگر نتوانست راه برود به من گفت نعمت بزرگی را از دست دادم .
تقی زاده وقتی به کسی اعتماد میکرد نمی شد این اعتماد را در او نسبت به آن شخص سلب کرد . مثلاً چند سال قبل که برای معالجه به اروپا رفت وقتی در هامبورگ شنید که طبیب قدیمش فوت کرده است سخت نگران شد ، بطوریکه به طبیب دیگری مراجعه نکرد و این واقعه را برای من نوشت .
او به فضلا و کسانی که مبتکر بودند علاقه داشت و همیشه نصیحت میکرد که به اشخاص به نسبت علمشان احترام کنید .
او مردی فروتن و متواضع بود ، ولی در جائی که پای حیثیت ایران به میان بود سختگیری میکرد ، مثلاً موقعی که سفیر ایران در لندن بود به این شرط در مهمانیهای رسمی شرکت میکرد که به او به اندازهٔ سفراء ممالک اول دنیا احترام کنند .
تقی زاده دربارهٔ » احترام « می گفت :
پدرم مورد احترام مردم تبریز بود ، ولی برای اینکه مردم مجبور نشوند به او سلام و تعظیم کنند ، وقتی از کوچه عبور میکرد سرش را آنقدر پائین می گرفت تا کسی صورت وی را نبیند .
تقی زاده وقتی می شنید که کسی با وجود » معادل فارسی « در جمله ای کلمهٔ فرنگی به کار می برد آنقدر ناراحت میشد که اگر آن شخص حاضر بود از او انتقاد میکرد ، خودم شاهد بودم که به یک مهمان عزیزش که به جای » تحمل « کلمهٔ » آمپوزه « را بکار برده بود سخت پرخاش کرد .
تقی زاده میگفت : محمد علی شاه قاجار بزرگترین دشمن من بود بطوریکه در جریان به توپ بستن مجلس گفته بود اگر تقی زاده به دست من بیفتد او را خودم میکشم .
تقی زاده چند بار ماجرای به توپ بسته شدن مجلس را برایم تعریف کرد و بر خلاف نوشتهٔ بعضی از نویسندگان به من گفت که در آن روز در مجلس بود و چون دفاع مجلس پایان یافت و مهمات مجاهدان تمام شد او با چند نفر دیگر از آنجا فرار کردند و چون قزاقها دربدر به دنبالشان می گشتند سرانجام به سفارت انگلیس پناهنده شدند .
تقی زاده عاشق شعر بود و اشعار زیادی را حفظ داشت . به نجوم نیز علاقه داشت و مجموعهٔ ستارگان را می شناخت .
حقوق کارمندان
او هوادار بهبود زندگی طبقهٔ کارگر و کارمند بود ، موقعی که وزیر مالیه شد متوجه گردید که حقوق کارمندان خیلی دیر پرداخت میشود ، لذا دستور داد حقوق یک ماه کارمندان از راه قرض فراهم شود و حقوقها از محل این قرض داده شود ، بعداً اعتبار حقوقها به حساب طلبکار واریز گردید ، پس پرداخت حقوق کارمندان در پایان هر برج از ابتکارات مرحوم تقی زاده است .
تقی زاده از خواندن تاریخ ایران لذت می برد او که شاید ۲۰ بار تاریخ بیهقی را خوانده بود می گفت هر بار که خسته میشوم قصهٔ » حسنک وزیر « را می خوانم . او ستایشگر و عاشق کوروش بزرگ و خواجه نظام الملک بود و هر جا که فرصت می یافت دربارهٔ تاریخ ایران سخنرانی میکرد .
همسر او که آلمانی الاصل است واقعاً خانمی بی نظیر است می توان گفت که همین خانم باعث طول عمر تقی زاده شد .
تقی زاده و خانمش ۲ ماه قبل از درگذشت آن مرحوم منزل من مهمان بودند ولی تقی زاده دیگر دستهایش فرمان نمی برد ، بطوریکه امضایش به صورت خطوطی ناخوانا درآمده بود .
وقتی که از درگذشت او آ گاه شدم و به خانه اش رفتم زنش همینکه مرا دید گفت :
» آقا دیگر نیست « و سپس مرا سر جنازهٔ او برد . تقی زاده همیشه عاشق گرما بود و تابستان را دوست میداشت لذا همسرش جنازهٔ او را در اطاق گرمی قرار داده بود .
تقی زاده سالهای اخیر علاقهٔ عجیبی به رفتن به فروشگاههای بزرگ و مراکز مراجعهٔ مردم پیدا کرده بود .
از دیدن مردم لذت میبرد و بعضی اوقات در رستورانهای شلوغ غذا صرف میکرد و از ترافیک تهران گله داشت .
برگرفته از مجلهٔ راهنمای کتاب ، سال سیزدهم ۱۳۴۹ ، شماره های ۳و۴ ، تیر و مرداد ، صص۲۰۳ الی ۲۰۷
موجوده در آرشیو روزگار نو
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
گر شرم همی ز آن و این باید داشت
پس عیب کسان زیر زمین باید داشت
ور آینه وار نیک و بد بنمایی
چون آینه روی آهنین باید داشت
جمال الدین عبدالرزاق