عارف قزوینی و سید حسن تقی زاده
به قلم عارف قزوینی
در بیست و ششم خرداد هزار و سیصد و هفت بر حسب درخواست و خواهش رؤسای مدرسهٔ آمریکایی در طهران قرار شده بود آقای تقی زاده در جشن فارغ التحصیلان مدرسهٔ آمریکایی همدان حضور داشته باشد چون باز هم یکی از دیپمله های منصور خان پسر دکتر بدیع الحکما بود خطابه ای که اساساً برای تبریک ورود و عرض تشکر در حضور ایشان در این جشن بود نوشته ولی به واسطهٔ تعریف بی پایان از عملیات درخشان زمامداران وقت به قدری فضای خطابه را تنگ و تاریک کرده بود که دریچه ای که اسم تقی زاده هم بتواند از آنجا سر بدر کرده ورود خود را در همدان به حاضرین و مدعوین در فضای مدرسه اعلان کند باقی نگذاشته چون قبلاً بنا به میل آقای دکتر بایستی از نظر من بگذرد و خود من هم جزو مدعوین بودم حس آزادیخواهی من و سابقهٔ آزادیخواهی تقی زاده مرا وادشت چند سطری آنچه به نظرم میرسد راجع به ایشان اضافه کرده به علاوه غزلی بسازم که بعد از خطابه ، یا پیش از آن بخوانند ولی خوانده نشد ، از دکتر پرسیدم ، گفت فردا شب که عده ای به شام دعوت دارند خواهند خواند ، معلوم شد روح محافظه کاری یا ملاحظه از آخوندها برای یکی دو شعر آن ، دکتر و رؤسای مدرسه را دچار زحمت خیال کرده است ، شب دوم که مهمانی خیلی مفصل و آبرومندی که در همدان هیچ سابقه نداشته است قریب سیصد نفر ایرانی و اروپائی به افتخار ورود تقی زاده در سر میز حضور داشتند معلوم شد میخواهد غزل را به استثنای دو سه شعر آن که روح غزل و اساساً برای همان دو سه شعر ساخته شده است بخواند ، من با کمال دلتنگی موافقت کرده و به اصرار دکتر قرار شد خودم بخوانم ، بعد از صرف شام و نطق رئیس مدرسه و مختصر جواب تقی زاده با سینهٔ تنگ نفس گرفته خوانده خیلی هم دست زدند .
این است غزل :
زری سوی همدان رخت بست و بار گشاد
یکانه راد تقی زادهٔ بزرگ نهاد
زبان شدم ز زبان تمام گویم
به پیشگاه تو پیغام جمع تا افراد
خوش آمدی ز خوش آمد گذشتهٔ همه کس
به سان موکب گل مقدمت مبارکباد
بهار بهر پذیرایی تو گسترده است
بساط سبزه ز اردیبهشت تا خرداد
به گلبنان دبستان دانش همچون گل
شکفته گشتی رویت شکفته روحت شاد
میان ملت ایران و آمریکا کرد
خود این ورود تو روح یگانگی ایجاد
قوی بماند آن دولت قوی بنیان
جوان زید ز نو این ملت کهن بنیاد
ز پرتگاه سیه روز شام گمراهی
ز نور صبح معارف بخواه استمداد
به روزگار نژادی که داد دانش داد
چه شد که گشت ز بی دانشی نژند نژاد
چو بوم شوم از آن مرز و بوم خیزد جهل
همای دانش در کشوری که تخم نهاد
به سرنگونی ضحاک جهل چیره شود
همیشه علم از این پس چو کاوهٔ حداد
خراب کشور ایران ز دست مدرسه گشت
مگر دوباره ز دارالفنون شود آباد
برای صرف معارف محل به جز اوقاف
نبود و نیست من این گفتم هر چه بادا باد
برگرفته از دیوان عارف قزوینی ، چاپ سوم ۱۳۳۷ ، ص۴۷۶ ـ ۴۸۰
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
گر شرم همی ز آن و این باید داشت
پس عیب کسان زیر زمین باید داشت
ور آینه وار نیک و بد بنمایی
چون آینه روی آهنین باید داشت
جمال الدین عبدالرزاق