۲۸ مهر ۱۳۸۸

ویژه نامهٔ سید حسن تقی زاده ۳ 



مقدمه : 

سید محمد علی جمال زاده از نزدیکترین و با وفا ترین یاران مرحوم تقی زاده بود و جامع ترین سرگذشت تقی زاده در کتاب « ران ملخ » به زبان فرانسه و سپس ترجمهٔ آن در مجله یغما نیز به قلم او به نثری روان و سلیس که از مشخصات بارز قلم جمال زاده بود نگاشته شده است ، که این خود نشانگر شناخت و دوستی عمیقی بود که مابین آنها جاری و ساری بوده است . خاطراتی که تحت عنوان جذاب « تقی زاده به روایت جمال زاده » از نظر خوانندگان صاحب ذوق می گذرد و در چندین قسمت متعدد ادامه پیدا خواهد کرد ، حاوی نکات شیرین و خواندنی از زندگی و خلقیات تقی زاده و جمعی از  دوستان مشترکش با جمال زاده همچون علامه میرزا محمد خان قزوینی و ابراهیم پورداود  می باشد که علاوه بر آشنایی با تقی زاده ما را با نحوه چاپ روزنامه کاوه و روابط و مناسبات فی مابین این بزرگان نیز آشنا می گرداند . و به راستی آدمی غبطه می خورد بر چنین جمعی از دوستان که زمانی در غربت گرد هم آمده بودند و خدماتی چنین سترگ برای آیندگان از خود بر جای گذاشتند . 

یادشان گرامی باد و مبادا که نامشان از اذهان زدوده شود . 


تقی زاده به روایت جمال زاده ۱ 

به قلم سید محمد علی جمال زاده 




نوروز در برلن : 


در نوروز سال ۱۹۱۵ جشن مفصلی گرفتیم و به تمام تشریفات نوروزی عمل کردیم و هر یک از شعرای کمیته ، نوروزیه ای ساخته بود با طنطنه و شکوه قرائت نمود . میرزا محمد خان قزوینی هنوز وارد برلن نشده بود و من به حکم قرعه اولین کسی بودم که بنا شد به بغداد بروم و در آنجا به موجب برناهٔ مخصوص فعالیتهایی را آغاز نمایم .

این مسافرت و مأموریت من شانزده ماه به طول انجامید و وقتی در اواخر تابستان سال بعد به برلن برگشتم معلوم شد حضرت علامه محمد قزوینی هم خود را از پاریس و از راه سویس به برلن رسانیده است . ایشان هم در همان ادارهٔ کاوه در کوچهٔ لایت نیتس اشتراسه که سید حسن تقی زاده و عزت الله هدایت هم در آنجا منزل داشتند در اطاق کوچکی برای خود دفتری دست و پا کرده بود . 

من با مرحوم قزوینی در همان ابتدای جنگ یعنی در خزان سال ۱۹۱۴ میلادی در پاریس آشنا شده بودم . بدین معنی که انجمن دانشجویان ایرانی مقیم لوزان که به نام « انجمن دانش پژوهان ایرانی » خوانده میشد در یکی از جلسات خود مرحوم حبیب الله خان شیبانی را که در آن موقع در همان شهر تحصیل علم حقوق میکرد مأمور نمودم که معاً با من به پاریس برویم و بکوشیم که ایرانیان مقیم پاریس را با خود همراه سازیم که دسته جمعی ایران رفته در میان ایلات بر ضد روس و انگلیس به تبلیغات وطنی بپردازیم . 

جلسهٔ اول در منزل آقای قزوینی منعقد گردید و اتفاقاً آقا سید ضیاءالدین طباطبایی هم که در آن اوقات در پاریس بودند در آن جلسه حضور داشتند و من اولین بار با ایشان آشنا شدم . پورداود هم که در پاریس تحصیل علم حقوق میکرد جزو مدعوین بود .

گفت و شنود به درازا کشید ولی نتیجه ای به دست نیامد و همین قدر معلوم شد که پورداود از مغازهٔ بزرگ پاریس « بون مارشه » طبل و شیپور هم خریده است که وقتی عازم ایران میشویم اشعار وطنی خود را با بانگ طبل و شیپور به گوش هم وطنانش برساند .

همسفر من حبیب الله خان شیبانی در ظرف چند روز اقامت در پاریس با جوانانی ایرانی که در مدرسهٔ نظامی « سن سیر » تحصیل میکردند آشنایی حاصل نمود و اساساً همانجا ماندنی شد و تصمیم گرفت که حقوق را به کسانی واگذارد که به این نوع حرفها اعتقاد دارند و مشغول تحصیل نظامی گردید . 

این مقدمات را برای آن گفتم که چون سخن از نوروز به میان آمده بود از نوروز سال ۱۹۱۶ صحبت بدارم . در آن موقع میرزا محمد خان قزوینی و پورداود هم وارد برلن شده بودند و تشریفات نوروز در ادارهٔ کاوه با شکوه بیشتری برگذار شد .

همه دور تا دور میز بزرگ دفتر روزنامهٔ کاوه که به تازگی تأسیس گردیده بود نشستیم و به امید اینکه فتوحات آلمان مژدهٔ استخلاص وطنمان است شوخیها میکردیم و نقشه ها میچیدیم . میرزا محمد خان قزوینی از قصاید معروف قصیده سرایان نامدار ایران دربارهٔ نوروز قطعاتی تهیه فرموده بود و بنا شد خود ایشان برایمان بخوانند . یکی دو تن از حضار گفتند که شراب را جمشید پادشاه ایران اختراع نموده است و چنین مجلسی آن هم در شب نوروز بی شراب رونقی نخواهد داشت . قزوینی در آن تاریخ مسلمان و مسلمان مآب بود و اهل این حرفها نبود . کاظم زاده هم که از لندن آمده بود تا آخر عمر مؤمن و پارسا باقی ماند و با شراب میانه ای نداشت ولی دیگران و از همه بیشتر پورداود که هواخواه زردشت و مغان بود نوشیدن شراب را در آن شب مبارک خواستار بودند . تقی زاده هم باشراب سر و کاری نداشت و نمیدانم از کجا دو سه بطری شراب بطور خلق الساعه به روی میز آمد و در گیلاسها و فنجانهای چای سرازیر گردید .

قزوینی به ادب بر سر پا ایستاده بود و قصائد نوروزویه را با دل و جان می خواند و آن شراره ای که اختصاصبه چشمهای بسیار گیرندهٔ او داشت تا اعماق اذهان حضار نفوذ می نمود . شب بسیار خوشی بود که هرگز فراموشم نخواهد شد .

وقتیکه در آن قصائد غرا سخن از می و باده و جام و ساغر و صراحی به میان آمد دستها بلا اختیار به طرف شراب رفت و غریو نوشانوش دفتر روزنامهٔ کاوه را به صورت میکدهٔ مغان درآورده گویا من بودم که لب به گستاخی گشوده خطاب به میرزا محمدخان قزوینی به عرض رساندم یکبار که هزار بار نمیشود ! نوروز ماست و وطنمان به طرف آزادی و استقلال نزدیک میشود و با رخصت بزرگانی از ما چون انوری و عسجدی نوشیدن چند قطعه شراب در چنین شب مبارکی گناه شمرده نخواهد شد . حضار بالاتفاق همصدا شدند و حتی تقی زاده و کاظم زاده هم خط بطلان بر اباء و امتناع کشیدند و به آواز نوشانوش جامها بلند گردید و معلوم گردید که رسوم و عادات و آنچه را فرنگیها « ترادیسیون » می خوانند نیرو و قدرتی دارد که حتی احکام مذهبی گاهی در مقابل آن قد خم میسازد . اینها همه به جای خود ولی راقم این سطور در آن شب و در آن محفل قدسی وقتی متوجه شدم که سرها گرم شده بود و شعر و شراب و امیدواری و شادکامی کار خود را ساخته یگانگی و یکجهتی مخصوصی بر حضار حکمفرما گردیده بود و ضمناً به چشم خود دیدم که میرزا محمد خان قزوینی که تا یک ساعت پیش از نوشیدن یک جرعه شراب با استغفار آن همه دوری می جست . اکنون که مست صهبای شعر عذب فارسی و مژده های حیات بخش استخلاص قریب وطن و هموطنانش گردیده و عنان اختیار از دستش بیرون رفته شمع گویای محفل انس گردیده خط بطلان بر آنچه تعلق به عقاید فرسوده داشت کشیده بود ، بدون آنکه بین مال خود و مال دیگران به کمترین تشخیص و تمیزی قائل باشد از دنیا و مافیهایی بی خبر بدون آنکه سر سوزنی توجه داشته باشد دستش میرفت و در اطراف میز هر کجا جامی میدید که جرعه ای در آن باقی مانده است بی ریا و بی پروا بر میداشت و لاجرعه در گلو فرو میریخت ، چنانکه پنداشتی پس از سالیان دراز غربت و تنهایی و بی کسی در لندن و پاریس اینک در میان جمعی از یاران موافق به کلی ناگهان تغییر ماهیت داده است . ای  خدای بزرگ و بخشنده ، اگر در چنان موقع و با آن کیفیات خصوصی شراب نوشیدن را گناهی در دنبال باشد من حاضرم به صداقت طبع گناه میرزا محمد تقی خان قزوینی را در آن شب به گردن بگیرم . 


تقی زاده و شراب : 


تقی زاده هم اهل شراب نبود و در آن همه سالیانی که در آلمان با او زندگی کردم هرگز ندیدم حتی یک جام آبجو بنوشد . ولی مانع دیگران هم هرگز نبود . وقتی در موقع نوشیدن به او می  گفتم به سلامتی آقا ، او هم با همان لبخند بسیار دلنشین و مهربان خود در جواب میگفت « به سلامتی شما » .

در آخرین مسافرتش به ژنو چون شاهد و ناظر بود که در سر میز غذا یک گیلاس شراب مینوشم به حضور عزیزش معروض داشتم که به دستور طبیب است و بسیار مفید واقع گردیده است . پذیرفت و همانجا به خانمش سپرد که از فردا در مهمانخانه ای که منزل داشتند بسپارد که همیشه یک بطری از شرابهائی که اسم داده بودم برایشان روی میز غذا خوری بگذارند ، ولی فردای آن روز وقتی شرفیاب شدم خانمشان فرمودند که آقا یک گیلاس شراب با ناهار نوشیدند و حالشان به هم خورد و به هیچ وجه نتوانستند تحمل نمایند و باده گساری ایشان همانجا پایان یافت . 


ادامه دارد ....
























































































































































































هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

گر شرم همی ز آن و این باید داشت
پس عیب کسان زیر زمین باید داشت
ور آینه وار نیک و بد بنمایی
چون آینه روی آهنین باید داشت

جمال الدین عبدالرزاق