۱۹ آبان ۱۳۸۸

ویژه نامهٔ سید حسن تقی زاده ۱۷

منشأ قدیم و مأخذ اصلی شاهنامهٔ فردوسی ( بخش آخر ) 

شاهنامه های فارسی 

به قلم سید حسن تقی زاده 



شاهنامهٔ ابوعلی بلخی 


اسم این شاهنامه و مؤلف آن فعلاً فقط از یک مأخذ برای ما معلوم است و آن کتاب 

» الآثار الباقیه « تألیف ابوریحان بیرونی است . در این کتاب پس از آنکه خود بیرونی در خصوص کیومرث شرحی به روایت از » ابوالحسن آذرخور مهندس « ذکر می کند گوید : » ولی ابوعلی محمد بن احمد بلخی شاعر در شاهنامه این حکایت را در ابتدای انسان بطور دیگری غیر از آنچه ذکر کردیم آورده پس از آنکه ادّعا کرده که اخبار آنرا از روی کتاب سِیَر الملوک عبدالله بن مقفع و مال محّمد بن جهم برمکی و مال هشام بن القاسم و مال بهرام بن مردانشاه موبَد شهر شاپور مقابله کرده .... « پس از آن بیرونی شرح خلقت کیومرث و گزارش او را از همان شاهنامه نقل کرده که در آخر آن حکایت در باب اولاد » میشی و میشیانه « رجوع میدهد به کتاب اوستا . (۱)

بارون روزِن را عقیده چنانست که این شاهنامه ممکن است همان شاهنامهٔ معروف ابومنصور بن عبدالرزاق باشد و این فقره اگر چه دلیلی قطعی بر آن نداریم به نظر نگارنده هم بعید نمی آید . اگر چه در میان مؤلفین شاهنامهٔ علی الاطلاق یعنی ابومنصوری که اسامیشان در دیباچهٔ بایسنقری شاهنامه  فردوسی ذکر شده اسمی از ابوعلی نیست و فقط اسامی چهار نفر ذکر شده لکن این دیباچه که در سنهٔ ۸۲۹ تألیف شده چنان قدیمی نیست و روایت آن حجت قاطع نمیتواند باشد و فردوسی خود مخصوصاً صریح گوید : 

» ز هر کشوری موبدی سالخورد         بیاورد کین نامه را گرد کرد « و پس از چند بیت گوید : » چو بشنید از ایشان سپهبد سخن      یکی نامور نامه افکند بُن « و از این قرار ممکن است آن دانشمندان زردشتی که در طوس پیش ابومنصور برای اینکار جمع شده بودند اجتماع ایشان به جهت انشاء و تألیف کتاب فارسی نبوده بلکه برای ترجمهٔ شفاهی و کَتبی از پهلوی و مخصوصاً به جهت اینکه هرکدام قسمتی و یا نسخه ای از خداینامه داشته اند بوده باشد . پس اقلاً امکان دارد که موبدان زردشتی اصل کتب پهلوی را ترجمه و نقل کرده و روایات سینه به سینهٔ خودشان را شرح داده باشند و یک یا چند نفر فارسی نویس عربی دان به حکم حاکم مزبور به تألیف و تدوین همهٔ این داستانها به فارسی اسلمای مباشرت کرده و آنرا با مآخذ عربی و سیر المولکها نیز تطبیق کرده باشند و الله اعلم . 

مؤید این حدس مذکور در فوق آن است که بیرونی از شاهنامهٔ ابوعلی بلخی به لفظ مطلق » فی الشاهنامه « حرف میزند نه » فی شاهنامجه « یا » فی الّشاهنامه التّی الفها ... « و چون در همان کتاب بیرونی دو مرتبهٔ دیگر در مواقع مختلفه لفظ » الّشاهنامه « به طور اطلاق آمده و مقصود در هر دو جا شاهنامهٔ ابومنصوری بوده لهذا میشود تصور کرد که اگر در این مورد مقصود غیر آن شاهنامه میبود به لفظ مطلق ذکر نمیکرد . این فقره هم که مطالب منقول از شاهنامهٔ ابوعلی بلخی در شاهنامهٔ فردوسی که نظم شاهنامهٔ ابومنصوری است دیده نمی شود اگر چه ظاهراً منافی این حدس است ولی آنقدرها دلیل قاطع نیست زیرا که فردوسی مخصوصاً این مطالب را و کلیهٔ قسمت راجع به خلقت و غیره را که منافی ذوق مسلمین بود در منظومهٔ خود نیاورده چنانکه ابن المقفع و محمد بن الجهم نیز خیلی از این قبیل مطالب را در ترجمهٔ خودشان از خداینامه حذف کرده بودند . 


شاهنامهٔ مذکور در کتاب ثعالبی 


همین حدس در مادهٔ شاهنامه ای که ثعالبی از آن نقل میکند جاری است زیرا که مخصوصاً ثعالبی آن کتاب را به احتمال قوی در دست داشته و یکی از مآخذ وی در تألیف کتاب » غُرَرِ ملوک الفرس « و سِیَر هم بوده است . » زوتنبرگ « در دیباچهٔ فرانسوی خود به همین کتاب ثعالبی که به اهتمام وی به طبع رسیده است  مندرجات آنرا به دقّت تمام با مندرجات شاهنامهٔ فردوسی ( که منظومهٔ همان شاهنامهٔ ابومنصوری است ) مطابقه کرده و عدهٔ زیادی از جمله ها و تعبیرات  پیدا کرده که در کتاب ثعالبی و شاهنامه هر دو عیناً مثل هم است و آنها را در دیباچهٔ مزبور درج و مطابقه نموده . همچنین در ترتیب وقایع و تواریخ مشابهت زیادی فیمابین این دو کتاب موجود است که نظر را میزند و قرینهٔ این میشود که مأخذ هر دو کتاب در آن مطالب یکی بوده و آن شاهنامهٔ ابومنصوری تواند شد . از سر تا پای کتاب ثعالبی دلایل این مدّعا دیده میشود (۲). » زوتنبرگ « از طرف دیگر محل اختلاف دو کتاب را هم همه جا جمع کرده و مطالبی ذکر کرده که در آنها دو کتاب در روایت مختلف میشوند . لکن اختلاف دو کتاب در بعضی جاها به هیچ وجه باعث شکّی در ادّعای سابق ما نمیشود چه مقصود ما آن نبود که کتاب ثعالبی عین ترجمهٔ شاهنامهٔ منثور بوده بلکه این کتاب چندین مأخذ داشته از قبیل کتاب ابن خرداذبه و تاریخ طبری و غیره که از آن جمله یکی هم شاهنامه بوده . 

ذکری که ثعالبی از شاهنامه میکند از این قرار است : اولاً در موقع وقایع گشتاسپ و داستان ارجاسپ چنین گوید : » پس در زمان او [ یعنی در زمان گشتاسپ ] کسی فرمانروا بود که ارباب تواریخ و ناقلان اخبار در نام وی اختلاف کرده اند . طبری گفته که او خزراسف بود و ابن خرداذبه گفته هزار اسف و صاحب کتاب شاه نامه گفته ارجاسب و این مشهورتر است « . در جای دیگر در مورد سلاطین اشکانی چنین گوید : » و چنانکه در انساب آنان اختلاف واقع شده در اسامیشان و تقدّم و تأخرشان و مدّت سلطنتشان نیز اختلاف است . طبری در یکی از روایتهای خود ذکر کرده که اولین کسی که از آنان سلطنت یافت اشک بن اشکان بوده و مدت سلطنتش بیست و یک سال بوده و در این روایت صاحب کتاب شاه نامه با او موافقت کرده ولی در مدت سلطنت وی اختلاف نموده و گفته که ده سال بوده . بعد از آن طبری در روایت دیگری ذکر کرده که نخستین آنان اقفور شاه بوده و شصت و دو سال سلطنت کرده و ابن خرداذبه در این روایت با او موافق است و در حکایت مبلغی نیز افزوده .... « . 

این شاهنامه که ثعالبی از آن ذکر کرده شاهنامهٔ فردوسی نیست زیرا که اولاً ما قراینی در دست داریم که منظومهٔ فردوسی در عصر ثعالبی و بیرونی و حتی مدتها بعد از آن (۳) هنوز انتشار کامل نیافته بود و همه جا شاهنامهٔ منثور قدیمی معروف محل رجوع بوده و حتی مقصود از شاهنامه ای که سلطان محمود غزنوی ( که شاهنامهٔ فردوسی به نام خود اوست ) در موقع گرفتار ساختن مجد الدولهٔ دیلمی و فتح ری در سنهٔ ۴۲۰ با وی از آن حرف زد (۴) نیز به احتمال قوی باز شاهنامهٔ منثور ابومنصوری بوده است . ثانیاً ثعالبی به منظوم بودن شاهنامه هیچ اشاره نمیکند و ثالثاً سلطنت اشکانیان که ثعالبی از شاهنامه نقل میکند اصلاً در شاهنامه نیست . 

ولی با همهٔ این قراین دالّه بر اینکه مقصود از شاهنامهٔ مذکور در کتاب ثعالبی همان شاهنامهٔ ابومنصوری است یک اشکال بزرگ باقیست که فعلاً قابل حلّ نیست و آن این است که اسم و مدت سلطنت اولین پادشاه اشکانی که ثعالبی از کتاب شاهنامه نقل میکند نه با اسم و نه با مدت سلطنت اولین پادشاه از سلسلهٔ مزبور که بیرونی در الآثا الباقیه در جدول اشکانیان منقول از شاهنامهٔ ابومنصوری آورده مطابقت ندارد زیرا در آنجا اسم اولین پادشاه اشک بن اشک و مدت سلطنت ۲۵ سال است . اگر این اشکال را ناشی از اختلاف نسخه های یک کتاب نتوانیم فرض کنیم آنوقت باید بگوئیم که ثعالبی هم مانند معاصر خود بیرونی کتاب شاهنامهٔ ابوعلی بلخی را در دست داشته و از آن نقل کرده یا اصلاً یک شاهنامهٔ دیگری فارسی در میان بوده که غیر از هر دو ( و یا هر سه ) شاهنامه های سابق الذکر است . در این صورت آخری ، ما فعلاً خبر از چهار شاهنامهٔ فارسی پیش از دقیقی و فردوسی داریم که بعدها معلومات جدیده باید روشن کند که آیا بعضی از اینها عین دیگری بوده یا واقعاً چهار شاهنامهٔ مختلف در میان بوده است ( یعنی در دست بلعمی و بیرونی و ثعالبی ) . 


شاهنامهٔ ابو منصوری 


اما معروفترین و مهمترین شاهنامه های فارسی یا شاهنامهٔ علی الاطلاق همانا شاهنامهٔ بزرگی بوده که در نیمهٔ اول قرن چهارم در شهر طوس از بلاد خراسان به حکم و در تحت نظارت فرمانروای آن خطه » ابومنصور محمد بن عبد الرزاق بن عبدالله بن فرّخ طوسی « و برای او تألیف شده و در اندک زمان اشتهار یافته بود و دقیقی و بعد فردوسی به نظم آن کمر همت بستند . در باب این شاهنامه که به موضوع ما مستقیماً ارتباط دارد قدری مشروحتر سخن خواهیم راند . از تاریخ تألیف و احوال بانی این کتاب خیلی کم معلومات در دست است و ما از این شاهنامه فقط از دو مأخذ اطلاع داریم ، یکی دیباچه های شاهنامهٔ فردوسی است که به اسم دیباچهٔ قدیم و دیباچهٔ بایسنقری معروفند و دیگری کتاب الآثا الباقیه بیرونی است . در کتاب بیرونی در دو جا ذکر این شاهنامه شده یکی در مورد نسب اسکندر و نسب سازی ایرانیان برای او که وی را از نسل دارا پادشاه ایران فرض میکنند و بیرونی در ردّ و ابطال اینگونه نسب سازیها متعصبانه دامنهٔ سخن را دورتر برده و گوید بلی دشمنان در طعن به انساب و عیبجوئی بعِرض و ناموس اصرار و حرصی دارند چنانکه هواخواهان و طرفگیران در نیکو ساختن بدها و جلوگیری از عیب و خلل و نسبت به خوبی اصرار دارند » و اغلب این اصرارها آنها را وادار میکند که احاد یثی جعل کنند که باعث ستایش شود و یا نَسَبی بسازند که به دودمانهای شریف برساند چنانکه برای پسر عبدالرزاق طوسی در شاهنامه نسبنامه ای جعل کرده اند که نسب او را به منوچهر میرساند «. مورد دوم در ضمن ثبت جدول اسامی و مدت سلطنت ملوک اشکانی است که بیرونی اقوال مختلفه را در آن باب ذکر نموده و پنج جدول مختلف درج کرده ( ۵ ) . بعد از ذکر چهار جدول مختلف بیرونی گوید: » و تواریخ این قسم دوم را در کتاب شاهنامه که برای ابومنصور عبدالرزاق پرداخته شده پیدا کردیم به قراری که در این جدول ثبت نمودیم ... « و پشت سر این جمله جدول مذکور را به نقل از شاهنامهٔ مزبور درج میکند . 

هر دو دیباچهٔ شاهنامهٔ فردوسی که ما از آنها جداگانه حرف خواهیم زد نیز صریحاً ذکر کرده اند که اصل شاهنامهٔ فردوسی همان شاهنامهٔ منثوری است که به حکم ابومنصور عبدالرزاق و به اهتمام  و مباشرت کدخدای او یا وکیل امورات پدرش ابومنصور بن احمد ( یا محمد ) بن عبدالله بن جعفر بن فرخ زاد (یا سعود بن منصور ) مَعمَری و به دستیاری چهار نفر یا بیشتر دانشمندان و ارباب خبر و سِیَر ایرانی و ظاهراً زردشتی ( و شاید موبدان ) تألیف و پرداخته شده . در مقدمهٔ قدیم شاهنامه  ( که به احتمال قوی قسمتی از آن از عین متن اصلی شاهنامهٔ ابومنصوری است که در این مقدمه داخل شده ) نسب مجعول ابومنصور بن عبدالرزاق که بیرونی از آن حرف میزند عیناً تا منوچهر و بالاتر از آن تا کیومرث درج است (۶) و همچنین نسب ابومنصور مَعمَری تا » کنارنگ پسر سرهنگ پرویز (۷) « . 

اسم این ابومنصور به ظنّ قوی محمد است یعنی از جملهٔ اولاد عبدالرزاق طوسی که محمد و رافع و احمد بوده اند آنکه بانی کتاب شاهنامه و مکنّی به ابومنصور بود همان محمد بوده که والی طوس بود زیرا که وی ظاهراً بزرگترین و به هر حال در منصب و مقام عالیترین برادران بوده ، مشارالیه ظاهراً از اوایل قرن چهارم در طوس مقام مهمی داشته و حتی محتمل است پدرش نیز از اعیان و امرای طوس بوده و پیش از سنهٔ ۳۳۴ از طرف ابوعلی احمد بن محمد بن مظفر بن محتاج چغانی ( که از سنهٔ ۳۲۷ به این طرف از طرف سلاطین سامانی والی و سپهسالار خراسان بود . ) عامل طوس بود . و اگر چه اولین بار که در کتب تاریخ ذکری از وی به نظر رسیده در سنهٔ ۳۳۵ است که به واسطهٔ یاغی شدن ابو علی چغانی به امیر نوح بن نصر سامانی وی نیز داخل در فتنهٔ خراسان که از آنجا برخاست میشود ولی شکّی نیست که مدتی پیش از آن تاریخ در کار و دارای مقامی بوده است چه اولاً ابن الأثیر در آغاز کار او صریح گوید که وی ابتدا از طرف ابو علی چغانی حاکم طوس و مضافات آن بوده و ثانیاً به قول ثعالبی در یتیمة الدهر ابو علی دامغانی وزیر امیر نوح بن سامانی ( ۳۶۶ - ۳۸۷ ) که در سنهٔ ۳۷۷ به منصب وزارت رسید و اندکی بعد ( ظاهراً در سنهٔ ۳۷۸ ) معزول شد در جوانی پیش محمد بن عبدالرزاق و از منشیان او بوده بعد در دربار بخارا مستقر شد و بلا انقطاع در خدمت و متصدّی مشاغل دولتی سامانیان بوده بطوریکه دربارهٔ طول مدّت خدمت او شعرها گفتند مبنی بر اینکه عزل برای مأمورین دولت مانند حیض است برای زنها و چنانکه زن بعد از پنجاه سالگی دیگر یائسه میشود ابو علی دامغانی نیز از عزل آسوده شده و چون مشارالیه در حدود سنهٔ ۳۸۲ از رتبهٔ وزارت معزول (۸) شد ، لهذا باید اقلاً از سنهٔ ۳۳۲ به این طرف و بلکه بیشتر از آن در دربار سامانیان مشغول خدمت بوده و مدّتی پیش از آن منشی محمد بن عبد الرزاق بوده باشد . 

اما تاریخ تألیف این شاهنامه در نسخه های مختلفهٔ دیباچهٔ قدیم و دیباچهٔ بایسنقری با اختلاف ذکر شده : سنهٔ ۳۰۶ و ۳۳۶ و ۳۴۶ و ۳۶۰ ، تاریخ اولی و آخری جزء احتمالات است ، چه اولی هم از زمان حکومت و امارت ابومنصور جلوتر است و هم ظهور اینگونه تألیفات فارسی در آن زمان بعید است خصوصاً که تألیف شاهنامه را در مقدمهٔ قدیم شاهنامه بعد از ترجمهٔ کلیله و دمنه به امر امیر نصر بن احمد سامانی میگذارد . (۹) 

در سنهٔ ۳۶۰ هم به اغلب احتمال ابومنصور درگذشته بوده یا اقلاً تسلّط و اقتداری نداشته و خراسان در زیر حکم ابوالحسن سیمجور بود . سنهٔ ۳۳۶ را نیز باید ردّ کنیم چه در همان سال ابو منصور یاغی و در جنگ بالاخره فراری بود ، پس نزدیکترین احتمالات به عقل همانا سنهٔ ۳۴۶ است که در نسخهٔ قدیم شاهنامهٔ لیدن که دیباچهٔ قدیم را دارد همین تاریخ به کلمات ( نه به ارقام ) ذکر شده . 

بانی این شاهنامه ابو منصور محمد بن عبدالرزاق طوسی و مباشر جمع و تألیف آن پیشکار پدر وی ابو منصور مَعمَری یا سعود بن منصور مَعمَری و مؤلفین مستقیم آن چند نفر زردشتی عالم و پهلوی دان از موبدان و دهقانان بودند که اسامی چهارنفر آنها باز در مقدمهٔ شاهنامه ذکر شده اولی ساح یا سیاح (؟) پسر خراسان از هرات ، دوم یَزدانداذ پسر شاپور از سیستان ، سوم ماهوی خورشیذ پسر بهرام از شهر شاپور (۱۰) (در فارس ) ، چهارم شاذان پسر بُرزین از طوس . 

اسم این مؤلف اخیر صریحاً در شاهنامهٔ فردوسی آمده و آن در باب داستان آوردن کتاب کلیله و دمنه از هند به ایران است که مأخذ روایت در آن باب همین شاذان است. (۱۱) 

ماهوی را هم » نولدکه « حدس زده که شاید همان شاهوی پیر است که در شاهنامه مأخذ روایت آوردن شطرنج است (۱۲) و یکی از دو لفظ ماهوی و شاهوی تصحیف دیگری است . شاید یکی از مؤلفین یا مآخذ روایت شاهنامهٔ منثور  هم آزاد سرو نامی بوده که به قول فردوسی  در مرو در پیش احمد بن سهل بوده و نسخهٔ خداینامه را داشته و به اخبار ایران قدیم احاطه داشته و نسب خود را به سام نریمان میرسانیده و ظاهراً در سنّ پیری مأخذ روایت داستان مرگ رستم در شاهنامهٔ منثور شده . احمد بن سهل بن هاشم بن الولید بن جبلة ( یا حمله ) بن کامگار از سرداران بزرگ سامانیان بوده و از سنهٔ ۲۶۹ تا سنهٔ ۳۰۷ اسم او و برادرهای او به سمت سرداری و مرزبانی مرو در تواریخ دیده میشود و در سنهٔ ۳۰۷ در بخارا در حبس وفات یافت و قطعاً مقصود فردوسی از احمد بن سهل همین شخص است . (۱۳) اگر چه یک بیت دیگر فردوسی که در همان موقع روایت از آزاد سرو میآید بر حسب ظاهر منافی این فقره است زیرا در آنجا لفظ » سهل ماهان بمرو « موهم این است که مقصود وی از احمد بن سهل بن ماهان است در صورتیکه سردار معروف مزبور احمد بن سهل بن هاشم بوده ولی وقتیکه دقّت در مضمون بیت بشود واضح خواهد شد که ابداً این بیت ربطی به احمد بن سهل ندارد .  ماهان ظاهراً یکی از محلّات یا قسمتهای معروف شهر مرو بوده که به بنی ماهان نسبت داده میشده و عبارت نسخهٔ قدیم شاهنامهٔ لیدن چنین است » چراغ صف صدر ماهان به مرو « که معنی واضح میشود . (۱۴) 

با وجود قراین و بلکه دلایل واضحه بر اینکه » نامهٔ خسروان « و » دفتر « یا شاهنامه ای که مأخذ فردوسی بوده و آنرا به رشتهٔ نظم کشیده ، همان شاهنامهٔ ابومنصوری بوده ، باز یک اشکال مهمّی در مسئله باقی است و آن عدم توافق بین جدول سلاطین اشکانی  است که بیرونی به نقل از شاهنامهٔ » معمول لأبی منصور بن عبدالرزاق « در کتاب » الآثار الباقیه « درج کرده و آنچه در شاهنامهٔ فردوسی آمده که نه در اسامی و نه در عدد سلاطین مَطابقت دارد . علاوه بر این در جدول شاهنامهٔ فردوسی هیچ چیز از اسامی ۹ نفر از سلاطین اشکانی ذکر نشده و فقط مدّت سلطنت همهٔ آنها را ۲۰۰ سال ذکر کرده و مختصر اشاره ای بدانها از قول و روایت دهقان شهر چاچ (۱۵) کرده و گذشته و در ختم کلام چنین گفته :

چو کوتاه شد شاخ و هم بیخشان

نگوید     جهاندیده     تاریخشان 

از  ایشان   بجز    نام   نشنیده ام 

نه    در   نامهٔ  خسروان  دیده ام 

در صورتیکه در شاهنامهٔ ابومنصوری ( از قرار نقل بیرونی ) اسامی یازده نفر از سلاطین اشکانی به ترتیب و با ذکر مذّت سلطنت هر کدام از آنها آمده و مجموع مدت سلطنت همهٔ آنها ۲۶۶ سال ذکر شده و هم خود اسامی و هم تقدیم و تأخیر آنها به کلّی با روایت فردوسی مخالف است . پس اگر مدت سلطنت هر پادشاهی به تفصیل در شاهنامهٔ اصلی بوده چگونه فردوسی که آنرا به نظم درآورده و یا اقلاً آن کتاب مأخذ اساسی او بوده میگوید » نه در نامهٔ خسروان دیده ام « ؟ 

در حل این اشکال چیزی که به خاطر میآید آن است که بگوئیم فردوسی در جزئیات تاریخ تحت اللفظ پیروی شاهنامهٔ منثور فارسی را نکرده و مأخذهای دیگری هم در دست داشته و مخصوصاً در مثل این مورد که روایات قدیمه به اعلا درجه با هم اختلاف دارند و حتّی توان گفت دو روایت مستقل نیست که با هم موافق باشد به هیچ وجه لازم ندیده روایت آن کتاب فارسی را پیروی کند و خواسته به اختصار از این باب تاریخ که در نظر او ایام تنزّل قدرت ایران بوده بگذرد و نیز مقصود او از نشنیدن چیزی از اشکانیان داستانها و وقایع تاریخی عهد آنها بوده که چیزی قابل داستان سرائی نبوده و نه مدّت سلطنت هر کدام از آنان در نظر وی و از حیث مناسبت به موضوع او مطلب جزئی بوده و در داستان بزرگ ایران اهمیتی نداشته . مخصوصاً جدول اشکانیان و عدد و اسامی و مدّت سلطنت آنها به قدری در مآخذ مختلفه مخالف و متباین با هم است که حتی اغلب کتبی که در سایر وقایع عادتاً یک مأخذ معینی داشته اند چون به این باب رسیده اند مأخذ خود را کنار گذاشته و خود در میان روایات اجتهاد کرده و یک روایت دیگری برداشته و ذکر کرده اند . نگارندهٔ این سطور از کتب متقدمین و مآخذ مختلفه ۱۷ روایت و جدول جداگانه و مستقل در فهرست سلاطین اشکانی جمع کرده ام و در مقام مقابلهٔ آنها با همدیگر دو جدول را عین همدیگر نیافتم . 

در مقابل این شبههٔ ضعیف قرائن صریحهٔ دیگری بر عین همدیگر و یکی بودن شاهنامهٔ ابومنصوری و مأخذ فردوسی در دست داریم . علاوه بر اینکه نسب مجعولی که بیرونی ذکر از آن میکند که ابن عبدالرزاق در شاهنامه برای خود ساخته ( یعنی برای او افتعال کرده اند ) در مقدمهٔ قدیم شاهنامهٔ فردوسی نوشته شده و دارای قسمتی از عین متن اصلی دیباچهٔ شاهنامهٔ ابو منصوری است، عیناً با نسب نامهٔ ابومنصوری معمری درج است، اگر دقتی در مقدمهٔ خود فردوسی به شاهنامه کرده و در آن مروری به دقت بنمائیم تا اندازه ای این مطلب روشن تر میشود . چنانکه فردوسی گوید : 

یکی  نامه  بُد  از گَهِ باستان 

فراوا ن بدو  اندرون  داستان 

پراکنده در دست هر  موبدی 

از و بهره ای برده  هر بخردی 

که مقصود خداینامه است که از زمان قدیم مانده بوده ولی چنانکه از مآخذ دیگر نیز تأئید شده تمام آن پیدا نمیشده و فقط در دست هر موبدی قسمتی از آن باقی بوده و ابومنصور همت بر جمع همهٔ این اجزاء متفرقه و تکمیل کتاب گماشت و موبدانرا از اطراف و اکناف جمع آوری کرد چنانکه گفته : 

یکی  پهلوان  بود  دهقان نژاد 

دلیر و بزرگ و خردمند و راد 

که مقصود همان ابومنصور است که نسب خود را به منوچهر میرسانید و خود را از اولاد سلاطین ایران قلمداد میکرد و به واسطهٔ همان نسب جعلی که بر خود می بست به خیال جمع و احیای تواریخ ملوک ایران افتاده و در پی گرد آوردن و تحقیق آنها بود چنانکه گفته : 

پژوهندهٔ     روزگار    نخست 

گذشته سخنها همه باز جست 

و به گرد آوردن او موبدانرا از هر نقطه در طوس مانند شاهوی و یزدانداد و غیره اشاره میکند به این بیت که گوید : 

ز هر کشوری موبدی سالخورد 

بیاورد  کین  نامه  را  گرد کرد 

و پس از آنکه : 

بگفتند   پیشش   یکایک   مهان 

سخنهای شاهان و گشت جهان

 حکم به تألیف شاهنامه داد و : 

چو بشنید از ایشان سپهبد سخن 

یکی    نامور    نامه   افکند  بُن 

از این دو بیت اخیر میشود استنباط کرد که اولاً شاید خود این موبدان شاهنامه را تألیف نکرده اند بلکه آنها نقل شفاهی از محفوظات و روایات سینه به سینهٔ خود یا ترجمه از پهلوی کرده و کسی دیگر یا کسان دیگر ( ابو منصوری مَعمری یا ابوعلی بلخی یا دیگری ) تألیف کرده و از کلمهٔ » سپهبد « میشود به طور قطع گفت که بانی شاهنامه همان محمد بن عبدالرزاق بود نه برادرش احمد ( چنانکه در بعضی نسخه ها آمده ) زیرا که فقط محمد بود که سپهبد و صاحب الجیش خراسان بوده و از کلمهٔ » مهان « توان حدس زد که علاوه بر موبدان بزرگان و دهاقین هم در جمع حکایات و روایات کمک کرده اند چنانکه فردوسی نیز همیشه از » دهقان « نقل میکند ( اگر مقصود دهقان دانشور مؤلف خداینامه نباشد ) و عبارت » سخنهای شاهان « را میشود اشاره به خطب و وصایا و اندرز و حکمت سلاطین دانست که علاوه بر داستان و تاریخ اینگونه مطالب هم جمع آوری شده بود و اینکه فردوسی گوید : 

چو  از  دفتر  این داستانها بسی 

همی خواند خواننده بر هر کسی 

قرینهٔ آن است که پیش از نظم دقیقی شاهنامه را که قریب به یقین در حدود سنهٔ ۳۷۷ تا سنهٔ ۳۷۰ وقوع یافته مدتها بوده که شاهنامهٔ منثور قدیم نقل مجالس و ورد محافل بوده و این فقره دلیل آن میشود که بر خلاف ادّعای بعضی نسخه ها آن شاهنامه در سنهٔ ۳۶۰ تألیف نشده نلکه خیلی پیش از آن تاریخ تألیف شده بود . لفظ » دفتر « نیز همه جا در شاهنامهٔ فردوسی اشاره به همان شاهنامهٔ منثور است . 


پایان 


برگرفته از مجلهٔ کاوه : شماره های ۱۱ و ۱۲ سال پنجم و شماره های ۱ و ۳ سال دوم ( دورهٔ جدید ) ، ۱۳۳۹ هجری قمری مطابق با ۱۹۲۱ میلادی 

موجوده در آرشیو روزگار نو 



توضیحات : 


۱ - نولدکه ، گوید : که این قطعهٔ که بیرونی از ابو علی بلخی نقل میکند خیلی شبیه است به آنچه حمزهٔ اصفهانی در همین خصوص از کتاب اوستا نقل کرده و گفته که در خداینامه بوده و ابن المقفع از قلم انداخته و هم چنین با فصل ۳۴ از کتاب بونداهِشن مشابه است لکن روایت ابو علی مفصّل تر است و مأخوذ از حمزه هم نیست ، چه حمزه لقب کیومرث را » گل شاه « ثبت کرده و ابوعلی » گرشاه « آورده . 

۲ - مثلاً کلمات و اسامی ایرانی را ثعالبی به املای فارسی مینویسد نه عربی . مانند هوشنگ که گوید : به فارسی اینطور نوشته میشود و در کتب عربی اوشهنج است . و چندین بار گوید که به فلان پادشاه شعاع سعادت الهیّه تایید یا همراه بود که به فارسی فرّ ایزدی گویند و در یکجا گوید :و کن یدعی بالفارسیة پهلوان جهان ای عمدةالدنیا . و همچنین گوید : مَلَک کیکاوس و یقال له بالعربیّة قابوس .

۳ - حتّی در تاریخ یمینی و کتاب تاریخ ابوالفضل بیهقی نیز که در اواسط قرن پنجم تألیف شده و قابوسنامه اسمی از آن پیش نمیآید . 

۴ - سلطان محمود به مجد الدوله گفت آیا شاهنامه را که تاریخ ایران است و تاریخ طبری را که تاریخ مسلمین است نخوانده ای ؟ مجد الدوله گفت چرا . محمود گفت حال تو حال کسی نیست که آن کتب را خونده باشد . 

۵ - این پنج جدول عبارت است از جدول خود بیرونی که مأخذش معلوم نیست و جدول حمزهٔ اصفهانی و جدول دیگر حمزه به نقل از نسخهٔ موبد و جدول منقول از کتاب تاریخ ابوالفرج ابراهیم بن احمد بن خلف زنجانی منجّم و جدول منقول از شاهنامه . 

۶ - این خود نیز دلیلی است بر اقتباس مقدمهٔ قدیم از شاهنامهٔ ابومنصور 

۷ - چون عنقریب عین مقدمهٔ قدیم شاهنامه یعنی قسمت مهم و قدیم آن در کاوه نشر میشود حاجت به تطویل در این باب و توضیح حقیقت اسم یا لقب کنارنگ و سایر اسامی نسب نامه نیست . 

۸ - ابوعلی دامغانی در سنهٔ ۳۷۷ به رتبهٔ وزارت رسید و کمی بعد معزول شد و باز ظاهراً پس از چند ماهی وزیر شد و نیز ظاهراً تا سنهٔ ۳۸۲ و استیلای بغرا خان بر بخارا در این منصب باقی بوده و در آنوقت پس از ظهور نوح بن منصور سامانی از خفاگاه خود جای وی به ابو علی بلعمی داده شد . 

۹ - علاوه بی این اگر شاهنامه در سنهٔ ۳۰۶ تألیف شده بود ، شاید خبر یا نقلی از آن در تاریخ طبری فارسی و سایر کتب قدیمه دیده میشد . 

۱۰ - خیلی محتمل است که این بهرام همان بهرام بن مردانشاه موبد شهر شاپور باشد که ذکرش به تفصیل گذشت و مؤلف سیر الملوک معروف عربی بوده در این صورت پسر او ماهوی نیز عربی دان بوده و ممکن است از سیرالملوکهای عربی هم استفاده کرده باشد . 

۱۱ - بیت فردوسی چنین است : نگه کن که شاذان برزین چه گفت       بدانگه که بگشاد راز نهفت 

۱۲ - شعر فردوسی چنین است : چنین گفت فرزانه شاهوی پیر       ز شاهوی پیر این سخن یاد گیر 

۱۳ - نه ابوزید بلخی که آن هم احمد بن سهل و اصلاً سیستانی بود و از رجال و ارکان درخانهٔ احمد بن سهل مرزبان مرو بوده و در سنهٔ ۳۴۰ وفات یافته . احمد بن سهل مرزوی در زمان عمرو بن لیث صفّاری یاغی شده ، مدتی به واسطهٔ یاغیگری خود در سیستان محبوس شده در زمان احمد بن اسمعیل سامانی نیز مأمور فتح سیستان شد و ممکن است همین آزاد سرو را از سیستان با خود به مرو آورده باشد . 

۱۴ - ولی عجیب است که حتی بُنداری در ترجمهٔ عربی شاهنامه که در حدود سنهٔ ۶۲۰ ترجمه کرده نیز در این باب سهو کرده و به این عبارت ترجمه نموده : قال صاحب الکتاب کان عند احمد بن سهل بن ماهان رجل کبیر طاعن فی الّسّ یسمّی سروا .... 

۱۵ - چاچ که معرّب آن شاش است شهری بوده در ترکستان که تاشکند کنونی در محل او یا قرب آن واقع است . 








































































































































هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

گر شرم همی ز آن و این باید داشت
پس عیب کسان زیر زمین باید داشت
ور آینه وار نیک و بد بنمایی
چون آینه روی آهنین باید داشت

جمال الدین عبدالرزاق