ایرج افشار
چند نوشته دربارهٔ مزار فردوسی در دورهٔ قاجاری
مقدمه:
این روزها هر کسی « حضرت استاذی » شده ست و نسل استادان بزرگ زمانه منقرض و کوچک مردانی ، بادِِ معده در دِِِماغ پیچیده ، تشت فراموشی این فرهنگِِ بر باد رفته را از بام سُفله پروری بر دشت پر خار و خس استاذان اَخته بیگی ،
افگنده اند ، شرم آور خواهد بود که در این دارالظلم ، بزرگی چون نگارندهِ این مقاله را استاذ نامیدن .
در شرح احوالات ایرج افشار همین بس که ، اگر امروز اصول علمی کتابداری و فهرست نگاری و ایرانشناسی به این پایه از پختگی و کمال رسیده است ، حاصل دسترنج نزدیک به شصت سال زحمت ایشان است و اگر امروز نگاه علمی به نسخ خطی داریم و آگاهی کامل از اصول صحافی قدیم داریم و می دانیم که « سنگ زیردست » چیست و « پارچهٔ ململ نخی » به چه کار می آمده و کوچکترین نکات در مورد نسخ خطی از « سر لوح » تا « انجامه » را به اسلوب علمی روز می دانیم و فهرست نگاری را در همهٔ جوانب آن به بهترین وجهی آموخته ایم و ارزش و قدر آن را درک کرده ایم ، همه و همه حاصل استقرا این بزرگ مرد است . البته دیگر بزرگانی هم در این راه زحمات فراوان کشیده اند که در مجالی دیگر به آنان نیز خواهم پرداخت که من باب مثال می توان از : آقابزرگ تهرانی و پسرانش احمد و علی نقی منزوی ، علامه قزوینی ، محمدتقی دانش پژوه ، خانبابا مشار ، عبدالحسین حائری ، مجتبی مینوی و ... نام برد . ولی اگر امروزه حاصل کار این بزرگان به صورت مدون در اختیار ماست و به صورت علمی کاربردی از آن بهره می جوییم نیز به همت ایرج افشار است و بس . ( شاید که دوستان مرا به گزافه گویی متهم کنند ، ولی با اندکی گشت و گذار در دشت وسیع آثار ایرج افشار شما نیز به این نتایج خواهید رسید . )
ایرج افشار یزدی متولد ۱۳۰۴ ه. ش می باشد و پدرش دکتر محمود افشار یزدی از بزرگان زمانهٔ خود بود و در همان سال تولد ایرج مجلهٔ آینده را به چاپ می رسانید که از وزین ترین مجلات ادبی زمان خود بود ( دو سال اول آینده را دکتر محمود افشار به چاپ می رسانید و از سال سوم « ۱۳۵۸» به بعد تا اواسط دههٔ هفتاد با مدیریت و سردبیری ایرج افشار منتشر شده است ) . ایرج افشار تحصیلات خود را در دانشگاه تهران به پایان رسانیده و از بنیانگذاران کتابخانه دانشکدهٔ ادبیات دانشگاه تهران می باشد و اولین فهرست نسخ خطی این کتابخانه را نیز به همراهی محمد تقی دانش پژوه رشتهٔ تحریر درآورد . وی سالها مسؤلیت انتشارات این دانشگاه را به عهده داشته است و در همان زمان ابتدا مجلهٔ «فرهنگ ایران زمین » را در فروردین ۱۳۳۲ و سپس مجلهٔ « راهنمای کتاب » را در بهار ۱۳۳۷ منتشر نمود ، که هر دو از معتبرترین منابع نسخه شناسی و کتابداری و ایرانشناسی است که بزرگترین ادیبان و محققان زمانه در آن مقاله ها نگاشته اند . وی همچنین فهرست نگاری کتابخانه ملک را نیز در سال ۱۳۴۸ به همراهی جمعی از دوستان و همکارانش آغاز و در سال ۱۳۶۰ به چاپ رسانیده است .
از آثار دیگر وی « فهرست مقالات فارسی » است در شش جلد که تمامی مقالات منتشر شده در مجلات ایران را از سال ۱۲۸۵ تا ۱۳۶۵ را به رشته تحریر درآورده است که عصای دست محققان علوم انسانی و ادبیات فارسی است .
ایرج افشار پس از فوت پدرش در سال ۱۳۶۰ مسؤلیت موقوفهٔ دکتر افشار یزدی و انتشارات گرانبهای آن را به عهده دارد که از آن سال تا کنون ۱۲۸ جلد کتاب در باب مسائل ایرانشناسی و اسناد تاریخی و مردم شناسی به چاپ رسانیده است که در دشت بی فرهنگی ما خود درّی گرانبهاست و در روزگاری که کتاب آنچنان گران شده که اکثر علاقه مندان از خریدن آن عاجز ، این موقوفه کتب چاپی خود را به ازرانترین بها و بهترین کیفیت به مشتاقان عرضه میکند .
ایرج افشار اکنون نیز در ۸۴ سالگی ذره ای از فعالیت فرهنگی خود نکاسته است و همچنان به نوشتن مقالات و انتشار کتب ارزشمند می پردازد ، وی هم اکنون مشاور علمی دائره المعارف بزرگ اسلامی و مجله پربار نامهٔ بهارستان می باشد .
از ایرج افشار به قدری مقالات و کتب و فهارس مختلف در مدت فعالیتش به چاپ رسیده که در این محقّر فضا ، جایی برای اشاره به این خیل عظیم نیست و امید که در آینده زود مجموعه مقالات او را که یک سالی است به گردآوری آن پرداخته ام را در دسترس علاقه مندان قرار دهم که خود دائره المعارفی است از ادب و فرهنگ ایران زمین . خدایش بزرگ دارد و سایه او را از سر فرهنگ و ادب ما کم نکناد .
پیش از این که به همت انجمن آثار ملی ساختمان نخستین گور فردوسی ایجاد و در سال ۱۳۱۳ افتتاح شود ، آنچه از وضع آن روزگار ناصرالدین شاه و بعد مطلعیم دو مطلب است که به عنوان مأخذ و سند برای چاپ به فصلنامهٔ فرهنگ مردم تقدیم
می شود . این هر دو حکایت از آن دارد که چگونه از وضع بد مقبرهٔ سرایندهٔ شاهنامه دل چرکینی اظهار می شده ، اعم از
آصف الدوله که حاکم وقت بود و شاهزاده عمادالسلطنه که به صورت زائری به آنجا رفته بود . سند اول نامه آصف الدوله است به شاه و سند دوم نوشته آن شاهزاده است که ضمن سفرنامهٔ مسافرتش به ماورا النهر .
الف ـ عریضهٔ آصف الدوله شیرازی به ناصرالدین شاه
قربان خاکپای جواهر آسای اقدس همایونت گردم
فردوسی اول شاعر ایران و اول شیعه بود که در زمان خود چانچه بر رأی همایونی معلوم است تقیّه نکرده ، حرف را پوست کنده زده و نترسیده . مقبرهٔ این شخص در طوس واقع است . گویا از قدیم باغچه و رباطی داشته و جائی بوده که حالا به کلی منهدم و منطمس شده . غلام آدم فرستاد جای قبر را معین کردند . پارچه سنگی از قبر باقی است .
پرنس آلبرت شوهر ملکهٔ انگلیس چون اهل علم و صنعت را دوست می داشت آنها هم او را زیاد دوست می داشتند ، بعد از فوت او همه جمع شدند مقبره ای برای او ساختند که پنج سال اتمام او طول کشید . آنچه می گویند زیاده از ده میلیون لیره که امروز سی کرور تومان ایران است در آنجا خرج شده . در شورای طرح قرار دادند که در چهار رکن این عمارت صورت چهار نفر که در فنون علم و بیان منفرد باشند با سنگ مرمر مجسمهٔ او را با لباس همان زمان بسازند و نصب نمایند . یکی از آن اربعهٔ متناسبه فردوسی را انتخاب کرده و ساختند و آن بنا حالا بیرون شهر لندن موجود است و از اول بناهای عالم و تماشاگاه سیاحان دنیاست . ذات اقدس همایون روحنافداه هم البته در سفر فرنگستان آن بنا را مشاهده فرموده اند . حالا شایسته است قبر همچو آدمی در ایران معدوم و بی اثر بماند ؟ و تا به حال احدی هم به این خیال نیفتاده .
حالا غلام خیال دارد ان شا الله تعالی به اقبال همایون روحنافداه اول بهار قبر را بسازد . رباط حالا در آنجا بی حاصل است. حیاط و بقعه و باغچه ای ساخته شود ، خادم و باغبانی معین شود و یک ملک مختصر که سالی پنجاه شصت تومان نقد و بیست خرواری جنس حاصل آن باشد وقف بر مصارف آن کرده جزو موقوفات آستانهٔ مقدسه نظارتش با متولی هر عصر باشد و به شرایط مخصوصه که در وقفنامه ضبط و در دفتر آستانه است رفتار شود و ان شا الله تعالی به هیچ جا هم ضرر نخواهد داشت.
این همان فردوسی است که گفته است « عجم زنده کردم بدین پارسی » و خدا می داند راست گفته است . حیف اسر قبر او در ایران معلوم نباشد . الامر الاقدس الارفع الاعلی مطاع .
ب ـ نامهٔ آصف الدوله شیرازی به محمود خان ملک الشعرا
فدایت شوم
شب ها بعد از قدری آسودگی شاهنامه می خوانم . در قصهٔ رودابه و زالم . خدا گواه است گویا بنده ابداً شعر فردوسی ندیده بودم ، نمی دانم این چه بوده . این که دخلی به هیچ بیان ندارد . با این پارسی هیچ شعرش که خالی از نکته و لطیفه نباشد . این چه قدر آداب مجلس و لوازم معاشقه با شأن و بزرگی می دانسته . هزار بار از همه این بالاتر است . شعر نیست گویا همه میوهٔ یک درخت است که طبیعت ایجاد کرده . عرب هم خاصه جاهلیین مغازلات خوب دارند که جناب عالی بیش از همه دیده اید . همه مغازلهٔ اعراب به اعتقاد بنده با ده شعر این مرد برابر نیست .
از شعر فردوسی غریب تر البته شنیده اید بعد فوت پرنس آلبرت .... ( دنبالهٔ مطلب همان است که در عریضه به شاه آمده است ) .
از این غریب تر قصهٔ قبر فردوسی در طوس است که اگر یک سال دیگر من به این خیال نیفتاده بودم معدوم می شد . فرستادم جای قبر را معین کردند . پارچه سنگی از قبر باقی بود گویا رباطی هم داشته و باغچه اش به کلی خراب و منطمس . نذر کردم که ان شا الله تعالی بهار قبر را تجدید کرده ( دنباله همان که در عریضه آمده ) .
این فردوسی است که می گوید « عجم زنده کردم بدین پارسی » و خدا گواه است که راست می گوید .
ج ـ خاطرات عماد السلطنه ، ۱۴ ذی قعدهٔ ۱۳۱۰
باروی طوس ـ مزار طوس
باری همان بغل رودخانه خرابهٔ باروی شهر طوس بود . دیوار خیلی ضخیم دور تا دور این دیوار پیدا بود که کمتر جایش خیلی ریخته بود . چهار ذرع بیشتر قطر دیوار از بالا بود ، پایین خیلی بیشتر . همه جایش یک جور نبود . دیوارش بلند نیست . به نظر از شهر حالیهٔ مشهد وسعت شهر قدیم طوس بیشتر می آمد . تقریباً در وسط این شهر خرابه ، بقعهٔ خیلی بزرگ عالی برجاست . اگرچه اطرافش خراب است ولی اصل طاق درست و صحیح است . هشت طاق نما در وسط این بقعه بود که پله کان داشته و از بیرون پیدا بود . حالا اینجا چه جایی بود خدا عالم است . اهل اینجا مزار طوس به او می گویند . آجرهایش چندان کلفت نبود . وسط بقعه دو نصف سنگ افتاده بود . مال قبر است . زیاد علی درویش نوشته بودند اما چنا قدیمی به نظر نمی آمد . ( ظاهراً مراد بنایی است که به قبر غزالی هم شهرت داشته است . )
مزار فردوسی حکیم یگانه
باری راه برای گاری بد بود . جوب خیلی داشت . ما راه افتادیم . یک فرسنگ قدری کمتر رفته از جاده هم کج کرده به ده سغنای رفتیم . زیر درختان پیاده شده نان و ماستی از ده آوردند که نانش مأکول نبود . رعیتها جمع شدند . از شهر طوس صحبت که شد قبر فردوسی را نشان دادند که مکانش را می دانیم . با اینکه نیم ساعت از ظهر رفته و هوا به شدت گرم بود و اسبها و خودم خام بودیم فوراً سوار شده یکی از رعیتها را برداشته برگشتیم . یک فرسنگ تمام راه پیموده داخل قلعهٔ طوس شدیم . تقریباً در شمال آن مقبره و مزار طوس ، خیلی نزدیک ده اسلامیه علامت قبر فردوسی بود . روی قبر بقعه ای بود خراب شده .آجر و گچش پیدا بود . دور این مقبره را آصف الدولهٔ مرحوم دیوار کوتاهی از گل کشیده بود ، خیال آبادی داشته که معزول شده . فاتحه خواندم . بزرگترین مزیت و برتری این خاک و شهر پرورانیدن آن حکیم یگانه و دانای دهر بوده که دیدهٔ روزگار دیگر مثل او سخنور و مرد بزرگی نخواهد دید . و لیکن هزار سرزنش بلکه هزار تُف بر اهالی ایران خصوصاً حکام
بی غیرت مشهد باد که قبر چنین بزرگواری را این طور عاطل و باطل گذاشته اند . هزار نوع ولخرجی و هرزگی می کنند یک بقعه روی قبر این مرد دانا درست نمی کنند که اقلاً حیوان و طیور روی آن قبر کثافت نکنند ، و الا او محتاج به این نیست که بقعه برایش درست کنند تا نامش گم نشود . تا دنیا برپاست اسم او را مردم عاقل به بزرگی و نیکویی خواهند برد .
هزار نفرین کردم زدرد بر ایام
هزار مستی کردم به گردش اختر
رکن الدوله دوست تومان خرج فردوسی نکرد
باری از همه حکام مشهد بیشتر رکن الدوله را بد گفتم که در پانزده سال حکومت دویست تومان خرج این مقبره نکرده ، ولیکن نذر کردم طهران رسیدم اگر ممکن شد انشا الله اسبابی فراهم بیاورم که روی این بقعه را بسازند و تا دویست تومان با همین حالت نداری آنچه مانده نخورند ، خواهم داد . تا چه مقدر باشد .
د ـ باز از خاطرات عماد السلطنه ، ۲۱ شهریور ۱۳۰۴
چون شب گذشته از طرف انجمن آثار ملی کاغذی رسیده و نوشته بود که در جلسهٔ اخیر به واسطهٔ معرفی دو نفر مرا به سمت عضو عمومی انتخاب کرده اند و ورقهٔ اعلانی برای همراهی در ساختن مقبرهٔ فردوسی علیه الرحمه هم جوف پاکت گذاشته بودند ، محتشم السلطنه که عضو آن انجمن است شرحی از بابت صحبت می داشت . چون طوس نرفته و محل قبر را ندیده ، حرفهای مهملی هم میزد .
من چون وقتی دیده بودم گفتم البته کار خوبی است ، ولی باید مذاکراتی بشود بدانیم چه چیز برای مقبره خوب است . میگفت خیال دارند بیست هزار تومان جمع نموده بقعه ای بسازند و غیره . اما بقعه ای امروز بسازند و چند سال دیگر خراب بماند لطفی ندارد .
از شهاب الدوله پرسیدم در لندن مجسمهٔ آن حکیم بزگوار را کجا گذاشته اند ؟ می گفت : « در آلبت هال هر قطعهٔ عالم را با بزرگانش نشان داده اند ، در آسیا مجسمهٔ فردوسی گویا باشد و مال حضرت پیغمبر و غیره » که من تصور می کردم در
هاید پارک است .
پایان
برگرفته از مجلهٔ « فرهنگ مردم » ، سال هفتم ، شمارهٔ ۲۴ و ۲۵ ، بهار ۸۷ ، ویژه نامهٔ شاهنامه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
گر شرم همی ز آن و این باید داشت
پس عیب کسان زیر زمین باید داشت
ور آینه وار نیک و بد بنمایی
چون آینه روی آهنین باید داشت
جمال الدین عبدالرزاق